خشم
خسته ام و افسرده. روی مبل چمباتمه زده ام. جلویم پر است از نوشته...باید تایپ شود. کمرم آنچنان تیر میکشد که نگو. آشپزخانه منتظر من است....فردا را بگو. آنقدر کار دارم که کلافه ام از بیاد آوردنش هم....تو داری بازی میکنی. مرتب پاهایت را در کفش پاشنه بلندت به زمین میکوبی..دهانم را باز میکنم داد بزنم..هیواااااااااااااااااااااا..آرامش. پشیمان میشوم....دیشب به پدر عصبانیت گفتی" بابا وقتی خشمگین میشوی خاموش شو" معلم کوچک من. دیدم نمیشود..صدایت زیاد است..بلند شدم. آمدم در اتاق...دیدم خانه عروسکیت را گذاشتی روی فرش. یک تل توری زدی به سرت. لباس من را به زور دور خودت پیچیدی. دو تا عروسک توی کالسکه یکی بغلت. روی فرش پر از قابلمه و ظروف اسباب بازیت. به عروسکهایت میگویی " مامان قربونت برم..آروم باش مامان یعالمه کار داره..وقت نداره بازی کنه باهات شامم درست نکرده...آفرین...حوصله ندارماااااااااااااااااااااا "
با نگاهی زیبا و معصومانه نشستی و مثلا غذا درست کردی...آمدم بیرون درب اتاقت...از خودم شرمنده بودم از تو...از حرفهایی که داشتم آرام مثلا به خودم میزدم ساعتی پیش که " اصلا حوصله ندارم...شام چی درست کنم....وای فردارو بگو...خسته شدم " دوباره سرک کشیدم نگاهت کردم..مژه هات مثل چتر سایه انداخته بود روی دفترت. بغض کردم....خیلی شدید. امدم تو...نشستم کنارت. سرت رو بلند کردی
" کارت تموم شد مامان"
" نه دخترم "
" عروسکامو میبینی یعالمه کار دارم "
"اما من کار ندارم مامان "
" باهام میخوای بازی کنی"
" آره همه چیزم . برم غذا درست کنم و بیام "
بعد محکم بغلش کردم و گفتم ببخشید گفتم حوصله ندارم..من برای تو همیشه حوصله دارم.
من رو بوسیدی و گفتی متشکرم مامان. دوستت دارم.
خستگی رفت. بی حوصلگی رفت. اصلا همه چیز رفت. به خودم گفتم اهای مادرررررررررررر...خاموش باش. حتی به چیزی که فکر میکنی هیوا میفهمه....آرامش باید به خودت گفته بشه....تو باید آرام باشی ....تا هیوا از ترس عصبانی شدن تو زخم دستشو قایم نکنه....وای بر تو. وای. وقتی مادر شدی یعنی تغییر. یعنی خوب شدن. یعنی نمیشه ادا در آورد. باید خوب بود مهربان سخی محکم. خسته ای باش. بی حوصله ای باش. حق داری . حق داری آدمی. اما خودت رو کنترل کن. کنترل کن. تا بتونی به هیوا بگی هیوا آرامش. هیوا خشم خوبه اما اینکه چطور بریزیش بیرون مهمه. برو دوش بگیر. برو در اتاق. موزیک گوش کن. آره تو مادری خوب باش. بعد از غذا اومدم و باهاش بازی کردم. خوشحال بودم. هیوا مادر ازت ممنونم.