نامه ای به هیوا برای ششمین تولد زیبایش
دخترم...یگانه زندگی مادر سلام.
ششمین نامه تولد زیبایت را برایت می نویسم. بجر نامه هایی که در دفترم هر روز برایت نوشته ام. از روزی که نخستین حس داشتنت را در خونم احساس کردم.
از روزی که تو را دیدم برای نخستین بار فرشته ای از آسمان
دیدم مادر شدم...شرمنده شدم من کجا تو کجا دیدن روی ماهت نصیب من شد و تو بزرگتر شدی...با نگاهت مرا لحظه به لحظه عاشقتر کردی...
تو که بودی چگونه چطور مرا با خود همراه می کردی. تو مرا از تمام بدیها رانده بودی. تو مرا مهربانتر کرده بودی ..تو مرا اسیر خود می کردی...
باورم می شد خدا آرزویم را بر آورده کرده است....خدایا هیوایم عزیزم دخترم کی مرا مادر صدا می کند....
خدایا نخستین کلمه را گفت " ماه "...وقتی هنوز اولین روزهای هشت ماهگی بود ...مادر مادر بگو مادر...
گفتی بابا...گفتی صبا...گفتی آب..نان...بده..بخور....بیا....دخترم نگاه کن مرا و بگو مامان...
و یک روز صبح زیبا بیدار شدم با صدای تو...
ماما.......اوما............ماااااااااااااااااااااااااااماااااااا
و صورتم از ریختن اشکی ناگهانی خیس شد و تو شدی تمام زندگیم...
هیوا...هیوای شبهای ماهگون آسمان...هیوای چهاردهمین قرص ماه..هیوای شیرین..هیوای امید هیوای آرزو....تقصیر من ینست که اینگونه عاشق و اسیر تو هستم....
تو مرا عاشق کردی. نگاه تو مرا ذوب کرد....لبهای تو سخن گفتن دوباره به من آموخت....برایم تمام شدی...تمام زندگی من کامل شد. دخترم دیگر از این زندگی چه می خواهم..جز دیدن رشد تو سلامتی تو.....
تو همان دیروز منی. امید منی خورشید منی. تو بانوی بزرگ زندگی ما هستی.
این دختر بلند قامت و خوش سخن و خوش خلق این بانویی که همه چیز را بسیار بیشتر از من می داند مرا نصیحت میکند..گونه هایم را نوازش میکند..اشکهایم را پاک میکند..غمهایم را می زداید از بزرگی و زیبایی با من حرف میزند..برایم شعر میخواند...آغوشم را بهارآگین میکند...تنفس خوش گل یخ ...این دختر من است و روزی بانویی جوان خواهد شد و مادر هر روز بیشتر به روی ماه و درون زیبایش افتخار خواهد کرد. این نامه برای توست هیوا تا بدانی هرگز هرگز نخواهد آمد لحظه ای دقیقه ای که فراموش کنم بدون تو چقدر خالی بودم و هرگز عشق وافرم مانع آزادی تو نخواهد بود هر کجا باشی پرنده کوچک بلند پرواز من با تو کنار تو خواهم بود. همانطور که دیروز در آغوشت گرفتم و گفتی مامان من را هیچ وقت تنها نگذار و گفتم عزیزم مگر می شود بدنی بدون قلب بتواند زندگی کند ...گفتی نه. گفتم تو قلب منی بدون تو من هم نخواهم بود.
روح و خون من....نمیدانی نمیدانی چقدر خوشحالم...من را ببخش اگر فردا ساعت 55 : 7 صبح با چشمان اشک آلود تو را خواهم بوسید . میدانی و روزی خواهی فهمید عشق چه حسی دارد.
هیوایم عاشقانه تولد زیبایت را تبریک می گویم و از خداوند بزرگ برای داشتنت همیشه شکر گزارم.
مبارکت باشد و خوش باشی عزیزم.
مادرت.