هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

هیوای آسمانی من

هیوای سخنران

1392/2/16 13:33
نویسنده : ساحل
1,679 بازدید
اشتراک گذاری

در راه بیرون بودیم :

هیوا : مامان من کی میتونم با بابا حرف بزنم همش داره با لپ تاپ کار میکنه که!!!

مامان : باهاش صحبت کن بگو من میخوام باهات حرف بزنم یوقتی بذار تا با خیال راحت با هم صحبت کنیم .

هیوا : باشه اومدیم بهش میگم .

شب آمدیم .

هیوا : بابا سهند میخوام باهات حرف بزنم کی وقت داری ؟

بابا : فردا زود میام ( با تعجب و خنده )

رفتیم خوابیدیم .

فردا ظهر خواهرم بود و من و همسرم .

هیوا آمد جلوی پدرش با دستهای کوچولو که همینطور در هوا تکان میخورد و پیچ و تاب و چشمهایی که با ناز باز و بسته میکرد و ابرواهایی که بالا و پایین میداد .

من...پشت یک کوسن صورتم رو قایم کرده بودم که از حرفهای این فسقل زیبام نخندم .

همسرم ...دهان باز و خندان گوش میکرد و میدونم باور نیمکرد این همان هیوای کوچکی است که کل بدنش در نیم بازوش جا میشد :))

هیوا : من میخواستم بهت بگم بابا تو چرا اینقدر دیر میای؟ چرا هر شب دیر و دیر. چرا زود نمیای تا با هم شام بخوریم .

بابا : این هفته کار داشتم بابا .

هیوا : خب همش کار داری یکمم برای من وقت بذار بابا جون دیگه .

بابا : چشم حتما .

من : هیوا مگه تو دیروز نگفتی به بابا بگم باهام بیاد پارک مسافرت خرید بعضی وقتها همین ها رو فقط میخواستی بگی ؟؟

هیوا با دست بر کمر : ول کن مامان ول کن این حرفا تکراریه چقدر بگم تکراریه بابا . اینقدر که گفتم .

مردم از خنده دیگه و همین حرفهای تکراری برای پدرش کافی بود و کامل . 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

نسیبه
16 اردیبهشت 92 21:07
عزیزم هیواجون.دوستت دارم زیااااد


ما هم همینطور عزیزم.
حسنا
16 اردیبهشت 92 23:05
مامان فاطمه
18 اردیبهشت 92 16:05
س لام عزیزم ان شالله که بابایی هم بیشتر بتونه واست وقت بزاره .که واقعا امری لازم است و ضروری برای رشد کودکان.بچه ها دوست دارن باباشونم تو پارک و... کنارشون باشه و تشویقشون کنه و ابراز محبت و مخصوصا در مقابل دوستاشون و....
هیوای کوچک با افکاری بزرگ


سلام عزیزم. ممنون.