مشکلات ورود دوباره به مهد.
سلام به همه دوستان خوبم.
مشکل جدید من.....
هر بار بعد از تعطیلات عید و تابستان از زمان یکه 4 ساله شده این مشکل رو دارم. ایندفه که مشکلم خیلی زیادتر دشه. هیوا در اتاق خودش میخوابه همونطور که گفته بودم..و من چقدر خوشحال بودم واقعاب رای ان روند خیلی خیلی زحمت کشیدم..شبهای اول خب 1 ساعت طول میکشید تا خوابش ببره اما شبهای بعد بعداز نیم ساعت میخوابید من وقت داشتم برای مطالعه تی وی دیدن همسرم خیلی خوب بود. تا زمان مهد رسید. اینهارو گفتم چون فکر میکنم اثر داره در مهدش. شب اول نمیخوابید کلا استرس داشت شدید مثل ماه مهر. گریه کرد شدید. خیلی زیاد1 ساعت هرکار یکردیم اروم نشد گفتم باشه فردا بمون نرو اما روز بعد باید بری. البته بارون شدیدی هم میومد. روز دوم رسید شبش باز گریه های شدید اصلا از طرف غروب که میشه این بچه یمره توی فکر. غمگین میشینه و بغض میکنه خلاصه بعد از 2 ساعت گریه که من میومدم بیورن و هیوا گریه میکرد و نمخیوابدی بدلیل اینکه میخواست فردا بره مهد من تسلیم نشدم و خوابید 6 بار تا صبح بدیار شد هر بار صدام کرد و میگفت دوستت دارم. و هر بار میگفت کاش نمیرفتم مهد . :( صبحش بدلیل بارون مدارس تعطیل شد. این بچه تا ساعت 11 اروم خوابید مثل کسی که اضطراب امتحان داشته حالا تموم شده .:))) و روز بعد دوباره هیمنطور. توی جدولی که داره عللامت زدم گفتم اگر بدون گریه بخوابی هدیه میگیری. یک فلش مموری که دوست داشت و بهش قول داده بودیم. گریه کرد کمتر اما با همون نگرانی شبهای قبل خوابید و من مجبور شم دوباره کنارش بشینم تا بخوابه. دیروز از مهد اومد و خیلی خسته بود چون کم میخوابه شبها...مهد هیوا مونستوری هست و بسیار دیسیپلین شدید دارن. فقط هفته ای دو بار میرن حیاط. و اونهم 5 نفر 5 نفر. بیشتر مواقع توی کلاس هستن. کلاسشون بزرگه اما 28 نفر هستن با دو مربی. اگر سر غذا حرف بزنن بدون یا بلند حرف بزنن وقفه رو دارن. یعنی میشینن روی صندلی تنبیه. خلاصه دیور زاومد گفت تنبیهم کردن چون داشتیم با هم حرف میزدیم. ببینید اصلا مادری نیستم که درباره مهد جلوش بد بگم حتی اگر با این کارهاشون مخالف باشم که هستم. من خودم دوره مونتسوری رو گذروندم و این کارها هیچ کدام بر طبق این اصول نیست!!! اینکه بچه ای رو که دچار اضطراب برای اومدن به مهد هست روز دوم تنبیه کنن به هر دلیلی به نظرم معقول نیست. خب حالا نمیدونم چه کنم. دیشب هم موندم تا خوابش برد اما باز گریه کرد و تکرار جمله که از مهد بدم میاد کاش نمیرفتم. شهریه مهد رد حدود 3 میلیون هست. نمیتونم و نمیدونم درسته نذارم بره که به نظرم درست نیست. نیمدونم با مربی و مسوول اموزش صحبت کنم که اینقدر به این بچه ها سخت نگیرن یا نه؟؟ نمیدونم با گریه های هیوا چکار کنم. از غروب غمگینه و من باید بدونم این بخاطر رفتار منفی که ممکنه مربیها یا محیط مهد داشته باشه هست یا نه.
اینهم یک تجربه تلخ مادرانست. گریه های هیوا شدید هست و نمیشه ازش گذشت. مجبورم دوباره کنارش بشینم به حرفاش گوش گنم تا خوابش ببره. البته دیشب بهتر بود. شاید هم به مرور بهتر بشه. پخلاصه که وقتی هیوا 3 ساله بود ابدا این مساله رو نداشتم اما بزرگتر شده دیگه :)))
شبها میگه من حرف میزنم تو گوش کن ...:)) کاش نمیرفتم مهد ...کاش پرستار داشتم...کاش تو کار نمیکردی...من دوستت دارم دوست دارم بمونم همینجا....اونجا اذیت میشم. دوستام مسخرم میکنن. البته تمام این حرفا به این کوتاهی نیست هاااا من کلی گوش میکنم . دعا کنید برامون .:)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی