هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

هیوای آسمانی من

بدون عنوان

1390/8/1 15:38
نویسنده : ساحل
899 بازدید
اشتراک گذاری

اینها عکسهایی از مراسم جشن هیوای عسلم در مهد برای روز جهانی کودک....

 

درب ورودی...

هیوا سیندرلا شده بود...اما زیباترین سیندرلای دنیا...

هیوا در هنگام خروج...

وقتی اومدم دنبالت عزیزترینم دیدم صورتت ماه شده...خیلی خوشحال بودی از این رنگها..منهم همینطور.

هیوای من قبل از شام...

دیروز برات یک لباس زیبا خریدم دیدم حیفه بعدها نبینیش..چون خیلی بت میاد...داشتیم دیکشنری تصویری جدیدت رو با سی دی هاش کار میکردیم و دقتت خیلی زیبا بود منم ازت عکس گرفتم دختر باهوشم..راستش سرما خوردیم هر دو اما تو دیروز 5 تا درسو کار کردی بی اونکه خسته شی..بهت افتخار میکنم.

قبل از خواب.

قبل از اینکه بخوابیم هر شب کتاب میخونیم..هرچقدر هم حالت بد باشه این کارو فراموش نمیکنی..و کتاب رو یکبار میخونم تو تمام داستانو کامل میگی برام. اینهم کتاب جدیدی هست که دوست عزیز و هنرمند بابا از کانون پرورشی کودکان آورده برات.

خوب بخوابی....

خیلی دوست داری خودت کتاب بخونی اما من اعتقاد دارم سن شروع مدرسه بهترین سن خوندن و نوشته...در عوض الان داری نوشتن حروف انگلیسی رو شروع میکنی در حقیقت انقدر سریع پیش رفتیم که من هنز خیلی از حروف رو کار نکردم اما تو میتونی بنویسی و بخونیشون. واقعا خوشحالم..در مهد کودک هم به مرور بهتون فارسی رو یاد میدن عزیزم.

اینهم یک نوشته از مامان احساساتیت...

یک روز از خواب بیدار شدم و باران همه جا را خیس کرده بود. از خدا خواستم به من دختری هدیه دهد که چشمانش به خیسی و طراوت باران باشد..نفسش بوی خاک باران خورده دهد...موهایش همچون ابریشم باران صاف و لطیف باشد ..صورتش به پاکی و سپیدی ابرها باشد و چون زمستان بخشنده..زندگی بخش و مهربان. روزی که درونم پا گذاشت باران میبارید و روزی که در آغوشم گرفتمش برف میبارید بر صحنه سرد زمین. و دیدم خداوند بزرگ به من هر آنچه خواسته بودم داده...بیشتر از آنچه خواسته بودم. من مادر شدم مادر یک فرشته سپید مهربان. این داستان تولد هیواست که همیشه برایش تعریف میکنم تا بداند نفسم لحظه ای بدون او دوام نخواهد آورد. عزیز دل مادر .....

این زیباترین داستان زندگی منه...داستانی که تکراری نمیشه..خیلی دوستت دارم عزیزم. جان دل من.

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

بهناز مامان نازنین
2 آبان 90 22:25



فدای تو.
نیلوفر(فرح) مامان آوا
3 آبان 90 9:05
راستی قصه تولد هیوا خیلی قشنگ بود حسابی چسبید.
مراقبتون باشید.


سلام ممنون عزیزم. تو هم مراقب خودت و آوا باش. راستی کلاس باله نمیای؟
t & h
9 آبان 90 12:21
ممنون از ابراز لطفت
و خیلی از نی نی وبلاگیها را لینک کردم از جمله شمارو
فقط چون تعدداد لینکها زیاده گاهی دیر میشه سربه وبلاگ بقیه بزنم
و حتما از بابت کلاس بی زحمت نمیزارمت .الان که خوب ترمه کوچیکه انشاا به وقتش حتما


منتظرت هیتم دوست خوبم. همین که به یاد همیم کلی ارزش داره مهم نیست بتونیم چیزی بنویسیم یا نه . بوس بوس.
t & h
9 آبان 90 12:40
عزیزم از پیامت و اینکه آمادگی و مهارت برای آموزش زبان به بچه ها داری سپاس
برای زبان یاد گرفتن ترمه کار خاصی تا حالا انجام ندادم
فارسی رو که هنوز چندان حرف نمیزاره به اندازه 20 کلمه فقط بلده .
براش سی دی های مخصوص بچه ها که آموزش های مختلفی داره و به زبان اصلی هست میزارم که کمو بیش سرگرم میشه و دقتش هم خوبه و آهنگ بعضی از کلمات را خوب ادا میکنه . وقتی خودمون هم فیلمها که به زبان اصلی هست رو میزاریم و میبینیم ( البته با زیر نویس )با دقت ادای کلمات رو در میاره . این جریانات اتفاقی بود چون سی دی هارو من مامانم براش گرفته بود و من به خاطر سرگرم شدنش و دیدن تصاویر بچه ها و نوع موسیقی که داشت میذاشتم ببینه
کلا اصراری ندارم که الان بخوام چیزیو یادش بدم خیلی کوچیکه و اینم بگم که دقیقا سن یادگیری را پیگیر نبودم
و خودم تاکیدی برای یاد گرفتنش نداشتم .عادت کردن به کلمات هم بشتر با رادیو بودهحتما از راهنمایی هات استفاده میکنم استاد عزیز.
راستی شما در آموزشگاه تدریس داری یا مهد هستید؟ منظورم از سوال اینه که محل آموزش را بدونم مرسی


