هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

هیوای آسمانی من

برای یک دوست ..............

1392/5/25 16:14
نویسنده : ساحل
1,247 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

 

بعضی آدمها وجودشان در زندگی مثل نسیم است . می آیند و میروند . سبک و بی صدا.

بعضی دیگر مثل بارانند می آنید و میشویند و پاک میکنند و میروند. اما یادشان همیشه تازه می ماند .

من یکی از همین بارانهای خوشبو را در زندگیم دارم. یک دوست. دوستی که مرا اهلی کرده . دوستی که قول روباه هرگاه نسیم بر گندمزار میوزد و آن را تکان میدهد یاد رویش می افتم. دلتنگش میشوم.

دوستی که دم غروب آنهم این غروبهای آخر مرداد که کم کمک رنگ شهریور و آفتاب بیرنگش را میگیرد ، به یادش می افتم.

برایش دعا میکنم. برای خودش زندگیش دختر زیبایش و همسر خوبش . 

او مرا اهلی کرد و من از این احساس دلتنگی لذت میبرم. چون در پس هر دلتنگی انتظاری است . و در پس هر انتظار امید دیداری .

زیاد میبینم نوشتهایی از مادران را که از وضعیت خراب کشور و آنیده فرزندانشان بیمناکند. رنگ و روی شادی از رخشان رخت بر بسته و جایش را به نگرانی از هر چیز کوچکی داده. خودم هم از همین دست بودم :)

برایشان مینویسم که چقدر اشتباه میکنند. که روزهای خوب کودکی فرزندانشان را با نگرانی های شخصی به هدر میدهند. که امید را فراموش کرده اند. فراموش کرده اند کشور ما سبز است. دریا دارد. بیابان دارد. آسمانی آبی دارد. آفتاب و باران دارد. جنگل دارد مه دارد درخت دارد. روزهایی گذشت در خون و سختی و ظلم. اما هر جا روی آسمان همین رنگ است. مگر در همه جای دنیا روزگار را نمیبینید. مگر در اروپا و آمریکا آدمها کشته نمیشوند؟ مگر میان خیابان مردی را با چاقو سلاخی نمیکنند. مر آنجا لندن نیست؟؟؟ مگر مادرهای اروپا و آمرکیا دغدغه ندارند؟ نگران آینده نیستند؟ خدا شاهد است دیده ام با چشم مادرهای 40 ساله را که در پارکهای انگلیس مثل دخترهای 5 ساله سبکسر دنبال کودکان خود میدویدند. نه فکر روزگار گذشته و پیری بودند نه دغدغه هایشان باعث میشد شادی واقعی را از کودکشان دریغ کنند. وقتی مینشستی پای حرفهایشان دنیای غم و درد داشتند. اما امید. امید در نگاه بچه هاست. چطور میتوانم با تمام سختیها چشمان پر امید و درخشان هیوا را با نگرانی و فکرهایم خراب کنم ؟ او درون مرا خیلی خیلی خوب میبیند و میفهمد. 

اینها را گفتم برسم به خودم. به کسی که بودم. مادری پر اضطراب ، غرق در کلاس و آموزش ، نگران آنیده و فکر مهاجرت ، درگیری و دعوا با همسر بر سر نماندن و رفتن. خسته و نا امید . تا او رسید. از او کمک خواستم. با دو جمله دنیایم را تغییر داد. او از من مادری ساخت که اگر میخندد از ته دل است. اگر بازی میکند با دردانه اش با تمام وجود است. او مرا از فکر مدرسه و دولتی بودن و نبودن و کلاسهای مختلف و اینهمه تبلیغات مسخره استعداد و نابغه پروری نجات داد.

وقتی نوروز بود و همراه دخترم به بازار رفتم احسسا یمکردم دوباره متولد شده ام. شاد بودم. چنان که دوستانم با تعجب میخواستند دارویی را که اینهمه مرا تغییر داده به آنها هم بگویم. نامش را :) همسرم با حیرت و شادی درونی نگاهم میکرد. و نمیدانست این کیست؟ :)

من نام تک تک افرادی که ذره ای یاریم بدهند در یادم می ماند. او با لبخند زیبایش با حرفهای کوتاه و پر معنایش مرا بتدیل به اینی هست که هستم. از کشورم راضیم با تمام بدیها و سختیهایش. از وطن برای دخترم میگویم و از ذره دره مکانهای دیدنی و سنتیش با افتخار برایش میگویم. از شاعرانش و عارفانش برایش میگویم. از زمین و خاک و دریایش. مدرسه هیوا مکانی است برای شاد بودن. برایم مهم نیست حتی اگر درسش آنچنان خوب نباشد. من او را انسان وار بزرگ کردم. برایم مهم است ارزشها را بفهمد و قوانین را رعایت کند. مدرسه هیوا بر عکس مهدش آنچنانی نیست. نگران نیستم. او هم نیست. حتی نگران راهنمایی و دانشگاهش نیستم. اگر کلاس موسیقی می رود با عشق میرود. اگر ساز میزند بی اجبار و فشار من تمرین میکند. اگر زبان میداند دوشت دارد و می خواهد که بداند. من راهنمایم و مشاور. نه مربی. من مادرم نه مربی. برایم مهم نیست اگر در پارک دنبالش میدوم روی چمن می افتیم و سراپایش را غرق بوسه میکنم و مردم با نگاه های آنچنانی نگاهم میکنند :) روزهایم پر است از کار و کار و کار. خانه داری و کار بیرون و نوشتن. اما خسته نیستم. راضیم. امیدوارم به همه چیز. و با تمام وجودم از تو که میدانی با تو هستم تشکر میکنم. وجودت لبخندت حرفهایت ارامش را به من هدیه داد . دوست خوبم ممنونم که مرا اهلی کردی .

