شهر بازی
خب بعد از پست اموزشی نوبت تفریحات بدون اموزش میرسد. فقط بازی..والبته باز هم یادگیری بطور غیر مستقیم :))) گفته بودم که با اتوبوس راهی شهر بازی جدید " گاندو " شدیم در مرکز تجاری زیتون فارس. خدا رو شکر شیراز هرچی نداره پره از مراکز تجاری برای خریددددددددددددد :)))) و بازی.
قبل از رفتن موهای هیوا خانوم رو بستیم بالای بالا و با گل تزئئن شدند. به خواست خودشان :)))
و بعد روانه شدیم
اول در اتوبوس با صحبتهای هیوا غافلگیر شدم حسابییییییییییی
چندی پیش به تولد دوستی رفته بود که والدینش از هم جدا شده بودند ..هنوز ته مانده های سوالات نپرسیده در ذهن کودکانه اش مانده بود و خالی کرد .
" مامان چرا مادر دوستم نبود در تولدش ؟ "
" خب چون از هم جدا شدند مادر "
" چرا جدا شدند؟ "
" چون بعضی وقتها مادر و پدر باهم تفاهم ندارند و مرتب دعوا میکنند مجبورند از هم جدا زندگی کنند "
کمی فکر کرد از آن قیافه ها و نگاه های عاقل اندر سفیه :))))
" من اصلا این رو دوست ندارم "
" هیچ بچه ای دوست نداره عشق من "
و ادامه دادم :
" خب به نظرت وقتی من و بابا باهم مشکلی داریم چکار کنیم دخترم ؟ "
:)))" قبلا گفتم بهت مامان " و اخم کرد همراه با چرخش دستهای کوچکش در هوا
" دوباره بگو عزیزم "
" باید یک نفر بره توی یک اتاق یک نفر در اتاق دیگر و فکر کنند "
" خب اگر فکر کردند و مشکل حل نشد چکار کنند ؟ "
" باید کسی که خیلی عصبانی تر هست بره از خونه بیرون یکم توی خیابون قدم بزنه و به رفتارش فکر کنه و برگرده وقتی اروم شد "
" خب خیلی خوبه دیگه "
" همون که بارت گفتم یادت باشه هرگاه خشمگین شدی خاموش شو ..همین "
در خودم فرو رفتم و بوسیدمش. واقعا چقدر خوب راهکار نشانم میداد و بعد ادامه دادم
" چشم عزیزم اما اگر کاهی من و بابا باهم حرف مینیم دو دلیل داره یک اینکه ما دو تا کلا زیاد در مورد
چیزهای مختلف صحبت میکنیم فقط صحبت و دو اینکه مسملما دو نفر ادم مثل هم نیستند و گاهی باهم
مشکل پیدا میکنند "
" باشه اما سعی کنید وقتی من مهد هستم با هم بحث کنید مامان "
خندیدم و گفتم " چشم دخترم میدانی که من تو و بابا رو خیلی دوست دارم "
" اره میدونم "
و سکوت کردم. باید هم سکوت میکردم :)))
رسیدیم به شهر بازی و اول قطار که یک وسیله خیلی مهیج برای بچه هاست.
بعد نوبت ماشین شد.
ماشین را دو بار سوار شد و بعد این وسیله زیبا چرخ و فلک :)))
وسیله بعدی این وسیله بود که هیوا باید با تمرکز و دقت روی قورباغه هایی که از حفره های دستگاه
بیرون میا مدند ضربه میزد. :))) حرکت مداوم چشم و هماهنگی چشم و دست را بالا میبرد.
بعدی هم چیزی شبیه به همین است با این تفاوت که پنگو ئن هایی روی دستگاه هستند که هیوا با
مشت باید روی کلیدهای مربوط به جای هر کدام ضربه بزند.
وسیله بعدی پرتاب توپ توی دهان این ماهیهای کوچولو بود. دقت و پرتاب توپ در سبد برای بچه ها بسیار
مناسب و سرگرم کننده است.
و بعد شام خوردیم و هیوا دوست داشت صورتش رو نقاشی کنه. من رنگ امیزی صورت رو برای بچه ها
اصلا مناسب نمیدونم اما نمیشه هم اصرار زیاد کرد و میشه گاهی این اجازه رو به بچه ها داد. و ما هم
دادیم اجازه رو....
و یکی دیگه با ژست مدلینگ بقول خودش. وقتی بالا بودیم خانمی امدند و خواستند اجازه بدم اسم هیوا
رو بعنوان مدلینگ برای ژورنال و بیلبورد بنویسند برای آتلیه .قبول کردم و شمارم رو دادم. :)))
برگشتیم و ساعت 11 شب بود. هیوا کمی با پدرش بازی کرد و صورتش را تماشا کرد و با پدر به حمام
رفت و تمیز شد :)))) ما هم به کارهایمان رسیدیم و خوابیدیم. اگر شیراز هستید و کودک زیر 5 سال
دارید این شهر بازی برای بچه های 2 ساله هم بازیهای متنوع بسیار زیادی داره. خوش بگذره :)))