هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

هیوای آسمانی من

شهر بازی

1391/10/30 16:05
نویسنده : ساحل
2,664 بازدید
اشتراک گذاری

خب بعد از پست اموزشی نوبت تفریحات بدون اموزش میرسد. فقط بازی..والبته باز هم یادگیری بطور غیر مستقیم :))) گفته بودم که با اتوبوس راهی شهر بازی جدید " گاندو " شدیم در مرکز تجاری زیتون فارس. خدا رو شکر شیراز هرچی نداره پره از مراکز تجاری برای خریددددددددددددد :)))) و بازی.

قبل از رفتن موهای هیوا خانوم رو بستیم بالای بالا و با گل تزئئن شدند. به خواست خودشان :)))

بازی

و بعد روانه شدیم

اول در اتوبوس با صحبتهای هیوا غافلگیر شدم حسابییییییییییی

چندی پیش به تولد دوستی رفته بود که والدینش از هم جدا شده بودند ..هنوز ته مانده های سوالات نپرسیده در ذهن کودکانه اش مانده بود و خالی کرد .

" مامان چرا مادر دوستم نبود در تولدش ؟ "

" خب چون از هم جدا شدند مادر "

" چرا جدا شدند؟ "

" چون بعضی وقتها مادر و پدر باهم تفاهم ندارند و مرتب دعوا میکنند مجبورند از هم جدا زندگی کنند "

کمی فکر کرد از آن قیافه ها و نگاه های عاقل اندر سفیه :))))

" من اصلا این رو دوست ندارم "

" هیچ بچه ای دوست نداره عشق من "

و ادامه دادم :

" خب به نظرت وقتی من و بابا باهم مشکلی داریم چکار کنیم دخترم ؟ "

:)))" قبلا گفتم بهت مامان " و اخم کرد همراه با چرخش دستهای کوچکش در هوا 

" دوباره بگو عزیزم "

" باید یک نفر بره توی یک اتاق یک نفر در اتاق دیگر و فکر کنند "

" خب اگر فکر کردند و مشکل حل نشد چکار کنند ؟ "

" باید کسی که خیلی عصبانی تر هست بره از خونه بیرون یکم توی خیابون قدم بزنه و به رفتارش فکر کنه و برگرده وقتی اروم شد "

" خب خیلی خوبه دیگه "

" همون که بارت گفتم یادت باشه هرگاه خشمگین شدی خاموش شو ..همین "

در خودم فرو رفتم و بوسیدمش. واقعا چقدر خوب راهکار نشانم میداد و بعد ادامه دادم

" چشم عزیزم اما اگر کاهی من و بابا باهم حرف مینیم دو دلیل داره یک اینکه ما دو تا کلا زیاد در مورد

چیزهای مختلف صحبت میکنیم فقط صحبت و دو اینکه مسملما دو نفر ادم مثل هم نیستند و گاهی باهم

مشکل پیدا میکنند "

" باشه اما سعی کنید وقتی من مهد هستم با هم بحث کنید مامان "

خندیدم و گفتم " چشم دخترم میدانی که من تو و بابا رو خیلی دوست دارم "

" اره میدونم "

و سکوت کردم. باید هم سکوت میکردم :)))

رسیدیم به شهر بازی و اول قطار که یک وسیله خیلی مهیج برای بچه هاست.

 

بازی

بعد نوبت ماشین شد.

ماشین را دو بار سوار شد و بعد این وسیله زیبا چرخ و فلک :)))

وسیله بعدی این وسیله بود که هیوا باید با تمرکز و دقت روی قورباغه هایی که از حفره های دستگاه

بیرون میا مدند ضربه میزد. :))) حرکت مداوم چشم و هماهنگی چشم و دست را بالا میبرد.

بعدی هم چیزی شبیه به همین است با این تفاوت که پنگو ئن هایی روی دستگاه هستند که هیوا با

مشت باید روی کلیدهای مربوط به جای هر کدام ضربه بزند.

وسیله بعدی پرتاب توپ توی دهان این ماهیهای کوچولو بود. دقت و پرتاب توپ در سبد برای بچه ها بسیار

مناسب و سرگرم کننده است.

و بعد شام خوردیم و هیوا دوست داشت صورتش رو نقاشی کنه. من رنگ امیزی صورت رو برای بچه ها

اصلا مناسب نمیدونم اما نمیشه هم اصرار زیاد کرد و میشه گاهی این اجازه رو به بچه ها داد. و ما هم

دادیم اجازه رو....

