سالمرگ فروغ فرخزاد
به یاد 24 بهمن سالروز کوچ ناگهانی بزرگ بانوی شعر فروغ فرخزاد.
بخشی از نامه فروغ فرخزاد به پدرش :
" درد بزرگ من این است که شما هرگز مرا نمیشناسید و هیچ وقت نخواستید بشناسید. شاید شما
هنوز هم وقتی راجع به من فکر میکنید مرا یک زن سبکسر با افکار احمقانه ای که از خواندن رمان های
عشقی و داستانهای مجله تهران مصور در مغز او بوجود آمده است ، میدانید. کاش اینطور بودم ،
آنوقت میتوانستم خوشبخت باشم. آن وقت به همان اتاقک موچک و شوهر و از رفتن به مجالس
رقص و پوشیدن لباسهای قشنگ و وراجی با زنهای همسایه و دعوا کردن با مادر شوهر و خلاصه
هزار کار کثیف و بی معنی دیگر قانع بودم و دنیای بزرگ و زیبارتی را نمیشناختم و مثل کرم ابریشم
در دنیای محدود و تاریک پیله خودم می لولیدم و رشد می کردم و زندگیم را به پایان میرساندم .
اما من نمیتوانم و نمیتوانستم اینطور زندگی کنم "
فضای گورستان لبریز از گریه و شیون است...لبریز از شعر و لبریز از فروغ فرخزاد...
او را که سپید پوشیده است ارام بر گور می نهند...برف می بارد. صدا یکی است و نه بیش.
صدای خاک...خاک...خاک. او زمینیان را وداع کرد اما ابدیت همچنان در شعرهای او جاری است.
هر زمان که شعری از او میخوانم حس و نام و افکارش در من حلول میکند.
ابدیت یعنی همین که نباشی اما لحظه لحظه در همه جا جاری باشی.
فردا 24 بهمن ماه روز سفرت بسوی خاک است.
" و شاید حقیقت آن دو دست جوان بود آن دو دست جوان / که زیر بارش یکریز برف مدفون شد " .
" میدانم میدانم اولین کسی که در فامیل ما میمیرد من هستم این را خوب میدانم "
یادت گرامی..همیشه جاری هستی همچون رودی بزرگ.
جاودان صدای ابدی یادت گرامی بانوی شعر فارغ از افسانه هر نام و ننگ جاودان می مانی برای همیشه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی