دلم برات تنگ شده...
دختر کوچکم....امشب هم خونه نیستی..و خونه واتاقت لبریز از بوی خوب شب بو و اقاقیاست..انگار وقتی نیستی این عطر برای من میپیچه تا احساس تنهایی نکنم. امشب خونه مامان هستی و من فردا راهی بیمارستانم برای سنگ کلیه. امیدوارم درد نداشته باشم و زود بیام خونه...چون میدونم نگرانی و ته دل حساس و نازکت همش فکر میکنی من درد دارم یا نه. دیروز بهم میگفتی میدونم دکترا نمیذارن زود بیای خونه و من گفتم حتما حتما زود میام عزیزم. بعضی وقتا فکر میکنم این وابستگی من به تو خیلی شدید هست و روزهایی که بزرگ شی و ازم دور باشی واقعا خوردم میکنه. امروز بارها و بارها پیرهناتو بو کردم و بغل کردم..باهات حرف زدم و دلم خیلی خیلی برات تنگ شده. انگار هفته هاست ندیدمت. این روزها نت...