هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

هیوای آسمانی من

هدیه

هیوا از مهد اومده و میگه :   " میخوام روز مادر برات یچیزی بخرم "  میگم چی مامان؟ میگه " هفت تا چیز بزرگ با بابا برم برات بخرم "  :))))))))))))))))))   گفتم ممنون دخترم ....   همین بودن تو بزرگترنی هدیه است :))   الان رفته حمام و شیر و بیسکوییت هم برده ....کوآلا رو هم بدره حمام بشوره :)))    
8 ارديبهشت 1392

مشکلات ورود دوباره به مهد.

 سلام به همه دوستان خوبم. مشکل جدید من.....  هر بار بعد از تعطیلات عید و تابستان از زمان یکه 4 ساله شده این مشکل رو  دارم. ایندفه که مشکلم خیلی زیادتر دشه. هیوا در اتاق خودش میخوابه همونطور که گفته بودم..و من چقدر خوشحال بودم واقعاب رای ان روند خیلی خیلی زحمت کشیدم..شبهای اول خب 1 ساعت طول میکشید تا خوابش ببره اما شبهای بعد بعداز نیم ساعت میخوابید من وقت داشتم برای مطالعه تی وی دیدن همسرم خیلی خوب بود. تا زمان مهد رسید. اینهارو گفتم چون فکر میکنم اثر داره در مهدش. شب اول نمیخوابید کلا استرس داشت شدید مثل ماه مهر. گریه کرد شدید. خیلی زیاد1 ساعت هرکار یکردیم اروم نشد گفتم باشه فردا بمون نرو اما روز بعد باید بری. البته بارو...
21 فروردين 1392

مادری از جنس فولاد

وقتی مادر میشی انگار خدا بهت یک فک اضافه و یک بدن آهنی میده. وقتی شب میشه و بچه میخوابه تازه فرصت پیدا میکنه بشینه چایی بخوره کتابی بخونه به کارهاش برسه حرفی چیزی. میره بخوابه نیمه های شب شاید چند بار با صدای جگر گوشش بیدار بشه مامان آب میخوام . " مامان آب پایین تختته بخور بخواب " چشمم رفته روی هم " مامان دوستت دارم " دهنم بزور باز میشه" منم همینطور مادر بخواب " چند دقیقه بعد " مامان شب بخیر " صبح میشه و همه چیز از نو شروع میشه...   رفتیم خرید آهنگاشو گذاشتم با دست روی فرمون ضرب هم گرفتیم و میخونیم. مردی از کنار ماشین همچین نگاه میکنه گویی دیوانه ای دیده..بعد فهمیدم متوجه وجود کودکی در پشت ماشین نشده :))) " مامان ا...
13 فروردين 1392

حاجی فیروز در مهد کودک

سلام :)   این روزها خونه ما بوی عید میاد. خدایی من از عید و بهار خوشم نمیاد . اما هیوا علاقمندم کرده. هر روز از بهار و شعرها و مراسم جشنش میگه و مشتاق دیدار نوروز هست. هفته آینده سه شنبه مراسم جشن نوروز هست و حتما عکس میذارم از این مراسم زیبا در جوانه ها :)  . در سایت بودم دیدم امروز حاجی فیروز رفته به کلاسهای بچه ها و چقدر بهشون خوش گذشته. عکس رو میذارم و قبلا اعلام میکنم عکس از سایت مهد کودک جوانه ها گرفته شده است. و کار بسیار خوب و جالبی که هر سال این مهد انجام میده همکاری والدین برای درست کردن کاردستی در ایام قبل از بهار هست. بعد این کاردستیها رو در غرفه های مخصوصی روز جشن برای فروش و اهدای  پول حاصله...
8 اسفند 1391

گوشواره های هیوا

سلام. دیروز رفتیم و گوش هیوارو سوراخ کردیم. جال بود که حتی بی حسی هم نزدن و هیوا هیچی نگفت. و من زود اتاق رو ترک کردم گفتم دخترم من بیرون منتظرت هستم. چون حس نگرانیم مطمئنا القا میشد :))) اینهم عکسهایی از دختری با گوشواره های مروارید :))) مادررررررررررررر فدای اون چشمات بشم که زده توی قلب تصویر :))) ممنون دخترم بخاطر انرژی که به من دادی :))))   خوب باشید ...
1 اسفند 1391

سردرگمی

از دیشب تا امروز خود امروز که هنوز ظهر نشده در فکرم. نمیدونم این فکر و خیال چرا دست از سرم برنمیداره. دیشب تصادفی در اخبار شبکه های خودی :))) خبر مربوط به نابغه 23 ساله رو خوندم. پسری که در سن 23 سالگی مشغول تحصیل در رشته دکترا در رشته ای عجیب در فیزیک بود که بخدا اصلا نفهمیدم چی بود :)))) 3 سالگی رفته بود مدرسه و 6 سالگی تموم کرده بود دوره  دبستان رو و میخواست مثل انیشتین بشه. چقدر ساده بود چهرش. نکته جالب نابغه بودن نبود یا اینکه از همون لحظه بگم خوش بحال مادر و پدرش نه نکته مهم این بود که تمام تحصیلش رو تا دبیرستان رد منزل انجام داده بود. کلا مدرسه نرفته بود. جالب تر این که در اطلاعات اخیرم نیم بیشتری از بچه های نخبه و نا...
30 بهمن 1391

غذای خوشمزه

بفرمایید شام :)))   خوراک میگو با سبزیجات : برای بچه های بالای 2 سال. بد غذا و بچه هایی که خوب غذا نمیخورند این غذا میتونه جالب ، خوشرنگ و لذیذ باشه.   و طرز تهیه. میگو های صورتی را خریدیم. پاک کرده البته :)) در آب با مقداری نمک جوشاندیم تا بوی بدش از بین بره. بعد سبزیجات شمال کدو ، کلم بروکلی ، هویج ، سیب زمینی ، خیار بله خیار :) و گل کلم را شستیم. میگو را با پیاز تفت دادیم کمی رب زدیم بعد همه را باهم در تابه جادویی چیدیم با نمک و فلفل و کمی دارچین پختیم. به مدت نیم ساعت . و وجود این سبزیجات انهم وقتی کمی برشته شوند خیلی خیلی لذت بخش است. نوش جان دخترم و نوش جان همگی عزیزانم. اینهم یک پست خوشمزه. فکر نکنید ...
4 بهمن 1391

شهر بازی

خب بعد از پست اموزشی نوبت تفریحات بدون اموزش میرسد. فقط بازی..والبته باز هم یادگیری بطور غیر مستقیم :))) گفته بودم که با اتوبوس راهی شهر بازی جدید " گاندو " شدیم در مرکز تجاری زیتون فارس. خدا رو شکر شیراز هرچی نداره پره از مراکز تجاری برای خریددددددددددددد :)))) و بازی. قبل از رفتن موهای هیوا خانوم رو بستیم بالای بالا و با گل تزئئن شدند. به خواست خودشان :))) و بعد روانه شدیم اول در اتوبوس با صحبتهای هیوا غافلگیر شدم حسابییییییییییی چندی پیش به تولد دوستی رفته بود که والدینش از هم جدا شده بودند ..هنوز ته مانده های سوالات نپرسیده در ذهن کودکانه اش مانده بود و خالی کرد . " مامان چرا مادر دوستم نبود در تولدش ؟ " " خب چون از هم جد...
30 دی 1391