فروغ
از زمانی که به یاد دارم...شعرهایت را میخوانم. با آن عاشق شدم...خسته شدم...بیمار شدم....زن شدم....شاعر شدم...و مادر شدم. هر سال به دخترکم گفتم تولد فروغ است. و همیهش برایش از تو و شعرهایت گفتم. کتاب شعر تو یکی از دوستداشتنی ترین کتابهای هیوای من شد. و شعرهایت شد لالایی شبهای نوزادیش.
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده
برایش خواندم و او حفظ شد و برایم خواند. به تو نادیده میگوید " خاله فروغ " . اسمت را خیلی دوست دارم...فروغی که نماند....و برایم پر نورترین الگو بود. همیشه خواستم چون تو متفاوت و محکم باشم. شاعرانه زندگی کنم...شاعرانه ببینم. هر آنچه در توانم است بکنم. نمیدانم چقدر شاعرم..چقدر زنم..چقدر محکم...فقط میدانم در تمام روزهای خوب من تو هستی. در شبهای من و هیوا تو هستی. جلوی درب آپارتمان شعر زیبای تو هست...
ای مهربان
اگر به خانه من آمدی
برایم چراغ بیاور
و یک پنجره
که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم.
باران و برف و گرما شعرهایت..نامه هایت...نوشته هایت بوده و هست. هرگز برایم افسرده و غمبار نبودی. هرگز.....فروغ عزیز...سالروز تولدت مبارک. باشد زنانی دنباله روی تو باشند که چون تو طعم سختی را چشیده و کوهی از صبر و هنر باشند. میلاد زمستانیت مبارک.