هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

هیوای آسمانی من

کارگروه سراسری والدین 2

گاهی فکر می کنم دنیا قبل از تو چگونه بود ؟؟؟؟   سوال این هفته ی والدین ما کمی چاشنی احساس دارد . هم وبلاگی ها شرکت کنید . برایم بنویسید " دنیا قبل از فرزندتان چگونه بود ؟ "   با نام خودتان نمایش می دهیم.   بدرود ...
12 آبان 1394

کارگروه سراسری والدین

سلااااااااام مادرهای خوب و همراه ما   ببخشید بابت بدقولی. ما حسابی درگیر نمایشگاهمان بودیم و تجربه های جدید و خیلی خوبی که به زودی درباره شان خواهم نوشت.  اما پیروی پست اینستاگرام می خواهیم وبلاگ دخترمان چیزی بیشتر از خاطرات و آموزش باشد. چیزی شبیه به یک کارگروه سراسری. از این به بعد سوالات دوستان را بدون ذکر نام در پستهایی با نام پرسش و پاسخ خواهیم نوشت. دوست داریم همه شرکت کنید نظر بدهید و اگر دوست دارید نظرتان نمایش داده شود ذکر کنید. مسلما برای مادرهای بسیاری خواندن مباحث واقعی از زبان مادران واقعی بسیار دلچسب تر از کتابهای مختلف روانشناسی می باشد. همراهمان باشید در اولین سوال :   ...
8 مرداد 1394

سالمرگ مادربزگی که همه چیز بود.

وقتی از مادربزرگ میگوییم هرچیزی یادمان می اید خوبی و کودکی بازی و خنده و شادی است . روزهایی که دور حوضی جمع میشدیم دور تا دورش گلدانهای شمعدانی اب پاشی عصرهای تابستان غذاهای خوشمزه زمستان عیدیها و نوروزهای متفاوت و سبز بهار و روزهای خوب پاییز کنار دامن گرمش.  برای من اما مادربزرگ معنایی فراتر از این دارد. معنایی که با آن زن شدم..مادر شدم بزرگ شدم . هیوا را تربیت کردم و به او انسان بودن را آموختم. همانطور که او به من آموخته بود... از زوقتی یادم می آید فقط و فقط کنار او بودم از کودکیم تا بزرگسالی. مادرم کار میکرد و من تمام روزهایم پیش او بودم حتی روزهای نوجوانی. گفتن از عشق . گفتن از عشق را اولین بار برای او گفتم از احساسم آنچنان ...
20 فروردين 1392

تاسف

پست جناب زمانی رو گذاشتم چون خیلی بارم مهم بود. هم ایشون لطف کرده بودند و هم من از سردرگمی نجات پیدا کردم. امروز کامنتها رو میخوندم و واقعا نتاسف شدم. چرا بعضی ادوها درست مثل یک سوز باد موذی هر طور شده خودشون رو وارد خصوص ترین عمق وجود یک نفر نه حتی زندگیش وجودش میکنن. چرا فکر میکنن چون متفاوت فکر میکنند باید با موج حرفهای زشت و بد دیگری را تخریب کنند. چرا هر کسی در ایران خودش رو متخصص میدونه.؟ همه روانشناس همه دکتر همه منتقد همه شاعر . چرااااااااااااااااااااا. هدف من اینجا آگاه کردنه دوست یاب یکمک به دیگران مگر در این مدت کسی بیشتر از این چیزی از من دیده؟ همیشه سعی کردم مهربون باشم و کمک کنم و این دو مورد رو همیشه به هیوام هم یاد دادم. که...
16 آذر 1391

تنهایی

عشق من..... شاید خنده دار باشد روزی که اینها را میخوانی و میگویی مادر من چقدر برایم مینوشته اما تو میدانی و خدای ما که همیشه نوشتن تنها تسلی غمهای من بوده و تنها نقطه ابراز شادیم هرچند اندک....خب هیچ وقت زن شادی نبودم حتی دختر شادی حس میکنم این غم و درد و رنج چیزهای نهفتنی دارد چیزهایی که زندگی انسان را دگرگون میکند و از دیگران متمایز. تو با امدنت غم مرا کم کردی  اما شبهایی مثل امشب که تو کنارم نیستی و در منزل مادربزرگی من وقت دارم به خودم برگردم..به نوشتهایم..شعرهایم..به خود واقعیم. و فکر کنم چقدر فرصت دارم عزیزم...برای شانه کردن گیسوان طلایت..برای بو کشیدن گلبرگ پوستت..برای بوسیدن صورت مهتاب گونه ات...برای نگاه کردن به چشمان مهربان ...
15 مرداد 1391

دلم گرفته تنها دخترم.

قصه من و بابا رو هزاران بار برات گفتم ..از روزی که به وجود اومدی تا حالا. قصه ۱۲ سال عشق و دلدادگی...جدایی و رنج و اشک و ناله....لحظه هایی که هرگز نمیخوام بهشون برگردم...و لحظه های که دوست دارم کاش دوباره تکرار میشدن. عجیب نیست که انسان و احساساتش تغییر پذیره..تا وقتی تو نبودی عروسک من...هم وجود من مال سهند بود پدرت. تنها عشقی که نمیذاشتم رنگ تکرر بگیره...و هرگز باور نمیکردم روزی عشقی بتونه با تمام مشکلات و دعواهای همیشگی جای اونو بگیره یا بهش شبیه باشه..تا اینکه تو اومدی..ثانیه ای که درونم احساس گرم عبور یک ماهی لغزنده شکل گرفت....لحظه ای که زید دستای سردم گودی و توده داغی رو حس کردم و فهمیدم پاهای کوچولوت داره شکل میگیره...شبهایی که تمام ق...
27 فروردين 1390
1