هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

هیوای آسمانی من

یک روز تابستان

گذراندن یک بعد از ظهر تکراری تابستان آنهم روز جمعه کمی خسته کننده است. بخصوص که کمی خواب آلوده هم باشی و بعد از یک ناهار و جمع کردن ظروف و فارغ شدن از کار خانه بخواهی کنار تنها دخترت وقت بگذارنی. :) عموما بعد از ظهرهای ما کنار کتابخانه یک جای دنج و خنک داریم که کتاب میخوانیم. روزهایی اما چیزهایی اضافه می شود به برنامه ما. و ان را هم دخترمان اضافه میکند.  دیروز آمدیم و نشستیم. هیوا بازی های فکری او ایکس و لونپوس را آورد و ما هم دراز کشیدیم و تشویقش کردیم : در همان حین گفتیم " دخترم کمی انگلیسی کار کنیم " ؟ گفت " بلی " ما هم از او معنی چند چیز را پرسدیم. مثلا " کتابخانه " با اشاره البته : نگاه کرد و گفت :) خسته ش...
12 مرداد 1392

کلاس شطرنج

هیوای من امشب رفته منزل مادربزرگش. نمیدونه چقدررررررررررررررر دلم براش تنگ میشه وقتی نیست. اما باید تحمل کنم. :((((   هیوا کلاس شطرنج میره. واقعا عالیه. من شطرنج رو مدتها پیش انتخاب کرده بودم. هیوا دختر بسیار پر تحرکی هست و شطرنج به تمرکز و آرام بدونش خیلی کمک میکنه. وقتی رفت کلاس جلسه اول فکر نمیکردم دوست داشته باشه و بتونه یاد بگیره. اما دیروز جلسه دوم بود و تمام مهره هارو برام چید و اسم و حرکت همه رو گفت و یک دست هم با پدرش بازی کرد. :))))   واقعا عالی هست. از سن 4 سال به بالا میتونید شروع کنید.    استخر هم به سلامتی داره تموم میشه. برای شنا خیلی دردسر داشتم چون هیوا دوست نداره سرش رو زیر آب بکنه. اصلا. و ب...
8 مرداد 1392

با تو در پاییز

روزی بارانی در باغ پشت مهد کودک هیوا.... گم میشوم در صدای گامهای تو.......فنا میشوم در هق هق گریه های تو....جان میگیرم با سرود خنده های تو....پرواز میکنم با مهربانی نگاه تو.....ای جان مادر...تنها امید نفسهای مادر...دانه انار مادر....پاکترین چشمهای دنیا مال توست....زیباترین ترنم موسیقی در صدای توست...جان ناچیز من کوچکترین هدیه بودن جاودان توست. تو بمان و باش و بخوان. تو باش و روزهای مرا نورباران کن..این روزها باران میبارد و وقتی دستهای کوچک و گرمت در دستم است و کنارم راه میروی و همچنان از همه چیز سخن میگویی..نگاهت میکنم و میگویم..خدایا...بزرگا...خداوندگارا....چطور...پطور این دردانه معصوم را برای من آفریدی؟ چقدر به من مهر ورزیدی چقد...
6 مرداد 1392

کارهای روزانه

عزیزانم سلام.   امروز روز پر کاری داشتم. رفتم اداره ارشاد برای مجوز و چاپ کار. رفتم برای ثبت اثر. رفتم مدرسه هیوا. سر راه چند تا گلدان خریدم. گلهای تاج خروسی و چند مدل لش رنگی که برای تراس خیلی زیبا هستند. کارهای اداری خوب انجام شد. فکر میکنم تا پایان هفته اثر ثبت شود و کار مجوز انجام شود و هفته دیگر تهران باشم. :)   چند پست آموزشی دارم در راه. با تصویر و مطلب. وقت نکردم حتما براتون میذارم.   درباره کلاسها شماره تماس رو میذارم. نمیتونم تبلیغ کنم درباره کلاسها. قبلا گفتم خدمتتون. 09304302927  فقط با اس ام اس لطفا . کلاسها از مرداد ماه آغاز میشوند.      بزودی وبلاگ را با اجازه تبلیغ همراه می...
18 خرداد 1392

لباسهای مد روز

سلااااااااااااااااااام   همشه نباید پستها آموزشی باشه. یک بار هم به مد میپردازیم. و چه مدی زیباتر از دیدن چیزهایی که نمیشود خرید :))) اما اگر اهل خیذن پارچه و خیاطی هستید و مثل من یک دختر خوش پوش دارید میتوانمید براحتی این لباسهای زیبا را بدوزید . من که گفتم دکمه هم بزور میدوزم :((( در مادر کافی رباره نحوه پووش حرف میزدیم و مدل لباسها. اینهار ا گذاشتم ببیند همیهش لباس دختر بچه ها به نوعی پوشیده اما زیباست تا برای حفظ بدن خود اذیت نشوند. از سایت بسیار خوب : http://www.zulily.com/?ref=logo بینید و مثل من حرص بخورید نه نخورید :)   اضافه کنم اکثر این مدلها اگر شیراز هستید در مجتمع " ستاره فارس " و " خلیج فارس " بخصوص مد...
28 ارديبهشت 1392

جشن دندان موشی

  سلاااااااااااااااااااااااام   دیروز هیوا داشت هویج میخورد و لحظه ای اتفاق افتاد که همیشه در موردش فکر میکردم :         دندان پایین هیوا لق شده است .     دقیقا همین دندانی که در چهار ماهگی بیرون آمده بود. خب دخترم مبارک....کلی هم بغلت کردم عزیزم. خودت هم میدونستی چرا لق شده و گفتی میخوام دندون سفید دربیارم عزیز دل مادر... یک جشن دیگه هم داریم :   جشن دندون موشی .   دخترکم چقدررررررررررررر زود بزرگ شدی عزیزم. دوستت دارم همه وجودم.... جای همه خالی. :))))               ...
25 ارديبهشت 1392

وجود یک عمه و خاله خوب

سلام. این هفته روز یکشنبه روز بسیار خوبی بود . و میدونم بد برای خیلی ها. :)  چون نتایج کارشناسی ارشد اعلام شد . عمه هیوا و دخترعموی خوب من بعد از یک سال درس خوندن و تحمل انواع استرسها و سختیها که واقعا تحملش برای من نا ممکن است آنهم در شهری مثل شیراز که کتابهای هنری بسیار کم و نایاب هستند در رشته خودش " کارگردانی تاتر " با رتبه 17 قبول شد . وقتی تماس گرفت من و هیوا در مجتمع خلیج فارس بودیم ..اینقدر جیغ زدم که همه نگاهمون میکردن :))) از خوشحالی و چقدر گریم گرفته بود. عمه هیوا دختر بسیار سختکوش با انگیزه مهربان و متفکری است. در زندگی 28 سالش کتابهایی خونده که نمیشه اسمشون رو برد. سختیهایی کشیده که نیمشه ازشون اسم برد. من این پست رو ...
25 ارديبهشت 1392

هیوای سخنران

در راه بیرون بودیم : هیوا : مامان من کی میتونم با بابا حرف بزنم همش داره با لپ تاپ کار میکنه که!!! مامان : باهاش صحبت کن بگو من میخوام باهات حرف بزنم یوقتی بذار تا با خیال راحت با هم صحبت کنیم . هیوا : باشه اومدیم بهش میگم . شب آمدیم . هیوا : بابا سهند میخوام باهات حرف بزنم کی وقت داری ؟ بابا : فردا زود میام ( با تعجب و خنده ) رفتیم خوابیدیم . فردا ظهر خواهرم بود و من و همسرم . هیوا آمد جلوی پدرش با دستهای کوچولو که همینطور در هوا تکان میخورد و پیچ و تاب و چشمهایی که با ناز باز و بسته میکرد و ابرواهایی که بالا و پایین میداد . من...پشت یک کوسن صورتم رو قایم کرده بودم که از حرفهای این فسقل زیبام نخندم . همسرم ...دهان باز ...
16 ارديبهشت 1392

معلمهای خوب روزتان مبارک

معلمهای خوب و زحمتکش....مربی مهد هیوا سرکار خانوم فرزانه کرم پور و زهار ذاکری عزیز....مربی موسیقی جناب آقای ایرانبان عزیز...معلم زبان سرکار خانم سونیا برقانی مهربان....مربی باله جناب استاد نصرابادیان عزیز از همگی شما عزیزان که تا به امروز بهترین روزها را با زحمات و مهربانیهایتان برای هیوا در راستای آموزش وی داشته اید صمیمانه سپاسگزارم. امیدوارم همچنان پایدار و سرافراز باشید. همیشه مدیون زحمتهای شما هستیم.   خوب و سلامت باشید. روزتان مبارک عزیزان مهربان.
12 ارديبهشت 1392