دوستی به نام مادر
بعضی روزها اینقدر گرفتار کار هستیم که یادمان می رود برای چه زنده ایم و زندگی میکنیم.
من به نوبه خود این هفته تازه متوجه شدم چقدر از هیوا دور مانده ام.
دیروز با مشاور خوبی صحبت کردم و ایشان من را دوباره یاری کردند برای دوباره یافتن خودم.
یادم آمد اول مادرم بعد مدرس و کارمند .
یادم آمد صبور باشم و خستگی را با دیدن هیوا از یاد ببرم.
هیوا مدتی بود به شدت پلک چشمش را بهم میزد و قبلا هم این اتفاق برایش افتاده بود. هیوا دختر بسیار درونگرا و حسای است.
دور شدن ار محیط خانواده و ورود به دنیای جدید دبستان برایش تازگی داشت اما از آنجاییکه بسیار خودگیر و بزرگ است در این مورد حرفی نمیزد و همیشه میگفت من خوبم مادر.
منبه نوبه خود بسیار با معلم او هم فارسی هم انگلیسی صحبت کردم و خوشبختانه همکاری خوبی باهم داریم.
از دو روز پیش بیشتر کنارش ماندم در آغوشش گرفتم بیشتر و بیشتر . حرف زدم برنامه هایم را کمتر کردم و دیروز و دیشب کلا درپارک و گردش بودیم :)
هیوا امروز خیلی خیلی بهتر بود و میدانم راضی بود و منهم از خودم راضی.
الان خوابیده و من خیلی خسته ام اما مهم نیست.
وقتی پاهایم ار خستگی گز گز میکند و بزور چشمهایم را باز نگه داشته ام اما با شوف وعشق برایش لقمه می گیرم.
با شوق و اشتیاق ناهار فردایش را آماده میکنم و ریز به ریز خوراکی هایش را برایش در ظرفهای زیبا میگذارم.
اینها برای من مادر خستگی نیست اینها عشق است.
هرگز هیوا را مجبور به کار ینکردم و خیلی از این کار خوشحالم. بعضا من هستم که اصرار میکنم کلاسی را نرود و او من را قانع میکند که نه باید به کلاسم بروم :)
مادرم دیروز هیوا را به کلاس موسیقی برد و برایم تعریف کرد که اینقدر با شنیدن صدای پیانو احساساتی شده که نیم ساعت تمام در حضور مادرهای دیگر باله کار کرده و کارهایی کرده که مادرم تا امروز ندیده بوده :)
همیشه وقتی همسرم شکایت میکند که باله در ایران برای چه است و چرا هیوا را به کلاس میبری به او میگویم این انتخاب و عشق هیواست . خوشحالم دیروز این را فهمید. :)
کلاس باله هیوا 2 ساعت است. وقتی از مدرسه می آید ساعت حدود سه و نیم است و کلاس باله هیوا روزهای سه شنبه 6 تا 8 شب است و فردای آن روز هم مدرسه دارد. خیلی اصرار کردم که دخترم تو میتوانی فقط یک ساعت در کلاس بمانی و زودتر برگردیم اما اصلا گوش نکرد و گفت دوست دارد تا آخر کلاس بماند.
مربی هیوا را با کلی اصرار پیدا کردم و ایشان با لطف قبول کردند هیوا را بپذیرند. یکی از بهترین های باله هستند و هر کسی را قبول نمیکنند اما لطف کردند. مربی بسیار سختگیر و قانونمندی هستند و کلاسشان هم به زبان انگلیسی است :)
امروز تماس گرفتم و از ایشان تشکر کردم که اینقدر در ذهن هیوا پیشرفت ایجاد کرده اند و گویی هر آنچه در ذهن داشته روی کاغذ آورده است و البته ایشان گفتند هر چه هست استعداد و علاقه عجیب هیواست
منظور نداشتن اجبار در آموزش است. چه شطرنج چه موسیقی و چه باله . به نظر من هر سه اینها به هم ربط دارند.
شطرنج بخصوص بصورتی زیر پوستی در هر مقطعی نهفته است. هنگام نواختن موسیقی هنگام کار باله هنگام درس و هر کاری که فکرش را بکنید. از این بابت هم خوشحالم.
امیدوارم بتوانم همیشه هیوا را در انتخابهایش کمک کنم .نه بجای او انتخاب کنم.
امیدوارم بتوانم مادری راهنما و مشاور باشم چراغی برای روشن کردن راهش نه مسلط نه حاکم نه امر دهنده .
بتوانم صبور و با تحمل باشم هرچند خسته و پرکار اما توانا و زیرک.
دوستی باشم نزدیک اما با حد و مرز. دوستی قابل اطمینان به نام مادر.
خوب باشید.