شعر جدید
می باری از برف آسمان نرم و شکوهمند ،
بوی عطر و سیگار در فضای پنجره می پیچد .
به شکل آه در می آیم از دهانت ،
تا ها کنی من را در سرمای زمستان .
تنها آرزویم شاید این است ؛
یک آروزی ساده ،
نفسهایت کاش به درون می کشید من را .
ضربان چشمهایت می شدم در پس نگاه های خیره به سقف .
ستایش لبهایت می شدم ، حرف هایی حجیم ،
واژه هایی مغرور ،
و تو من را ادا می کردی .
صدایم می زدی از پشت هزاران نرگس زرد ،
من با پیراهن قرمزی می آمدم نرم در دستهایت فرود ،
و بیابان سینه ام از تنفس نمناک لبهایت ،
نوروزی می شد از گلهای بنفشه .
میدانم... ،
میدانم گلهای بنفشه هم عمری کوتاه دارند .
میدانم جویبار انگشتانت تاب جاری شدن در مرداب بدنم را ندارد .
میدانم و این تلخ ترین دانش خفته در نادانی است .
آرزوها ...انتظاری هستند که برآورده نخواهند شد .
میدانم.
سحر استادآقا/زمستان 92
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی