هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

هیوای آسمانی من

هدیه من

1390/7/21 15:02
نویسنده : ساحل
3,001 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم....در این لحظه تو در خواب نیمروزی هستی. به صورتت نگاه میکنم و جز یک ردیف مژگان زیبا و لبهای سرخ و گونه برآمده و آتشین فرشته ای خفته میبینم...همین را میبینم. پیکری از گوشت و خون خودم که روحی پاک دارد و زندگی میکند. از روزی که به دنیا آمدی 3 سال و نه ماه و هشت روز میگذرد ...روزهام را با حرفهای شیرینت پر میکنی و شبهایم با نگرانی از فردا در این کشور نابسامان میگذرد. نگرانم و نمیدانم روزی به من خرده نخواهی گرفت اگر بدانی میتوانستم اما تو را اینجا بزرگ کردم...گرچه خوب میدانی بابا ایران پرسته و از اینجا تکون نمیخوره.:) قول میدهم روزی در بزرگی از اینجا خواهی رفت شاید هم زودتر. گاهی فراموش میکنم خسته و گرسنه و ضعیف شدم....دکترم میگفت ضعف بسیاری داری و باید زیاد گوشت و مرغ بخوری و ویتامینهای بدنت بخاطر عملی که داشتی دفع میشه...برام مهم نیست. من مقاوم هستم از پا نمیفتم. باید تو را به بهترین شیوه بزرگ کنم. باید برایت زیاد حرف بزنم برایت زیاد آشپزی کنم برایت زیاد وقت بگذارم. من از خیلی از دوست داشتنهایم گذشته ام. عشق تو چنان گرمایی دارد که تمام درونم را شعله ور میکند. هرگز باور نمیکردم مادر شدن تا این اندازه مرا تغییر دهد..باور نمیکردم عشق مادر به فرزندی چون تو اینچنان بزرگ است آتشین بی بدیل تکراری نمیشود..و هیچ چیز جایش را نمیگیرد.وقتی در آغوشت میگیرم و بویت میکنم بخداوندی خدا که تمام اندوه از تنم روحم بیرون میرود. دیروز وقتی از جشن آمدی..وقتی دنبالت امدم و از دور صورت نقاشی شده ات را دیدم و در آ؛وشم پریدی و با آن شوق گفتی " مامان ببین صورتم رو در جشن چقدر خوشگل کردند" . نمیدانم چه احساسا چه نیرویی درونم جریان یافت و گفتم خدایا شکر که مهد کودکت را دوست داری....لحظه هایی خوب داری. و در آغوشت گرفتم و بغض بسیارم را فرو دادم نمیدانم چرا گریه کردم نمیدانم فقط میدانم احساس کردم بزرگ شدی و صورتت آنقدر خوشحال بود که خیالم آسوده شد دور از من شادی . برایم همین مهم است. دوستت دارم زیباترینم. دوستت دارم بی اندازه. امیدوارم مادر باشم شایسته درک بالای تو شایسته آنچه در واقع هستی. دوستت دارم.

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

t & h
23 مهر 90 0:57
خدای من چقدر ناامید
قراره تا بزرگ شدن این بچه ها اوضاع همینطور قمر در عقرب بمونه
واقعا تصویر آینده ایران را اینجوری میبینی
نمیدونم شاید من مو میبینم و شما پیچش مو
خدا نکنه این نسل مثل ما تلف بشن
همه ما میدونیم بزرگ شدن این بچه ها اگر قرار هست شرایط اینجور بمونه باعث افسوس و افسوس وافسوس هست
خدایا نذار این افسوس ها ادامه پیدا کنه و بیشتر بشه*آمین*


واقعا امدیوارم چیزی بهتر از این باشه دوست عزیزم...اما چیزی که من میبینم جز خرابی و فساد بیشتر نیست. از ته دل امیدوارم بچه هامون تو این محیط بزرگ نشن همه چیز عوض شه و افسوس نخوریم. ما باید سعی کنیم محیط خونه کاملا با این فساد و غربت غزیبه باشه. باید کار یکنیم بهشون زیبایی رو نشون بدیم هروطر شده. این برای ما مادرها سخته اما چاره ای نیست. باید انجام بدیم. موفق باشی.
نیلوفر(فرح) مامان آوا
27 مهر 90 8:23
سلام به دوستان خوب خودم. قربون اون موهای ابریشمی دخترم هیوا برم من هزار ماشالله.
سحر جون نگران نباش برعکس امیدوار باش تا زمانی که بچه هامون بزرگتر شن و بتونن موقعیت و شرایطو بهتر درک کنن اوضاع آروم، آرامش برقرار و عاری از هر شر و فساد باشه. رفتن ساده ترین راه ممکنه اما تو همین شرایط موندن و خوب باقی موندن لذتش بیشتره.
بهر حال خیر و صلاح عزیزتو بخدا بسپار و صبر و توکل کن.
خوشبخت باشید.


فرح جان. ممنونم واقعا سر در گم رفتن و موندنم. دلم برات تنگ شده. حتما بیا یروز بریم بیرون باهم. مرسی از لطفت و حرفهای زیبات. میبوسمتون. آوای منو ببوس.
ترمه و مامانش
29 مهر 90 1:51
.


t & h
9 آبان 90 12:25
از پیامت ممنون
اینجوری بیشتر یادم میمونه برای کدوم وبلاگها پیام گذاشتم
و پاسخ ها خودش راهنمای ذهن نیمه هشیار و نیمه کُند منه


عزیزم ذهنت خیلی هم هشیار و بروزه. مراقب خودت باش.
فرشته
10 آبان 90 12:14
سلام دخترتون خیلی نازه بهتون تبریک میگم من تازه ازدواج کردم و دوست دارم اگه خدا بهم دختر داد دخترم مثل هیوای شما باشه...[
عزیزم ازدواجت مبارک باشه. حتما همینطور خواهد شد. خدا بهت دختر بده انشالله که رحمت بیکرانی است و براش همه کار خواهی کرد...حتما هر وقت مادر شدی باهام در تماس باش. ممنون دوست خوبم.