دخترم....
هیوای عزیزم...این چند روز تعطیلی بار یمن خوب نبود اما خوشحالم به تو خوش گذشت. از هفته پیش درد عجیبی در مثانم داشتم و دو بار رفتم بیمارستان...از اونجایی که بیمکارستانهای حس دلسوزی رو هم به باد داد...چندین قرص خورم تا دیروز که رفتم سونوگرافی و با کمال ناباوری فهمیدم در کلیم سنگ دارم....داشتن اینهمه درد بارم عجیبه..نمیدونم چرا این مدت اینهمه درد داشتم و سنگ دارم...این یکی دیگه دردناکترینه...نمیدونم چطوری باید دفع شه...دارو میدن یا سنگ شکن..چون 5 میلیمیتره....بزرگه. اونروز واقعا امونم رو برید درد وحشتناکی رو تجربه کردم اما متاسفانه دفع نشد..بیشتر از درد برای تو نگرانم..چون خیلی نگران منی و همش میپرسی..بیمارستان نمری؟ خوبی؟ درد نداری؟ میخوای همرات بیام دستشویی؟ تنهام نمیذاری. امیدوارم زمان درد تو اینجا نباشی...دلم نمیخواد اینطوری بهت نرسم...کلی برنامه داشتم این هفته...کلاسهات...کارهات....نگران نباش عزیزم...تمام سعیمو میکنم زود خوب شم....علت اینهمه بیماری بارم نامشخصه.....نمیدونم چرا زمانه یک دفعه فقط بد واسه ادم میاره. باز هم ممنون که تو هستی. دیروز گفتم..خدایا تمام درد ها برای من..دخترم اروم باشه و مریضی و درد نکشه. وقتی بچه های بیمار رو میبنم..واقعا شکر میکنم خدارو....امیدوارم همیهش سالم باشی عزیزم..و همه بچه ها همیشه کنار خونواده هاشون باشن.
دوستت دارم عزیز دل مادر..دردونه من.