هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

هیوای آسمانی من

نامه ای برای تو....

1390/11/7 13:20
نویسنده : ساحل
1,758 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم...امیدم..زیبایم....

امروز در خانه نیستی و برای تنوع به منزل مادربزرگت رفته ای. چقدر شیرین است روزهایی که در آغوش مادربزگ میگذرد...امروز برایت گفتم که حاضرم تنها برای لمس گونه های نرم مادربزرگم و خوردن آن چایی شیرین صبحانه و لقمه های کوچک نان و پنیر ..آن بیرون رفتنهای عصر و گل سرهای ریز و زیبا ، آن همه حرفهای خوب از گذشته قصه ها و شعرهای حافظ و فالهایش برای یک لحظه شاداب بودن و آرام بودن به کودکیم باز گردم. قدر این روزها و مادربزرگت را بدان. یادم است هر روز منتظر بودم مادرم بگوید میخواهیم به خانه مادربزرگ بریم...نمیدانم در این موضوع انگار بویی از تکرر و خستگی نبود. آن خانه همیشه برایم آمال و آرزو بود. آن بو و آن چهره برایم زیباترین و خستگی ناپذیرترین تجسم یک مادر بود. او بود که مرا تربیت کرد برایم از کودک و مادر و دنیا گفت...از چگونه رفتار کردن..باور میکنی دخترم...من 6 سال بیشتر نداشتم...اما او همیشه با من بزرگ حرف میزد. از او آموختم دوستم همراهم انیسم و مونسم تو باشی..برایت حرف بزنم و بگویم و تعریف کنم. از زیبایی و زشتی از فقر و دارایی از گذشته و حال و آینده. از او اموختم تو را بزرگ بزرگ کنم...و تو امروز هر جا که میروی چهره ای بزرگ و فهمیده داری. کلامی نافذ و فصیح . زیبا حرف میزنی و عمیق فکر میکنی. دخترم بدان همانوطر که همیشه میگویم زیبایی بیرون رفتنی است..آنکس که از درون زیباست همیشه زنده میماند و در یادها دلنشین است. بدان در اوج دارایی به یاد فقرا کسانی که ندارند و سخن نمیگویند بچه هایی که نه طعم مادر نه پدر نه منزل چشیده اند باشی. مهربانی این مهربانی را به کسانی که ارزشش را دارن هدیه کن. همیشه از خودت در مقابل ظلم و زور دفاع کن. راحت در مقابل ناخواسته ها نه بگو. برای کارهایت دلیل داشته باش. ارزش مال را بدان و برای ارزوها و هدفهایت تلاش کن . من تمام تلاشم را کردم و استعداد های تو را تا آنجا که به من مربوط میشد یافتم و پرورش خواهم داد تویی که باید دنبال گسترش آنها بروی. میدانم شاید مارد کافی نبوده ام....اما تصمیم دارم بیشتر برای خودم زمان بگذارم تا بالطبع رفتار بهتری با تو داشته باشم. میدانم که میدانی چقدر دوستت دارم. این شبها دیگر تنها در اتاقت میخوابی و برایم وحشتناک بود از صدای نفست جدا شوم اما چون میخواهم کافی باشم نه کامل خودم را راضی و تصحیح کردم. دخترم میخواهم بدانی بدون صدایت بدون حرفهایت بدون حضورت جان در بدن نخواهم داشت. میخواهم آنچه باشی که دوست داری نه آنچه من میخواهم باشی. همیهش برای انتخابهایت ارزش قائلم چون میدانم پر مغز و فهمیده ای. دخترم...وجودم...رگهای من از قرمزی گونه های تو پر خون میشود. گرمایت را هرگز از من مگیر. دوستت دارم عاشقانه دردانه دل مادر.

مادرت سحر.

پسندها (1)

نظرات (3)

مامان آینده
7 بهمن 90 14:33
سلام
از نوشته های زیباتون معلومه که نویسنده خوبی هستید !
خدا هیوای نازنین رو براتون نگه داره !!
منو قاصدکم خوشحال می شیم باهامون دوست بشید !!


ممنون عزیزم. لینکت کردم . متشکرم. خدا همه مامانو و بچه ها و باباهارو نگه داره. اگر خدا قبول کنه 20 سالی هست شعر مینویسم... حتما باهم دوستای خوبی میشیم.
مسیحا
9 بهمن 90 13:26
چطور میتونم وصف کنم اییییییییییییینهمهاحساس زیبات رو؟؟؟؟؟؟/


با بودنت و خوندنت نزدیکترین دور من. مرسی اومدی...گوینده ترین خاموش من و هیوا.
مونایی
17 اسفند 91 17:21
.