هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

هیوای آسمانی من

مشکلات ورود دوباره به مهد.

1392/1/21 9:40
نویسنده : ساحل
2,516 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام به همه دوستان خوبم.

مشکل جدید من.....
 هر بار بعد از تعطیلات عید و تابستان از زمان یکه 4 ساله شده این مشکل رو  دارم. ایندفه که مشکلم خیلی زیادتر دشه. هیوا در اتاق خودش میخوابه همونطور که گفته بودم..و من چقدر خوشحال بودم واقعاب رای ان روند خیلی خیلی زحمت کشیدم..شبهای اول خب 1 ساعت طول میکشید تا خوابش ببره اما شبهای بعد بعداز نیم ساعت میخوابید من وقت داشتم برای مطالعه تی وی دیدن همسرم خیلی خوب بود. تا زمان مهد رسید. اینهارو گفتم چون فکر میکنم اثر داره در مهدش. شب اول نمیخوابید کلا استرس داشت شدید مثل ماه مهر. گریه کرد شدید. خیلی زیاد1 ساعت هرکار یکردیم اروم نشد گفتم باشه فردا بمون نرو اما روز بعد باید بری. البته بارون شدیدی هم میومد. روز دوم رسید شبش باز گریه های شدید اصلا از طرف غروب که میشه این بچه یمره توی فکر. غمگین میشینه و بغض میکنه خلاصه بعد از 2 ساعت گریه که من میومدم بیورن و هیوا گریه میکرد و نمخیوابدی بدلیل اینکه میخواست فردا بره مهد من تسلیم نشدم و خوابید 6 بار تا صبح بدیار شد هر بار صدام کرد و میگفت دوستت دارم. و هر بار میگفت کاش نمیرفتم مهد . :( صبحش بدلیل بارون مدارس تعطیل شد. این بچه تا ساعت 11 اروم خوابید مثل کسی که اضطراب امتحان داشته حالا تموم شده .:))) و روز بعد دوباره هیمنطور. توی جدولی که داره عللامت زدم گفتم اگر بدون گریه بخوابی هدیه میگیری. یک فلش مموری که دوست داشت و بهش قول داده بودیم. گریه کرد کمتر اما با همون نگرانی شبهای قبل خوابید و من مجبور شم دوباره کنارش بشینم تا بخوابه. دیروز از مهد اومد و خیلی خسته بود چون کم میخوابه شبها...مهد هیوا مونستوری هست و بسیار دیسیپلین شدید دارن. فقط هفته ای دو بار میرن حیاط. و اونهم 5 نفر 5 نفر. بیشتر مواقع توی کلاس هستن. کلاسشون بزرگه اما 28 نفر هستن با دو مربی. اگر سر غذا حرف بزنن بدون یا بلند حرف بزنن وقفه رو دارن. یعنی میشینن روی صندلی تنبیه. خلاصه دیور زاومد گفت تنبیهم کردن چون داشتیم با هم حرف میزدیم. ببینید اصلا مادری نیستم که درباره مهد جلوش بد بگم حتی اگر با این کارهاشون مخالف باشم که هستم. من خودم دوره مونتسوری رو گذروندم و این کارها هیچ کدام بر طبق این اصول نیست!!! اینکه بچه ای رو که دچار اضطراب برای اومدن به مهد هست روز دوم تنبیه کنن به هر دلیلی به نظرم معقول نیست. خب حالا نمیدونم چه کنم. دیشب هم موندم تا خوابش برد اما باز گریه کرد و تکرار جمله که از مهد بدم میاد کاش نمیرفتم. شهریه مهد رد حدود 3 میلیون هست. نمیتونم و نمیدونم درسته نذارم بره که به نظرم درست نیست. نیمدونم با مربی و مسوول اموزش صحبت کنم که اینقدر به این بچه ها سخت نگیرن یا نه؟؟ نمیدونم با گریه های هیوا چکار کنم. از غروب غمگینه و من باید بدونم این بخاطر رفتار منفی که ممکنه مربیها یا محیط مهد داشته باشه هست یا نه. 
اینهم یک تجربه تلخ مادرانست. گریه های هیوا شدید هست و نمیشه ازش گذشت. مجبورم دوباره کنارش بشینم به حرفاش گوش گنم تا خوابش ببره. البته دیشب بهتر بود. شاید هم به مرور بهتر بشه. پخلاصه که وقتی هیوا 3 ساله بود ابدا این مساله رو نداشتم اما بزرگتر شده دیگه :)))
شبها میگه من حرف میزنم تو گوش کن ...:)) کاش نمیرفتم مهد ...کاش پرستار داشتم...کاش تو کار نمیکردی...من دوستت دارم دوست دارم بمونم همینجا....اونجا اذیت میشم. دوستام مسخرم میکنن. البته تمام این حرفا به این کوتاهی نیست هاااا من کلی گوش میکنم . دعا کنید برامون .:)
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

