هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

هیوای آسمانی من

دلنوشته ای برای تو دخترم

ای تمام مادرانه های من تقدیم به نگاه تو ای تمام زیبایی هایم تقدیم به چشمان تو ای تمام بلندی قامتم تقدیم به سرو قامت تو ای در نگاهت تمام درختهای نارون دنیا نهفته ای در نگاهت اقیانوس گسترده ی لاجوردی آرامش ای همه ی کشیدگی گیسوانم تقدیم به تار تار گندمزارین ابریشم گیسوانت ای نرمی و سپیدی صورتت چونان برف نیمه ی دی ماه ای همه ی شادی های کودکی و نوجوانی و زندیگم خلاصه در لبخندت ای ضربان هر لحظه قلب مادر ای لطافت نوازش برگ های بید بر دامن زمین شکفته در لمس دستهای کوچکت . ای استواری درختهای سپیدار میان باغ  ، فشرده در گام های شمرده ات . ای وجودی که عشق را معنایی جدید بخشیدی . قبله ای که پرستش یگانه خالقت را ب...
4 آذر 1394

شعر جدید

می باری از برف آسمان نرم و شکوهمند ، بوی عطر و سیگار در فضای پنجره می پیچد . به شکل آه در می آیم از دهانت ، تا ها کنی من را در سرمای زمستان . تنها آرزویم شاید این است ؛ یک آروزی ساده ، نفسهایت کاش به درون می کشید من را . ضربان چشمهایت می شدم در پس نگاه های خیره به سقف . ستایش لبهایت می شدم ، حرف هایی حجیم ، واژه هایی مغرور ، و تو من را ادا می کردی . صدایم می زدی از پشت هزاران نرگس زرد ، من با پیراهن قرمزی می آمدم نرم در دستهایت فرود ، و بیابان سینه ام از تنفس نمناک لبهایت ، نوروزی می شد از گلهای بنفشه .  میدانم... ، میدانم گلهای بنفشه هم عمری کوتاه دارند . میدانم جویبار انگشتانت تاب جاری شدن در مرداب بدنم را ندارد ...
14 بهمن 1392

تقدیم به دوستانم تمام بانوان کشورم

سلام عزیزانم. هفته جدید رو با یک نوشته ادبی براتون شروع میکنم : روزهایی هستند که خسته ایم. از اوضاع نا بسامان جامعه . از بی اهمیتی به جنسیتمان. از بی توجهی به وجودمان. از اینکه آنقدر که باید خودمان نیستیم. مادریم و نه زن. زنیم و نه انسان.  زمان رانندگی رفتار دیگران با ما مانند غارنشینی با شهر نشین است. وقتی حرف میزنیم نگاه مردها به ما از جنس برتری به دوم است. حتی میان جنس خودمان دشمن داریم.  نزدیک هایی که تو را بی قرار و وسواس یو حساس می خوانند.  دوستانی که برای وقت گذاشتن با کودکت به چشم یک مادر بیمار به تو می نگرند.  وقتی قانون می گذاری پلیس خطابت می کنند. وقتی امر و نهی میکنی مادری دستور دهنده تو را ...
4 بهمن 1392

قصه آفرینش فصل ها برای هیوایم

تجربه های مادرانه من تمامی ندارد. چون با گل زیبایم من هر رزو دوباره متولد می شوم. هر روز صبح و هر شب.  وقتی چشمهایش را روی هم میگذارد افکار زیادی در سرم می چرخد. فردا دنبال راه حل هستم برای آن فکرها یا چیزهایی میخوانم و ذهنم را مشغول میکند. هیچ از اینها که نباشد مثل امروز آنقدر غرق این رنگهای زیبای پاییزم این درختهای خوشرنگ چنار این ابرهای لطیف و آبرنیگن با شکوه این نسیم خنک و گاهی سرد این خاکستری و رنگ در رنگ اسمان که ماشین جلویم را نمیبینم و میزنم روی ترمز آنهم چه ترمزی :) بعد مثل دیوانه ها بیرون میایم و میگویم ببخشید آقا اصلا شما را ندیدم سرم در آسمان بود . نگاهم میکند و لبخندی میزند و میگوید مهم نیست. باز جای شکرش باقی است از ان د...
13 آذر 1392

شعر تازه

 شعری تازه از من :   رها میشدم از اشکهای چشمانت به سوی مرمر سردی که گونه های تو است. در آستانه قطب شمال دستانم ، دمیده بستر گرمی که  بوسه های تو است.   تو خاک گرم زمینی که قطعه قطعه ز توست ، حضور سبز گیاهان  و  شوق پروانه . تو بی کران وسیعی ز بوی آبی ابر ، که پا گرفته به اوجت ، نسیم ، مستانه .   صبای خفته چشمت سوار قایق نور ، که سخت میشکند تیرگی و سرما را . نقاب چهره برانداز و باز روشن شو ، بخوان بخوان تو دوباره سرود فردا را .   شریعتی است اسیر سراب تو ماندن . که قبله را چو بخواهی ، اسیر گردابی . غریق ساحل سردی و عاشق گرداب . چو ماهی تشنه دریای  آبیِ  آ...
25 تير 1392

شعرهای هیوا

دخترم شعرهای تو را از امروز برایت اینجا مینویسم. دوست دارم بدانی چقدر باری ا«چه به فکر زیبایت می آید ارزش قائلم و برای ذره ذره احساسی که در هر کلامت داری.   خواب رویاست و زندگی رویاست. زندگی زیباست و کابوس نیست   باران لطیف است و روی برگهای چنار میبارد.   باز هم مینویسم چون دفترت را نمیدونم کجا گذاشتم عزیزم. دوستت دارم.
3 دی 1391
1