و یکی دیگه با ژست مدلینگ بقول خودش. وقتی بالا بودیم خانمی امدند و خواستند اجازه بدم اسم هیوا

رو بعنوان مدلینگ برای ژورنال و بیلبورد بنویسند برای آتلیه .قبول کردم و شمارم رو دادم. :)))

برگشتیم و ساعت 11 شب بود. هیوا کمی با پدرش بازی کرد و صورتش را تماشا کرد و با پدر به حمام

رفت و تمیز شد :)))) ما هم به کارهایمان رسیدیم و خوابیدیم. اگر شیراز هستید و کودک زیر 5 سال

دارید این شهر بازی برای بچه های 2 ساله هم بازیهای متنوع بسیار زیادی داره. خوش بگذره :)))

پسندها (1)

نظرات (8)

شقايق
30 دی 91 17:08
واي سحر جون اينقد دل منو آب نكن اگه دوباره حامله شدم تقصير شماست نميگي موهاي اين دخمليو اينطوري ميبندي چه دلبريااااااا كه نميشه؟؟؟ منم دخمل ميخواااااااااام !!!!


خوبه که شقایق بذار یک دختر گیرت بیاد )))))))))) واقعا نعمتیه ))فدات شم.
الهه
1 بهمن 91 8:17
بسیار لذت بردم از تماشای بازی و شادی هیوای نازنین




ممنونم الهه عزیزم.
بهناز
1 بهمن 91 8:30
سلام سحر جان
از پست های آموزشی ات واقعا لذت بردم و ممنون که به فکر آینده سازان این مرز و بوم هستید.
یک سوال و اون اینکه وقتی داری کتابی می خوانی و گذشته افعال درش وجود داره باید برای کودک توضیح داد یا بگذاریم گوشش بشنوه و معنیش رو بگیم
بازم از زحماتت ممنون


خواهش میکنم بهناز خوبم. نه بچه ها اصلا مفهوم زمان رو درک نمیکنن . فقط معنی رو بگو. حالا حالاها ازت سوال هم نمیکنه. چون کلا مفهوم فعل حتی در فارسی نیازمند یک اموزش جانبی ملموس هست. خود فعل و بعد گذشته و اینده و بیقه ماجراهاش. فقط بخون براش. موفق باشی عزیزم.
پریسا
1 بهمن 91 14:30
سلام سحر جون
ممنون از همه زحماتت همه پستها عالی و مفید .من سایتها رو گذاشتم روی نوار آدرسم تا هر وقت نورا جونم بخواد بتونه بیاره ..
دوستون داریم یه عالمه به مید دیدار خیلی زود زود زود .
من عاشق شیرازم اما هنوز سعادت نداشتم بیام به این شهر زیبا.


عزیزم خوشحالم. گل نازت رو ببوس. به امید دیدارت دوست خوبم.
مامان نیایش
2 بهمن 91 10:35
افرین مامان پر حوصله وخلاق .دوباره کلی انرژی مثبت گرفتم.همیشه شاد وسلامت باشید در پناه خداوند ...


ممنون دوست خوبم. خوشحالم از انرژی که گرفتی. سالم باشی و شاد عزیزم.
حسنا
3 بهمن 91 8:24
سلام چه خوشمل شد هیوا گلی بوسسسسسسسسس


مرسییییییییییییی
samane
7 بهمن 91 11:22
sahare azizam bisabrane montazeram ta behem s bedi chon shomarato nadaram azizam
rasti mano yadete hanoz!

mamane matin ....
kheili moshtagham ta zodtar un fil ha va ketaba ro baraye kharid dar ekhtiar bezari
montazere tamasetam mizari


وایییییییییییییی سمانه چطوری تو؟؟؟؟ حال متین چطوره؟ هنوز برنگشتی تهران موندگار شدی؟ مگر میشه دوست خوبمو یادم بره. )) دلم تنگ شده بود و باورت نمیشه خیلی بیادت بودم. حتما حتما بهت اس ام اس میزنم. اگر شمارتو نداشتم چی؟ برام خصوصی بذار. متین جونم رو ببوس عزیز دلم. چشم حتما.
نیلو
14 اسفند 91 13:15
وقتی من خودم عصبانیتم وخشمم را با دادزدن وپرخاشگری نشان میدم چه انتظاری ابچه ام میتوانم داشته باشم پسرم پرخاشگرشده ومن مقصرم این بزرگترین نقص من وزمان عصبانیت هیچی حالیم نیست میدانم مقصرم ورفعش خیلی برام سخت خیلی ازخودم گله دارم


عزیزم در وبلاگت برات نوشتم