نسیبه
21 فروردین 92 10:02
سلام سحرجان.آخی خیلی ناراحت شدم خیلی.کاش با مربیش صحبت کنی و اونو با روحیه لطیف هیوا جون در جریان بذارید.من وقتی اول مهر دخترمو می بردم مهد یکی از مربیان پیش دبستانی انقدر اخلاقش تند بود که هفته دوم اکثر مامان بچه ها اومده بودن و دقیقا مشکل شما رو داشتند با مهربون شدن مربی تقریبا همه علاقه مند شدند.چون من به خاطر دخترم هفته اول در مهد می ماندم متوجه این موضوع شدم حتی با خودم فکر کردم که حتی منم از کلاس این مربی استرس می گیرم چه برسه به بچه ها.ببخشید این نظر شخصی منه قصد دخالت کردن رو نداشتم.امیدوارم هرچه زودتر مشکلتون حل بشه دوست خوبم.

ممنون عزیز. میدونی مرب یهیوا دو ساله مربیش هست و باید اون رو خوب بشناسه متاسفانه کلاس شلوغه و تقصیر اون هم نیتس . من فردا حتما باهاش صحبت میکنم. از راهنماییت هم بسیار ممنونم دوست خوبم.
مامان عبدالرحمن
21 فروردین 92 12:39
انشاالله هرچه زودترمشکلتون حل بشه


ممنون
مامان نیایش
21 فروردین 92 14:19
سلام سحر جان من هم دقیقن همین مشکل رو سال پیش با نیایش داشتم یعنی هر روز با گریه می رفت مهد اما امسال مهدش رو عوض کردم یه مهد کودک محلی کوچک کم جمعیت که بچه ها بیشتر بازی می کنن حتی با هم توی کلاس .اینقدر نیایش مهدش رو دوست داره که همش تو عید منتظر بود تعطیلات تموم شه بره مهد.مهد پارسالش همش اموزش بود که من فکر میکنم البته فقط برای کلاس کارشون بود می خواستن بگن ما خیلی سطح اموزشیمون بالاست.من فکر میکنم هیوای عزیز از این همه اموزش ودیسپلین خسته شده.چون بچه ها بیشتر دوست دارن با هم بازی کنن نه مدام اموزش داشته باشن .خیلی سخته درکت می کنم عزیزم امیدوارم زودتر مشکلش حل بشه.


دقیقا همینطوره دوست من. میدونی ناراحتی من از چیه؟ اینکه میدونم مشکل از مهد هست اما نمیدونم الان باید از اونجا خارجش کنم یا خیر؟
طاهره
21 فروردین 92 16:23
ساحل جان سلام

شدیدا به کمک نیاز دارم ،حسابی مستاصل موندم .

بعد از ، از شیر گرفتن طنین متاسفانه اشتباه کردم و برای آروم کردنش (چون خیلی بی قراری می کرد ) روی شونه گذاشتم و راه بردم .به این امید که بعد از جریان از شیر گرفتن از سرش یافته ،ولی الان آغوش من به جای مک زدن شده منبع آرامشش.خیلی روش کار کردم که عادت کنه همین طور کنارم دراز بکشه یا حالتی که من نشسته هستم توی بغلم خواب بره ،چون از راه رفتن خیلی بهم فشار اومد.
الان به این عادت کرده ،هر چند وقتایی که خیلی خواب الود و کلافست باز بهونه ی رو شونه خوابیدن رو میکنه و کلی گریه و زاری سر میده تا خواب بره.

ولی مشکل من الان با این قضیه ست که وابسته به آغوش من شده ، اذیت نیستم ولی ،نگرانم که این وابستگی حالا حالا باهاش بمونه . نمیدونم چه کنم ؟؟

از طرفی الان 2 هفته ای هست که تختش رو از اتاقمون انتقال دادیم به اتاق خودش ،ولی خودمون هم باهاش اومدیم و پایین تختش می خوابیم. وقتی خواب می ره میگذارمش توی تختش ،ولی گاهی نیمه شبها گریه میکنه و باز میاد پایین کنار ما.
الان اصلا موندم که باید چکار کنم ، واسه خوابودنش و واسه ی جدا کردن اتاقش .
با این همه وابستگی می ترسم اگر بیدار بشه ببینه کنارش نیستیم ،تو روحیه اش تاثیر منفی بگذاره.

میشه راهنماییم کنی .
بازم کلی سوال دارم باشه بعد مجدد مزاحمت کیشم.



سلام طاهره عزیز.امدوایمر خوبتر باشی پروسه از شیر گرفتن بچه ها متفاوته. یک بچه ای زود وفق میپذیره با محیط و عوامل جدید یکی دیر. یکی آسون یکی سخت. برای طنین انگار یکم سخت بوده . اول بهت توصیه میکنم حتما با مشاور صحبت کنی همیهش یک مشاور رو مد نظر داشته باش برای هر موضوعی که به خودت یا طنین مربوط میشه. دوم به نظرم زمان خوبی رو برای دا کردن اتاقش در نظر نگرفتی. الان اون نیاز داره حتی تا 1 سال دیگه پیش تو بخوابه. میتونستی همونجا توی اتاق خودتون روی تخت خودت باشه بعد چند ماه بعد جداش میکردی. الان طنین در واقع دجار دو تا جدایی و نگرانی هست. یکی ازشیر که تمام زندگیش بوده یکی از اتاق شما. خودت رو جای اون بگذار من بودم هم مدام بهانه میگرفتم و نمی خواستم ازت جدا بشم. شما محیط اتاق رو براش عوض کردی از شیر هم که گرفته شده خب بچه خیلی بهش فشار میاد!!!! ببین خیلی مراقب باش و اصلا فکر نکن جدا کردن اتاق خواب خیلی خیلی مهمه و اگه دیر بشه فلان یمهش و حالا اون یکی زود انجامش داده چقدر موفقه اصلاااااااااااااا. خیالت رو راحت کنم بچه تا هر زمانی تو نیاز دار یو دوست داری و اون نیاز داره باید کنار تو بخوابه و این فرهنگ ماست و نمیتونیم ازش جدا بشیم. من وقتی هیوا رو از شیر گرفتم با اینکه خیلی راحت و البته بسیار تدریجی بود هنوز کنار خودم روی تخت خودمون میخوبید و پدرش بیرون!!!! یک سال بعد درست 3 سالگی من بردمش توی اتاق خودش و خودم هم هنوز همونجا میخوابم. الان هیوا 5 ساله هست من عید امسال اونهم خیلی خیلی اروم عادتش دادم میخوابه تنها و خوابش میبره بعد من هروقت بخوام برمیگردم توی همون ااق تا ببنیم هیوا کی امادیگی پذیرش کلا نبودن من رو داره. یکم متعادل پیش برو و به نظرم جای خوابش رو برگردون سر جاش. برای بغلت هم باید یک جایگزین پیدا کنی توی کالسکه روی پات اما به نظر من حتی اونهم طبیعی هست. باز هم سوالی بود در خدمتم عزیزم.
زهرا
21 فروردین 92 16:48
سلام مامان هیوا جان
من که میدونم شما خودتون در زمینه روانشناسی کودک استادید. اما منم کمی تحقیق و صحبت با مشاور فهمیدم که دنیای کودکی خیلی پاک و سادس و با پیچیده کردن ما بزرگا کمی بهم میریزه. اینی که میگید اگر وسط غذا حرف بزنند وقفه دارن یا حیاط خیلی نمیرن. بنظرم حتی اگر مونتسوری که براش احترام قایل هستم هم گفته باشه کار بسیار غلطیه. روح بچه ها بسیار آسیب میبینه. مخصوصا بچه بااحساسی مثل هیوا. امیدوارم بتونیم بجه هامون رو شاد تر بزرگ کنیم


دوست خوبم ممنون. مونتسوری ابدا همچنین حرفی نزده. اما حرف نزدن سر غذا فقط بخاطر احترام به غذا هست و اینکه غذا توی دهنوشن نپره اما من با مهد صحبت کردم و مشکل حل شد ممنون دوست من.
خانم مربي خانه كودك مونته سوري
21 فروردین 92 20:12
سلا م هيواي آسماني روزهاي بهاريت شاد باد
اميدوارم زودتر اوضاع بر وفقت مرادت شود خيلي وبلاگ جالبي داري و يك مامان فعال
به ما هم سر بزن
http://kidhome.niniweblog.com/


