هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

هیوای آسمانی من

آزمایش نحوه ی پدید آمدن آتشفشان / علوم

آمورش نحوه ی پدید آمدن آتشفشان   این آزمایش رو حتمن در سنین بالای 6 سال انجام بدید و متوجه باشید که شاید کودکان شما رو همراهی کنند ، اما به دلیل نداشتن درک کامل انتزاعی و منطقی موارد رو به یاد نمی آورن و سریع از یادشون میرود. ابتدا از کتاب عالی : "  دانشنامه ی نوجوانان " استفاده کردیم. این کتاب همیشه حکم اولین منبع ما رو داره. ابزار لازم : مایع ظرفشویی / سرکه ( اسید ) / جوش شیرین ( باز ) / سه لیوان یک بار مصرف / گواش سه رنگ   سه رنگ از گواش را درون سه لیوان حل می کنیم. در هر لیوان مقداری سرکه می ریزیم و کمی مایع ظرفشویی   ما از یک بطری نوشابه استفاده کردیم . به دو دلیل . ا...
12 تير 1394

پستی برای دریا و مادر خوبش

روزی بود مثل تمام روزها و من بعد از مدتها به دفتر سری زده بودم . کمتر پیش می آید که تلفن همراه مشاوره ی سایت را پاسخ دهم. منشی ام اصرار داشت خانمی می خواهند با شما صحبت کنند. تلفن را برداشتم و با او حرف زدم. فکر میکنم نیم ساعت گذشت و همراهی با صدای دوستی خوب مرا کاملن تسخیر کرده بود.  از آن روز تصمیم گرفتم برای نسرین و دریایش پستی بگذارم. متوجه شدم باید از دنیای خیلی مجازی واتس اپ و تلکرام و بقیه ی موارد کمی دور شوم. اجساس کردم دلم برای همه ی روزهایی که تنها راه ارتباطم با دوستان مجازی همین وبلاگ و دوستها و پست هایش بود حسابی تنگ شده. احساس کردم دلم احساسم خاطراتم جایی جا مانده . انگار دلشوره ای عجیب داری و نمیدانی دنبال چه هستی. عمو...
12 تير 1394

برای تابستان چه برنامه ای بریزیم ؟

تابستان با برنامه هایش از راه رسیده. هر مادری سراسیمه به کودکش می نگرد و نگران وقت اوست که شاید به هدر می رود. اما روانشناسان معتقدند در هر هدر رفتن وقت از نظر شما دنیایی اموزش و تجربه ی کودکی نهفته است. پس نگران نباشید و برای مدتی به کودکان خود بخصوص مدرسه ای ها اجازه دهید بطور کامل تفریح کنند. سپس با کمک هم برنامه ای بنویسید و اجرا کنی. برنامه ای که در ان به ازادیهای فردی کودک ، تفریحات خاص مورد نظر وی متناسب با وقت شما ، آزادی و تفریح شما ، وقت برای گذراندن با پدر و فعالیتهای بیرون از منزل خانوادگی ، کلاس های تابستانه مبتنی بر سلیقه کودک و نیاز شما و سفر باشد. من هر روز برنامه ای را از روز قبل با توجه به مشغله و کارهای بیرون از منزلم...
26 خرداد 1394

جشن الفبای هیوای من

روزهایی هست که همیشه در یاد آدم می ماند. با یادآوریش دل آدم می لرزد. حتا وقتی پیر شده ای و دیگر توان به یاد آوردن هم نداری این روزها را هرگز فراموش نمی کنی. نمی اشک شوق به چشمانت می نشیند . به فکر فرو می روی شاید ساعتها و می مانی کنار تنهاییت تا بیشتر در ان خاطرات فرو روی. معلم کلاس اول و اتمام کلاس اول و کسی که به تو خواندن و نوشتن آموخته کسی که شیطنت های بی حدت را تحمل کرده کسی که برایت از الفبا گفت از اعداد و علوم گفت کنارت بود و به تو محبت کرد. با تو خندید و اخرین روز مدرسه از دوریت اشک ریخت.  تو کنارش بزرگ شدی و دوستی را آموختی. دوستهای خوبی که اگر هرگز نبینیشان باز در یادت هستند. قهرها و آشتی هایی که پاکیش را در هیچ وزش نسیم...
29 ارديبهشت 1394

