بدون عنوان
قطره ای از بارانی
نرم و آغشته به بوی خاک
چنان که در دستهایم لانه میکنی همچون پرنده ای سپسد و کوچک
مانند ابری سرگردان و رها در آرامش سکوت بعد از رگبار
خاکستری پشت چشمانت آسمان بهار را می ماند
نگاه شفافت سنگهای ته چشمه ها را
اقیانوس آغوشت که چون ماهی در آن گم میشوم
آفتاب نگاهت هر روز سیاهی چشمانم را قلقلک میدهد
کاش از اینهمه دود و صبح های تار دورت میکردم
تا جایی که چکنزار پاهایت و گندمزار گیسوان طلاییت در نسیم کنار دریا رها شود
و چنین خواهم کرد
آرامترین ترانه تکرار نشدنی من .
برای هیوا امید و ماه زیبایم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی