هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

هیوای آسمانی من

دلنوشته ای برای تو دخترم

ای تمام مادرانه های من تقدیم به نگاه تو ای تمام زیبایی هایم تقدیم به چشمان تو ای تمام بلندی قامتم تقدیم به سرو قامت تو ای در نگاهت تمام درختهای نارون دنیا نهفته ای در نگاهت اقیانوس گسترده ی لاجوردی آرامش ای همه ی کشیدگی گیسوانم تقدیم به تار تار گندمزارین ابریشم گیسوانت ای نرمی و سپیدی صورتت چونان برف نیمه ی دی ماه ای همه ی شادی های کودکی و نوجوانی و زندیگم خلاصه در لبخندت ای ضربان هر لحظه قلب مادر ای لطافت نوازش برگ های بید بر دامن زمین شکفته در لمس دستهای کوچکت . ای استواری درختهای سپیدار میان باغ  ، فشرده در گام های شمرده ات . ای وجودی که عشق را معنایی جدید بخشیدی . قبله ای که پرستش یگانه خالقت را ب...
4 آذر 1394

هدیه روز مادر....

سلام عکس هیوا با مقنعه :)))     دیروز ثبت نامش در مدرسه دو زبانه مهر تابان تمام شد. دوباره باید از دوست عزیزم بخاطر همکار یو همفکری خوبش تشکر کنم :))) و حالا یک پست مادرانه دیگر....   این هدیه هیوا قبل از رسیدن به روز مادر است. برایم زیباست و بسیار پر احساس... این دختر زیبا خود هیواست ...نوشته مامان و من نوشته خودش است و چون نمیخواستیم از روی الگو بنویسد بجای دوستت دارم برایم قلب کشیده ...در مجموعه " مامان من دوستت دارم " . عاشقانه هایم به پای قدمت عزیزم. ...
9 ارديبهشت 1392

روزتان مبارک مادران ایران

روز مادر نزدیک است و هر کسی به فکر اینکه چطور باید از مادرش تشکر کند ... . در این روزها بیشتر و بیشتر به معنی واقعی مادر لااقل معنایش در ایران فکر میکنم. واقعا مادر یعنی چه؟ قبل از اینکه مادر شویم برای خودمان رویاها و معنیهای زیادی داریم. چیزی فکر میکنیم و شعار میدهیم. که وقتی مادر شدم چنین نمیکنم و چنان نمیشوم. من خودم را فدای کودکم نمیکنم. من به خودم هم فکر میکنم. من اول برای خودم بعد کودکم زنده  ام. من هرگز بخاطر کودکم هیچ خفت خواری فقر بیماری و یا هر مشکلی را در زندگیم تحمل نمیکنم. اما وقتی مادر میشوی چیزی مثل عبور گرم خون در رگهایت جریان می یابد . وقتی اولین شیر را به او میدهی این مکش دهانی کوچک از شیره جانت گرگری به جانت می افک...
8 ارديبهشت 1392

گفتن از یک هیوای بزرگتر ....

دیروز رفته بودیم برای خرید شیرینی و آجیل با هیوا :)  و من از هیوا بسیار تشکر کردم اینجا هم دوباره از دخترکم تشکر میکنم.  چرا ؟   چون واقعا کمک کننده است و خیلی آارم. هرگز فکر نمیکردم آن دختر شیطان و گاهی حرف گوش نکن و لجباز کوچک مادر اینقدر آرام متین و بزرگ شود. واقعا دوران سخت زندگیم به پایان رسید و احساس میکنم هر کاری باید میکردم برای هیوا کرده ام....وقتش است به خودم فکر کنم به خود خودم. به درونم و زندگیم که هرگز از زندگی هیوا جدا نخواهد بود. فکر میکنم هرچقدر بیشتر به این خود فکر کنم آرامتر خواهم بود و هیوا هم آرامتر خواهد بود. همیشه همینطور هست. این روزها وقتی هیوا خانه می میماند صبحانه میخورد و دیگر صدایی...
20 اسفند 1391

شعر خودم

با اجازه یکی از شعرهای خودم رو هم چون خیلی از دوستانم خواستن و نمیتونن در صفحه فیس بوک باشند میذارم در وبلاگ هیوای عزیزم.   کارم ز گریه گذشتست زانکه میدانم هرگزم روی تو نخواهم دید از بهار درخت چشمانت میوه عشق را نخواهم چید.   وقت رفتن براحتی گفتی ، رفته از بینمان هر انچه که بود میروم خانه ای که دیگر بار بزند در دلم نهال سرود.   دستهایم به دور گردن تو اشکهایم به زیر میلغزید. میفشردم نگاه ساکت تو چشمهایم فقط تو را میدید.   قفل دستم شکستی و آرام از کنارم گذشتی و رفتی باز شد درب خانه با ناله تو مرا چون شکستی و رفتی   زد نهیبی غرور آه ای زن دور کن ابر شوم دلتنگی . تو اسیر کت...
27 دی 1391

بدون عنوان

روزها میگذرند... روزهای دراز با سکوت آفتاب روی شیروانی داغ کوچه ها با عبور شب از نمناکی لحظه های ما.... سکوتم برای توست..در شبهای کوتاه خنده ام برای توست در روزهای دراز وجودم برای توست تا هر لحظه که قلبم بطپد... هیوای من.....سپاس از اینکه مرا مادر فرشته ای چون خود کردی..سپاس.....
1 خرداد 1390

بدون عنوان

مادر بودن یعنی دیدن دستهای کوچکی که شبها برایت نقاشی میکشد....یعنی دیدن چشمهایی که با غمهایت تر میشود....یعنی لمس گیسوانی که نورانیترین آفتاب دنیا را دارد.....یعنی شنیدن صدایی که در نامنتهای وجودت تکرار میشود....یعنی یادت میرود ساحل بودی....یادت میرود گرسنه هستی.....فراموش میکنی سوزش چشمهایت از بی خوابی است...درد کمرت از نشتن و پاشدن زیاد است....دستهای خسته ات از بازیهای زیاد است....یادت میرود جز مادر که هستی.....اما مادر یعنی حل شدن در تجسم زیبایی از آفرینش.....آفرینش پاکترین جسمی که بی نفسهایش نابود خواهی شد.... ...
24 ارديبهشت 1390
1