مهمان کوچک هیوا

داشتن یک حیوان خانگی منتهای آرزوی هیوای من بود.  یک روز یک خرگوش کوچولویی پشت در توی کفش خاله قایم شده بود که مهمان ارزوهایش شود. آوردیم و مراقبتش کردیم. اما متاسفانه هیوا شدیدا آلرژیک است و صورت دخترکمان دچار قرمزی و اگزمای شدید شد. دیروز این مهمان بسیار کوچک رو بردیم و تحویل دامپزشکی دادیم. بجای بی تابی هیوا هم برایش اسباب بازی خریدیم. امیدوارم صورت دخترکمان زودتر بهتر شود. امروز هیوای من متوجه شد سلامتی بزرگترین آرزویی است که می تواند داشته باشد.:)))))))))   ...
17 فروردين 1394

تولد بابا

دخترم :   امروز بعد از مدرسه هیوای من با شوق با مامان برای خرید به فروشگاه رفتیم و برای بابا یک عدد عطر خرید با سلیقه ی خودش. امرو تولد باباست. بهترین بابای دنیا از نظر شما مهربانم. خوشحالم عاشقانه پدرت را دوست داری. من و بابا سهند به وجود بی مثالت افتخار می کنیم عزیز. هدیه ی بابا را خودت کادو کردی و برایش نامه ای هم نوشتی.    بابای خوبم تولدت مبارک . هیوای تو.
5 اسفند 1393

اولین عمل جراحی هیوا

سلام دوستان این روزها روزهای خوبی برای ما نبود. روزهایی که سخت بود... لحظه هايي هست سخت سخت سخت. اما سخت ترين لحظه زندگيم رو امروز تجربه كردم. در همون يك ساعتي كه عزيزم رو در اتاق عمل اجبارا ترك كردم. و لحظه اي كه چونان مرغ سر كنده پشت ان درب بسته صداي لطيف دخترم رو شنيدم و با اشك و زور اجازه دادند باز شدن چشماشو ببينم. لمس دستهاي كوچكش و ديدن سرم در دستهاش و ديدن لبهاي خشكش واقعا برام تحمل نا پذير بود. افتخار مي كنم به دختر مهربان و مقاومم. به روحيه بزرگ و شجاعت بسيارش. هميشه دوست داشتم دختري داشته باشم با روحيات مثبت مردانه. هيوا امروز من را واقعا حيرت زده كرد در مقابل اينهمه توانايي و شجاعت. ع...
3 بهمن 1393

در آستانه هفت سالگی

سکوتی در خانه پیچیده و پاییز با ناز سرخی برگهایش فرا رسیده است . روزهایی است که سالها آرزویش را داشتم که من باشم و دختری که گونه هایش به سرخی شعله های آتش و دستهایش به بزرگی تمامی فضای آسمان هاست. روزهایی که با تمام زیبایش تند می گذرند و دخترکم بزرگ و بزرگتر می شود. شش سال اول کودکی به همین سرعت گذشت...دیروز زمزمه می کردم :  یادم آمد شوق روزگار کودکی مستی بهار کودکی یادم آمد آنهمه صفای دل که بود خفته در کنار کودکی رنگ گل جمال دیگر در چمن داشت آسمان جلال دیگر پیش من داشت شور و حال کودکی برنگردد دریغا قیل و قال کودکی برنگردد دریغا هیوا پرسید مادر چه می خوانی ؟ گفتم شعری برای کودکی و برایش گفتم هی...
4 آبان 1393