دوست خوبم. منم از پیامهای همیشگیت ممنون. خوشحالم میکنی. ترمه گل هنوز خیلی کوچولو هست همونطور که خودت کامل گفتی. سی دی هایی رو که براش میذاری میتونده بیبی انیشتین باشه که موسیقی داره و کلمات زبان اما نه بطور دائم و برنامه ریزی شده. میدونی که کودک زمانی که زبان فارسی یا زبان مادریشو خوب یاد نگرفته و حرف نمیزنه منظورم از حرف زدن جملات کامل و واضح هست بهتره در معرض زبان دوم قرار نگیره. تا با ساختار زبان اصلیش تداخل ایجاد نشه. از 2 سالگی به بعد در صورتی که کودک خوب حرف بزنه میتونیم آموزش برنامه ریزی شده رو شروع کنیم. ما اموزش رو از هر چیزی بجز تی وی شروع میکنیم کلا مودک نباید زیاد در معرض تی وی قرار بگیره اما شنیدار کودک مهمترین بخش کار ماست و تنعا بخشی هست که میتونی از ماه های آغازین تولد کودک روش کار کنی اونهم اساسی. میتونی با گوش دادن به موسیقی شنیدن اصوات انگلیسی موسیقیهای زیاد کودکانه انگلیسی این حس رو در کودک قوی کنی. هرچقدر این شیندار در بچه بیشتر کار بشه و بیشتر روش تمرکز شه در آینده بهتر و سریعتر و عمیقتر زبالن رو یاد خئواهد گرفت. پس میتونی الان رو این قسمت کا رکنی. سی دی های زیادی هست میتونی تهیه کنی از همین شیراز یا اینترنت برا شبذاری گوش کنه و روی تکرار کلمات زیاد حساب باز نکن در این سن کودک تکرار بی هدف داره یعنی چیزی رو که میشنوه از روی عادت نه اصول تکرار میکنه از این روش میتونی برای زبان فارسی زیاد کمک بگیری تا زودتر حرف بزنه. کار من فعلا خصوصی هست عزیزم تمام سی دی ها و کتابهام همه خصوصی هست اما دارم با مهد جوانه ها همکاری خوبی رو شروع میکنم که مطمئنم تا بزرگ شدن ترمه خانوم اونجا برقرار شده. اما باز هم بچه های دوستای عزیزم رو در منزل آموزش میدم بعد میریم مهد و در جمع کار میکنیم. امیدوارم کمکت کرده باشم. باز هم هر سوالی داشتی بهم بگو. میبوسمتون.
سیما
9 آبان 90 17:16


میترا مامان ماهور
17 آبان 90 15:07
پرنسس کوچولو روزت مبارک
دوست خوبم من تازه با بلاگ دختر نازتون اشنا شدم خوشحال میشم بتونم با شما ارتباط داشته واز تجربیات خوبتون استفاده کنم تبادل لینک میکنم


ممنون میترای عزیز. حتما لینکت میکنم عزیزم. منم خوشحال میشم دوستای تازه و خوب پیدا کنم و باهاشون ارتباط داشته باشم. من اینجا کم میام اما ایمیل و فیس بوکم همیشه بروزه. از آشنایی باهات خوشحالم و مرسی به ما سر زدی.
مجید
22 اسفند 90 11:58
وقتی متن زیبای شماراخوندم یه لحظه باهمه وجودم محبت شما به دخترتون راحس کردم وچقدرقشنگ بود/میدونید پیش خودم گفتم ای کاش روزی بتونم محبت خداراباهمه وجودحس کنم هرچندکه میدونم بعدازحسش حتی یه لحظه هم زنده نخواهم بود چون تومحبت وعشقش ذوب میشم


ممنون.لطف دارید.حتما همینطوره.موفق باشید
مجید
22 اسفند 90 12:04
متن زیبات منو به یاد یه خاطره شیرین ازخودم انداخت که براتون مینویسم .یه روز نامه ای نوشتم به امام رضاودوسال بعد نامه اتفاقی درلابلای برگهای دفترقدیمی خاطراتم پیداشدوقتی خوندمش فقط گریه میکردم چراکه همه ی اون چیزهایی که ازش خواسته بودم راخیلی بیشترش بهم داده بود.