ممنون دوست تازه. حتما.
ا
22 فروردین 92 1:15
والا چه عرض کنم
وقتی این جوانه ها که امسال هم کلی تقدیر ازش شده اینجوری با بچه ها میخوان کنار بیاند ...دیگه جای حرف باقی نمیمونه

یکبار هم خودم از نزدیک مهد رودیدم نمیدونم چرا یهو یاد دوره آمادگیم که در مجموعه اموزشی ( فرانسه زبان ) دبستان تا کالج بود ، افتادم...خدا میدونه با چه استرسی میرفتم و با همه وجود از اونجا بدم میومد
گاهی شبها دعا میکردم مامانم منصرف بشه از بردن هرروزه من به کودکستان

الان حال هیوا رو میفهمم


)) البته بگم جوانه ها مهد خوبیه و تقدیری که ازش شده واقعا درسته اما ظرفیت کلاسها محدوده و مربیها اکثرا بدون تحصیلات. خوشبختانه مربیهای هیوا عالی هستن و من با صحبتی که باهاشون داشتم الان خیلی راضیم و هیوا هم خوبه. ممنون
پریسا
22 فروردین 92 1:46
سلام سحر عزیز
دلم براتون تنگ شده کاش زودتر ببینمتون
با خوندن این پست دلم گرفت امیدوارم زودتر یه راهی پیدا کنی اما به نظر من خوبه یه کم بهش زمان بدی تعطیلات باعث شده وابستت بشه و تا عادت کنه به شرایط قبل خوب زمان میبره .
به هر حال میدونم میتونی
به امید دیدار


سلام پریسای عزیز. ممنونم منمم همینطور. هیوا خیلی بهتره مرسی از لطفت عزیزم.
نسيم مامان پانيذ
22 فروردین 92 14:23
كلي تايپ كردم پريد ...سحرجون من ميدونم كه ميتوني تصميم درستي بگيري ولي به نظر من مهدش جاي مناسبي نيست چون خودش نمي خواد و همه چيز بستگي به انتخاب خودش داره..


نسیم سیو کن نوشتهاتو. میدونی نسیم انتخاب بچه درسته اما باید ببینی انتخاب یکه میکنه بر چه پایه ای هست و مطمئن بشی مهد مورد اعتمادت هست یا خیر و حرفهای یکه بچه میزنه واقعی هست یا زاییده تخیلاتش . میدونی نمیهش همینطوری به حرف بچهه بود باید تحفقیق کرد. مینویسم دربارش عزیزم.تو خوبی بارم خصوصی بنویس.
سمیه
23 فروردین 92 17:17
عزیزم دختر یکی از دوستای من فوق العاده کمرو . خجالتی و بر خلاف هیوا جون (چون دقیقا همسن هیوا هست ) خیلی بسته هست .
چند جا گذاشتنش مهد نمی رفت چند ماه به زور می رفت گریه می کرد و دوستم می گفت هیچ تاثیری روش نداره
تا اینکه گذاشتش مهد بچه های ایران
خیلی برام جالب بود روزی که بارون اومد و تعطیل شد کلی گریه کرده که من می خوام برم مهد
همچین عکس العملی رو در مقابل هیچ مهدی نشون نداده بود
به نظرم هیوا حق داره که مهدشو دوست داشته باشه
آخه اونا هنوز اول راه هستند از وقتی ایشالله رفت مدرسه تا دیپلم بعد دانشگاه ، بعد سر کار دیگه همیشه باید متعهد باشن همیشه باهاشون خشک رفتار می شه
حیفه که این چند سال باقی مونده بهشون سخت بگذره
خیلی کار بدی کردند که هیوا رو تنبیه کردند چون اصلا مستحقش نبوده و تنبیه برای هیوا کلمه بسیییییااااااااار سنگینی هست
به نظرم مهد جالبی نیومد !!!

ممنون سمیه جان. کل ماجرا رو مینویسم در همین پست. و ممنونم از نگرانیت واقعا ممنون.
مامان فاطمه
25 فروردین 92 11:31
عزیزم خصوصی داری
سلاااااااااااااااااااام گلم


عزیزم در وبلاگت برات خصوصی گذاشتم.