هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

هیوای آسمانی من

بازی کلمات

بازی کلمات شروع میکنیم ...من به هیوا میگویم یک کلمه بگوییم با س . هیوا میگوید سحر..بعد من یک کلمه میگویم...بعد هیوا ساکت..و همینطور ادامه میدهیم. با حروف بسیار بازی را میکنیم. بعد کلماتی میگوییم که مثل هم خوانده شوند.مثلا صابون و خیابون. به کودک کمک میکنیم. هیوا ادامه میدهد و بقول خودش شعر میگوید. بعد دفتر شعری می اورم...فروغ خیام..حافظ که هیوا خیلی دوستش داره و میخوانم اشعار را... صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را و هیوا  مامان رعنا و ما مثل هم بود. خب رعنا یعنی چی؟ و من توضیح میدهم رعنا یعنی بلند قد و زیبا. و یک شعر دیگر :   دوستت دارم ای خیال لطیف دوستت دارم ای امید محال ...
20 دی 1391

لزوم قانون

وجود این قوانین و کلا باید و نبایدها به دنبال نحوه اجرای انها نه تنها محدودیت و سختگیری نیست بلکه به بهتر شدن روابط والیدن و فرزند و نظم خانواده نیز کمک میکند. اینکه فکر کنیم برای هر چیزی که قانون میگذاریم بچه را دچار اجبار و اصرار در انتخاب ما میکند نادرست است. چنانچه کل افراد خانواده به قوانین پایبند باشند و همگی در اجرای ان بکوشند و بر سر اجرای ان تفاهم داشته بانشد کودک را در محیطی امن و منظم بزرگ میکند که هر چیزی در هر جا دارای نظم درونی و بیرونی است.  برای داشتن نظم ابتدا باید از خودمان شروع کنیم . قوانین میتوانند به چند دسته تقسیم شوند :  قوانین خواب  . پیش از خوب  . پس از خواب  قوانین بازی  ...
20 دی 1391

نقاشی

میخواستم برای هیوا یک گل شیپوری بکشم....هیوا نگاه کرد و گفت ببین لین گل شیپوری است...و بود :))))))))))))))))   و اینقدر واقعی و خوب بود که من از تو دخترکم یاد هم گرفتم.... و بعد از آن این نقاشی زیبا که من و پدرت باورمان نمیشد خودت ان را کشیده ای.  پرچم ایران... و بعد برایم یک باغ گل کشیدی به زیبایی روی ماه خودت...پاره تنم... هفته دیگر معرفی چند کتاب خوب را خواهم داشت که برای آموزش پیش دبستانی از ان استفاده میکنم برای هیوا. موفق باشید. ...
20 دی 1391

کار گروهی

شب بود و کمی قبل از خواب. هویا دایره المعارف خردسالان را آورد که با هم نگاهی به ان باندازیم...و انداختیم. ورق زدیم تا جایی از کتاب را هیوایم نگه دارد بر حسب علاقه و نگه داشت...  " مامان چه درخت خنده داریه "  گ گفتم این درخت خانوادگی هست و براش خوندم و توضیح دادم....رفت در اتاقش و با دفتر برگشت. " میخوای درخت خونوادگی خودمون رو نقاشی کنیم هیوا؟ " اره "  و کردیم...:))))     خب تعامل بین تصویر و واقعیت برای بچه ها در این بسیار سودمند است. و جود یک درخت خانوادگی در تصویر تا وقتی که درباره خود او انجام میشود بسیار متفاوت است.     ...
20 دی 1391

تولد 91 عکس

سلام. اینهم عکسهای تولد. ...عکسهای دیگری هم هست که باید ادیت شودند.      کیک تولد هیوا پیگلت بود..کارتش رو هم قبلا گذاشتم. خوشبختارنه تولد با جمعیت کم بود و خیلی خوب بود. فقط سه تا از دوستاش بودند و بهش خیلی خوش گذشت...البته قبلا من اسبابا بازیهای اضافی رو جمع کردم که اتاق کلا داغون نشه :))))این لباش خوشگل هم هدیه خاله مهربونش هست . با بقیه کیک هم که خیلی زیاد بود کاری کردیم که امیدوارم همینطور ادامه پیدا کنه. :)) خوب و خوش باشید.  ...
20 دی 1391