تا هر زمان زنده باشم مدیونت هستم. 

به امید دیدارت .

 

سحر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مسیحا
25 مرداد 92 17:51
سحر جانم ...

سحر جانم ...

اولین دوست نی نی سایتی ِ من

تو خودت انقدر بی نظیری و پر از لایه های مهربانی که من دلم میخواد فقط نگاهت کنم و ازت یاد بگیرم


در پناه خدا باشید هر سه تون

میبوسمتون بسیاااااااااااااااار


ممنون دوست به یاد ماندنیم. برای همه چیز عزیزم.

همیشه دعاتون میکنم. همیشه. یک دنیا سپاس.
ام علی
25 مرداد 92 18:03
سلام دوست عزیز
بارها وبلاگتون خوندم و نمی دونم تا حالا نظر گذاشتم یا نه.
فکر کنم می دونم این دوست خوب کیه ولی این مهم نیست.
مهم اینه که شما شاد هستید و راضی و امیدوار.
خداروشکر.
راستی مگه هیوا مدرسه می خواد بره.
ماشالله چقدر بزرگ شده.


ممنون عزیزم. بلی درست میفرمایید. هیوا امسال میره پیش دبستانی. بلی
فهيمه
26 مرداد 92 9:47
سلام مادر عزيز و فعال,ممنونم بابت همه اموزش ها.خوش به حالت,چقدر خوبه داشتن دوستاني اينگونه.خدا حفظشون كنه مايه هاي ارامشت رو.


سلام عزی زدلم. ممنونم دوست خوبم.
fateme
26 مرداد 92 15:09
سلام سحر عزیزم کاش میگفتی چه کلماتی تو رو اینقدر تغییر داده؟


عزیزم کلماتی ساده بودند اما پر بار و عمیق. شاد باش و شادی ببخش. امیدوار باش و کودکی شاد داشته باش. کودک عمق روحیه تو را میفهمد.
سمانه
26 مرداد 92 16:32
سحر عزیزم خدا رو شکر میکنم به خاطر داشتنت....


عزیزم سالم باشی و شاد دوست مهربونم.))
maryam
27 مرداد 92 13:03
سحر جونم.شما هم حکم همان دوستتان را دارید برای من و کسری .شما هم عقیده های من را تغییر دادید.شما هم به من یاد دادید که با چشم و هم چشمی نمیشود فرزندی شاد تربیت کرد.شاید به زور بشود نابغه پروراند اما به چه قیمتی؟؟؟؟یاد گرفتم از شما که بگذارم کسری کودکی کنه.چون هیچ وقت نمی شود به این دوران بازگشت.از شما که این همه با بزرگی مرا راهنمایی کردید سپاسگزارم.شاد باشید و سلامت


مریم عزیزم افتخار میکنم به وجودت و دوستی باهات. ازت خیلی خیلی ممنونم. )
قاصدک
27 مرداد 92 13:18
سلام. من هم این دوست شما رو بدون اینکه ببینم بسسسسسسسسیار دوست میدارم. خیییییلی چیزا ازش یاد گرفتم و سر زدن به وبلاگش حالمو خوب میکنه. مهم تر از همه نظم داشتن زندگیم رو مدیون این دوست عزیزم و ..........
خوش به حالت که همچین دوست با ارزشی داری... امیدوارم همیشه در کنار خونواده ش سالم و موفق باشه..
البته شما هم که یه دونه ای .. گل و ماه...


ممنون عزیز. بلی میدونم. موفق باشی دوست خوبم.
نیکو مامان محمد امیر
27 مرداد 92 23:24
جقدر حست رو می فهمم سحر جونم یه روزایی وقتی توی خیابون راه می رفتم محمد امیر رو جای همه بدی ها تصور می کردم ÷شتم می لرزید دلم می گرفت من هیچ امیدی برای مهاجرت نداشتم ولی همش در حال دستو پا زدن بودم .
تا اینکه با تو مسیحا الهه و خیلی کسای دیگه آشنا شدم
الان خیلی خوشحالم و به همه شماها مدیونم
اگرچه می دونم که از همه شماها خیلی عقب ترم ولی تلاشم رو می کنم که برای امیر خوب باشم برای خودم خوب باشم برای زندگیم و...
من هم از تو ممنونم دوست خوبم هم از تو هم از همه کسایی که گفتم


منهم از داشتم تو ممنونم و خوشحالم تونستم کمترین اثری در شاد کردنت داشته باشم.
مامان سام
28 مرداد 92 1:33
یه جمله معروف: اگه میخوای یه دوست خوب و واقعی پیداکنی بایدخودت دوست خوب و واقعی ای باشی!!
پس قطعاهستی که همچین حسی داری
از خوندن اینهمه احساست ناب تو این دنیای بیرحم وااااقعا لذت بردم وامیدوار هم شدم...
سبز باشین هر دو


جملت عالییییییییییییی بود عزیزم. ممنون از لطف تو مهربونم.