ممنونم
جمعه ها همیشه برایم کسالت آور است. اما این جمعه برایم نشاط آور و دلپذیر بود. هیوا رو بردم کلاس موسیقی و برگشتیم پیتزایی خریدیم روز اخر با همسرم و هیوا باشیم. ظهر هیوا رو تخت خوابید و من پای وبلاگ پهن شدم:))))))))) اینقدر مهربانی و صفا دیدم که آب دشم. در خود فرو رفتم. اشک ریختم. نخست برای کسی که پست دیروزش مرا به بدترین حالت رساند :
متاسفانه وبلاگ نداشتی که برات بنویسم. من نمیشناسمت تو هم من رو نمیشناسی. اما همه میدونن ادم کینه ای نیستم. دوست دارم زود ببخشم و دلمو صاف کنم. من میبخشمت. اما نه بعنوان یک دوست بعنوان یک مادر این رو بهت میگم. هرگز هرگز خودت رو جای کسی نذار. و درون کسی رو اونطو رکه خودت میخوای نگاه نکن. همیهش بدون ادمها برای خودشون شخصیت دارن. اگر حرفی مزنی مطمئن باش درست تشخیص دادی. بدون شادی طرفت با افراد دیگه فرق داشته باهش. من نه کمبودی دارم نه داشتم نه اجباری باری دخترم داشتم نه حتی اونطور که باز تکرار کردی چیزهایی رو که خودم دوست داشتم بهش تزریق کردم. من شاعرم نویسندم و مترجم. اما هرگز به هیوا نگفتم اینها رو بکنه الگوی خودش. یک سری عادات هست که ذاتی هست ارثی خانوادگی. درباره هوش هرچی گفتم مستند هست اما لزومی نداره بایم نمودار و تستهای هیوارو بذارم اینجا همه ببینن. که چی؟؟!!!!!شاید روزهای خوب ینداشتی اما این دلیل نیمهش بیای به دیگران حمله کنی برای کارهایی که شاید فکر کنی باید میکردی و نکردی. تو مادری در مقام یک مادر صحبت کن. باور کن نیمی از مشکلات رفتاریمو بعد از مادر شدن کامل عوض کردم. چون نمیخواستم الگوی بدی باشم. ناراحتی زیاد من بخاطر این بود که تمام حرفای تو نادرست بود. چیزهایی که ذره ایش واقعیت نداشت. تو نباید به خصوصی ترنی منفذ دل ادمها وارد بشی. من فقط یک کار کردم. دیدم هیوا استعداد در چه زمینه ای داره پرورشش دادم. بهش کمک کردم رشدش بده. همین. من مریض بودم یک ماه هیوا رو نبردم موسیقی هیوا گریه میکرد و خواهش که منو ببر کلاس. من یک چیزو در هیوا تزریق کردم. اینکه یا انتخاب کنه و تا اخر ادامش بده با اصلا انتخاب نکنه. همین. هرگز بجاش تصمیم نگرفتم. هرگز. امیدوارم از این صحبتهایی که شد نتیجه گرفته باشی که همینطوری بی تحقیق کسی رو مورد عذاب قرار ندی. چون حرفات واقعا جهنم بود. میبخشمت و برات آرزوی موفقیت میکنم. موفق باشی و آسمانی .
دوم :
برای دوستانم عزیزانم در مادر کافی و اینجا برای خواندن محبتهایشان فقط یک چیز دارم که سپاسشان گویم. ممنون که هستید. وظیفه من صد برابر شد. تا هستم کنارتان هستم. برایتان مینویسم و میگویم. وقت میگذارم و میخوانم. ممنون از لطفی که به من دارید. شرمنده مهرابنی شما هستم. واقعا صمیمانه دوستتان دارم.
این تکه شعر تقدیم به روح سپید و بزرگ همگی. هیوا دخترم برای داشتن کودکان این مادران عزیز باید بخود ببالی و میدانم که میبالی.
:
دستهایم برای شماست.
گاهی فکرم.
قلبم
احساسم.
گاهی کلام عاری از توان است.
و نگاهم دور برای خیس شدن
و لبهایم دور برای لبخند زدن.
دستهایم نیست برای فشردن دستهای خوبتان.
اما یک چیز هست.
همیشه
تا ابد
و آن قلبی است که نام تک تک شما حک شده است روی بدنش.
و با هر ضربه نبض و طپش پر صدایش
به یاد دارد نامتان را.
و احساسم.
که از دورترین نقطه
نثار همگی شما باد.
تا هستم برایتان خواهم ماند.
" ساحل "
باز هم سپاسگزارم برای بودن و وجود نازنینتان. امیدوارم ذره ای از محبتهایتان را جبران کرده باشم.
بدرود