خاطرات ما
عزیز دلم
دیشب پدرم تماس گرفت و با هیوا صحبت کرد. واقعا این بچه ها بخصوص دخترها چه سیاستی دارند. نمیدونید با چه لحنی با ناز و ادا با بابایی حرف زد. پدر من هم خیلی زیاد احساساتی هستن و فقط همین یک نوه رو دارند و اصلا نمیتونه یک لحظه ناراحتیش رو ببینه. وقتی هیوا سرما میخوره من کلا به پدرم نمیگم چون میشینه و غصه میخوره که چرا سرما خورده و اذیت میشه!!!!! امان از دست پدربزرگهای تک نوه ای :))) به بابایی گفت لگو میخوام برای تولدم. پدرم میگفت بابا لگو چیه؟ میگفت از همین اسباب بازیهای فکری که باهاش خونه میسازند. وقتی گوشی رو میخواست بهم بده به پدرم گفت مراقب خودتون باشید بابایی. زود بیاید. چون پدرم تهرانند. بابا بنده خدا خیلی احساساتی شده بود گفت هیوا رو ببر هرچیزی میخواد براش بخر. از دست هیوای عروسک با این لحن حرف زدنش. خلاصه ما امروز زیر باران بسیار شدید پیاده رفتیم مرکز شهر و برای هیوا سبد خرید خریدیم. نمونه همین سبدهایی که در فروشگاه ها هست. عجیب در این سن بچه ها به بازیهای تقلیدی بخصوص خرید و فروشگاه علاقه دارند و هیوا جدیدا در بازیش یک شوهر داره :))) یروز با خنده پرسیدم مامان اسم شوهرت چیه؟ گفت شوهر دیگه شوهر. :)))))) یک ست لباس سفید برفی هم از طرف همسرم خریدم گذاشتم جایی نبینه روز تولدش بهش بدم. واقعا قیمتش عالی بود به بارون و مرکز شهر رفتن میارزید. تا فردا برم برای خرید وسایل تزیینی و پرینت کارتها و مدل کیکش. هفته دیگه میخوام کاری نداشته باشم و خسته نباشم.
هیوا دیروز کتاب زنگوله رو کار کرد. این کتاب یکی از سری کتابهای اموزشی پیش دبستان هست در ریاضی. اسمش همین زنگوله هست.. کیفیتش خوبه و کارهای ساده ریاضی رو داره. کتابهای گاج هم خیلی خیلی خوب هستن و کمی پیشرفته تر. بعد ویدیو های زبانش رو دید و کار کرد. امروز تمرین نوشتن حروف رو داریم و کمی خوندن انگلیسی. دیروز کتاب های علمی درباره جانوران و دنیای شب رو هم براش خوندم. و براش تصاویر و مطالب مربوط به گیاهان گوشتخوار و انواع مارها رو هم گرفتم. همین که اومد خونه گفت تحقیقم رو برام گرفتی. فردا باید مقوا هم بگیریم خودش گفت که میخوام عکسهارو بزنم بالا و مطالب و نوشته هارو بزنم پایینش و بعد برام بخون. یک پرینت هم اضافی بگیر ببرم مهد کودک بدم به مربیم چون داریم روی مارها کار میکنیم :)))) ما هم گفتیم چشم :)))
امروز بازی با کلمات رو هم داریم. کل کلماتی که یاد گرفته از تراشه ها رو میارم و باهاش جمله میسازه . وصل میکنم به یک طناب و همه رو دوباره میخونه تا یاداوری بشه. کار جالب و خوبیه. در ضمن دیروز مامان بازی هم کردیم. من بچه بودم و هیوا خانوم آشپز :))))امروز با یک نامه رفته مهد کودک. کارهای خوبش رو برای مربیش نوشتم که در سیرکل تایم بخونه. هیوا واقعا در خونه اروم و بسیار مهربونه. عزیزم بهت افتخار میکنم.