تولد 91
دختر زیبای من
دو روز مانده به روز تولدت. روزی که با برف باریدی به زندگی من. روز یکه اسمم را تغییر دادی. 5 سال گذشت و چه زود گذشت. خیلی زود. دیروز بغلت کردم با اینکه ددیگر در بغل مادر جا نمیشوی عزیزم....:))) و برایت دوباره قصه تولدت را که اینجا در وبلاگت هست گفتم. خیلی دقیق تر گوش دادی. بعد یک جعبه داریم به نام Memory box . که تمام چیزهای خوب در ان است. هر چیزی از کودکیت...این عکسهایت
و اینهم شما...
جگر گوشه مادر
در این جعبه چیزهای زیادی است..نامه های پدرم بابایی که خیلی زیاد است و در مناسبتهای مختلف از نخستین روز تولدت برایت نوشته..نامه عمه هایت..نامه خاله هایت...دستبند تولدت روز تولدت که بدست نوزادها میبندند..دستبند اتاق عمل خودم...تمام سونوگرافیها و نمونه های صدای قلب کوچکت...یک کاغذ از اثر نخستین دندان مرواریدیت....جورابهای نوزادیت...موهایت..ناخنهایت...و خلاصه هر چیزی که شده من در این جعبه گذاشته و میگذارم..نخستین نقاشیت تا الان. این یکی از جورابهای نوزادیت..
با دیدن این جورابها کلی ذوق کردی که پاهات اینقدر کوچولو بوده....:)))
و امروز در مهد برایت جشن گرفتند به روش مونتسوری...
این کره زمین را درست میگیری و دور یک دایره که اسم ماه ها روی ان نوشته شده میچرخی و به ماه تولدت میرسی و مربی در همین حین عکسهایت را از سال اول تا کنون به بچه ها نشان میدهد و خصوصیات هر سال را برای بچه ها میگوید.
ابعد بچه ها زیر بشقابی برمیدارن و پذیرایی شیرینی یا کیک و آبمیوه. همراه من خاله نگار هم بود عزیزم.
اینهم نمایی از کلاست
عزیزم میدانم که روز جمعه با دعوت از 4 دوستت بیشتر بهت خوش میگذره. بماند که بعد از اتمام مراسم چقدر گریه کردی که همراهم برگردی خانه اما مثل همیشه گفتم نه و لباست را عوض کردم برگشتم. دخترم دوستت دارم
اینهم کارت تولد خوشگلت که زحمت ادیتش رو پدر کشیده ..تم تولد امسالت پیگلت هست همه چیزش به انتخاب خودت :)))
کاش همه دوستای خوبمون میتونستند بیایند....جای همگی خالی.