امید

هیوا.....شاید ندونی فقط ورق زدن کتاب با تو چقدر لذت بخشه. فقط همین. دیروز گفتی برم فروغ بخون خوندم...گفتی اوازشو بخون خوندم. گفتی چقدر صدات قشنگه :))))))))))) خندیدم. امروز هوا ابریه...درست مثل 5 سال پیش....و تو فردا 8 صبح 5 سالت تموم میشه. الان داری در اتاق عروسک بازی میکنی. از اینجا که بلند بشم باید باهات مرورو اخر هفته تراشه ها را بکنم جمله بسازیم بعد بادکنک باد کنیم. بعد تزئین کنیم. کتاب بخوانیم. کتابهای علمی بقول خودت. دیشب با پدرت رفتیم رستوران برای تولدت خواب بودی خواب خواب :))))) اما خوب بود. و برگشتیم ماهواره مستند مارها را نشان میداد و تو کلی تعریف کردی ا زانواع مارهای سمی و غیر سمی با ذکر نام...مار صورتی روشن :)))) مار آبی...م...
14 دی 1391

تولد 91

دختر زیبای من  دو روز مانده به روز تولدت. روزی که با برف باریدی به زندگی من. روز یکه اسمم را تغییر دادی. 5 سال گذشت و چه زود گذشت. خیلی زود. دیروز بغلت کردم با اینکه ددیگر در بغل مادر جا نمیشوی عزیزم....:))) و برایت دوباره قصه تولدت را که اینجا در وبلاگت هست گفتم. خیلی دقیق تر گوش دادی. بعد یک جعبه داریم به نام  Memory box . که تمام چیزهای خوب در ان است. هر چیزی از کودکیت...این عکسهایت و اینهم شما... جگر گوشه مادر در این جعبه چیزهای زیادی است..نامه های پدرم بابایی که خیلی زیاد است و در مناسبتهای مختلف از نخستین روز تولدت برایت نوشته..نامه عمه هایت..نامه خاله هایت...دستبند تولدت روز تولدت که بدست نوزادها میبندند..دست...
13 دی 1391

نوشته های خوب

ممنون جناب زمانی عزیز :     هر وقت که دلم هوای دوران کودکی نیلوفر را می کند به وبلاگ هیوای عزیزم سر می زنم . دیدن تو ، گل زیبای ساحل ، خاطرات قشنگ کودکی های نیلوفر را برای من زنده می کند . پیشرفت بسیار خوبی داری عزیزم . به تو تبریک می گویم .تو یکی از بهترین های آینده ای .  ظاهراً یکی از این روزها روز تولد تو است . پیشاپیش لطف خدای مهربان را به تو و خانواده ات تبریک می گویم ؛ تو هدیه ی خدای بخشنده به پدر و مادرت و ایران عزیز هستی ...  مبارک است تولد این هدیه ی والا و ارزشمند . گل زیبای من ، همیشه پاینده باشی .  خانم ساحل ، نکته های تربیتی مطالبی که نوشته اید به دقت خواندم . بسیار خوب ، جالب توجه و کاربرد...
13 دی 1391

خشم

خسته ام و افسرده. روی مبل چمباتمه زده ام. جلویم پر است از نوشته...باید تایپ شود. کمرم آنچنان تیر میکشد که نگو. آشپزخانه منتظر من است....فردا را بگو. آنقدر کار دارم که کلافه ام از بیاد آوردنش هم....تو داری بازی میکنی. مرتب پاهایت را در کفش پاشنه بلندت به زمین میکوبی..دهانم را باز میکنم داد بزنم..هیواااااااااااااااااااااا..آرامش. پشیمان میشوم....دیشب به پدر عصبانیت گفتی" بابا وقتی خشمگین میشوی خاموش شو" معلم کوچک من. دیدم نمیشود..صدایت زیاد است..بلند شدم. آمدم در اتاق...دیدم خانه عروسکیت را گذاشتی روی فرش. یک تل توری زدی به سرت. لباس من را به زور دور خودت پیچیدی. دو تا عروسک توی کالسکه یکی بغلت. روی فرش پر از قابلمه و ظروف اسباب بازیت. به عروس...
8 دی 1391

فروغ

  از زمانی که به یاد دارم...شعرهایت را میخوانم. با آن عاشق شدم...خسته شدم...بیمار شدم....زن شدم....شاعر شدم...و مادر شدم. هر سال به دخترکم گفتم تولد فروغ است. و همیهش برایش از تو و شعرهایت گفتم. کتاب شعر تو یکی از دوستداشتنی ترین کتابهای هیوای من شد. و شعرهایت شد لالایی شبهای نوزادیش. ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از عطر توام سنگین شده برایش خواندم و او حفظ شد و برایم خواند. به تو نادیده میگوید " خاله فروغ " . اسمت را خیلی دوست دارم...فروغی که نماند....و برایم پر نورترین الگو بود. همیشه خواستم چون تو متفاوت و محکم باشم. شاعرانه زندگی کنم...شاعرانه ببینم. هر آنچه در توانم است بکنم. نمیدانم چقدر شاعرم..چقدر زنم..چقدر محکم....
8 دی 1391