روزهاي عيد امدند و من با خبر بيماري مادر عزيزم بطور ناگهاني از شمال برگشتم. مادرم عمل شد و هيوايم به شدت تنها بود براي چندين روز كه ما همه در بيمارستان بوديم. ديدن مادري فعال و هميشه همراه روي تخت بيمارستان با پايي شكسته و اينكه بايد چند ماهي روي تخت بماند ، برايم عذاب آور و دردناك است. با خودم گفتم هر آنچه نتوانستم براي مادربزرگ عزيزم بكنم از اين به بعد براي مادرم انجام خواهم داد. اميدوارم هيواي خوبم دختر مهربان و زيبايم من را ببخشد بابت تعطيلاتي كه برايش برنامه ريزي كرده بودم و برنامه هايم بهم ريخت. دخترم بخوبي ميداند و درك ميكند چقدر نگران مادرم هستم. وقتي كنار تخت مامان بزرگش مينشيند او را مي بوسد و دلداريش مي دهد به وجود كوچك مهربانش افت...