هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

هیوای آسمانی من

هیوای خوب من......

عزیزززززززززززززززم......عاشقتم........عروسکم....با خاله ها رفاید در حیاط و این عکسو خاله نگین ازت گرفته...دخترم....امیدوارم سالی خوب و زیبا  داشته باشی. از فردا مهد کودک شروع میشه و همیتجا دوباره از مسیحای خوبم برای همه حرقهای خوبش ممنونم که من رو از شر وسوسه بی پایان کلاسهای زیاد و خسته کنندت نجات داد. امیدم امیدوارم هر چه زودتر بیماری یر دردم خوب بشه و بتونیم با هم کلی بازی کنیم. من را تنها تو امیدی با تجابت پاک طلایی گیسوانت و حضور گرم انگشتان پاکت و تمام انچه در مهر نگاهت داری.من دریایی از سکوت اواز جیر جیرکها و لطافت مخمل نرم شب را در پوست زیبای صورتت میبینم و تنها و تنها برای دیدن این همه زیبایی از خواب برمیخیزم که جز تو مرا ...
13 فروردين 1391

برنامه عید 1391

دخترکم....این چند روز غیر از سر زدن به دو سه نفر و شناختن نمادها و جشن نوروز چندین جا رو باهم دیدیم. یکی خانه مجسمه های مومی که در زیر بتمام عکسهاشو میذارم. و در بارش توضیح خواهم داد. یکی نارنجستان قوام و باع ارم و باغ عفیف آباد که تو خیلی اونجارو از بچگی دوست داشتی و من دو سه بار پیش از این هم برده بودمت اونجا. چند بار پارک رفتیم و در حد توانم اجازه دادم بدوی و بازی کنی و توپ باز یهم کردیم که عکس اون رو روز رو هم میذارم. دو روز برنامه نقاشی و نوشتن خاطراتت رو داشتیم بدین صورت که من تصمیم گرفتم از مدتها پیش از الان خاطرتت رو بنویسیم. خب اینجا و در دفترهای خصوصی من همه خاطرات من با تو از باردریم تا به امروز هست اما نقاشی اونچه خود تو از ...
10 فروردين 1391

تموم نمیشه این تعطیلات.

دیروز بابا برات یکصفحه در فیس بوک ساخت. تا نقاشیهات رو بذاره اونجا. البته من زیاد موافق این کار نبودم و نیستم چون اونجا فقط دوستای من و بابا و تعدادی از دوستان خوبم که نی نی دارن و اوجا همهستن میتونن بیان و کارهای تو رو ببینن. اما اینجا صفحه تو هست با تمام دوستانی که مثل من مادرن و فرزندی مثل تو دارن و تو میتونی بزودی بیای و خودت اینجارو اداره کنی. امروز نشستی و نقاشیهاتو بارم تعریف کردی و من زیر همه اونها داستانشو نوشتم. این تعطیلات واقعا زیاد و خسته کننده هست. دو روزه اینجا حسابی بارون میاد و پارک هم نتونستیم بریم. من هم که همچنان درگیر این درد مرموز هستم..صبح ها نمیتونم سرمو بچرخونم و یا حتی درست ببینم و مدام باید مسکن بخورم و زیاد سرحال ...
10 فروردين 1391

عکسهایی از هفت سین هیوا

دختر خوبم....نوروز با نام تو شروع شد...البته ما همه خواب بودیم :) اما اومدیم بالای سرت و با خنده زبای تو وآغوش گرمت سال نو شد. بعد لباس پوشیدی و کنار هفت سینی که با مامان درست کرده بودی نشستی. این هفت سین تخم مرغهاش گل بنفشه ای که تو گلدون هست و ریختن مواد هفت سینش در ظروف همه کار هیواست. با هم عکسهارو میبینیم. من قبل زا اینکه مارد بشم..هیچ وقت هفت سین نداشتم....اعتقادی به این رسم نداشتم اما بخاطر هیوا از وقتی اومده هر سال براش میندازم و امسال خودش تمام سمبلهای نوروزی رو میشناخت و بهم زیاد کمک کرد. اون جعبه ای که روی کاناپه مشاهده میکنید عیدی هیواست که عمو نوروز براش آورده بود...کیفی بود که خودش باید درست میکرد..دست س...
6 فروردين 1391

تعطیلات

دختر خوب من...حدود 5 روز از تعطیلات عید میگذره. روز عید باهم کنار سفره نشستیم و برات توضیح دادیم چی به چی هست. البته زمان سال تحویل ما خواب بودیم . :) متاسفانه از روز قبل از عید سردرد و گردن درد وحشتناکی گرفتم اونقدر شدید که دو بار بیمارستان رفتم و متاسفانه اصلا نتوستم ببرمت برای گردش بیرون. امروز یکم بهترم اونهم با مسکن و کلی قرص. خب خاله ها از تهران اومدن و عمه هات...امشب خونه عمه ها موندی عزیزم و دلم برات خیلی تنگ شده با همه خوب بازی کردی. دیروز کلی نقاشی و رنگ انگشتی بازی کردیم و آبرنگ و فردا میخوایم بریم پارک و کاردستی درست کنیم و یک تلویزیون با جعبه. دیورز با هم زیاد کتاب خوندیم و انگلیسی کار کردیم ...واقعا امیدوارم زودتر بهتر بشم تا ب...
5 فروردين 1391