هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

هیوای آسمانی من

مادرهای خسته...

1392/5/22 16:17
نویسنده : ساحل
2,431 بازدید
اشتراک گذاری


بعضی اوقات خسته ایم. آنقدر خسته که نمیدانیم چطور باید حرفها و شیطنتهای جگر گوشه هایمان را تاب بیاوریم. نشسته ایم و او حرف میزند و از در و دیوار اصطلاحا بالا میرود. هوا گرم است و تمام کارهای خانه هم روی دستتان مانده. بعد حس میکنید الان فلان دوست یا فلان بچه ای که میشناسید در حال کار و آموزش است و مادرش چقدر به او رسیدگی میکند. بعد با بی حالی با وجدانی نا آرام میروید و به کودکتان می گویید کتاب ریاضی را بیاور کار کنیم. کودک اعتراض میکند که " نه من می خواهم نقاشی کنم " بعد شما فریاد میزنید " نقاشی نقاشی هم شد کار " در دلتان می گویید فلانی تا 100 می شمارد این تمام مدت میدود و نقاشی میکند. بعد فشار میاورید . از شما اصرار و از او انکار. عاقبت با قدرت تسلط مجبورش میکنید آنطور که شما می خواهد رفتار کند. 
بیرون می آیید و انگار آرامید. 
اما کودکتان چه؟ آیا او هم آرام است؟ آیا تمام کار مادر آموزش و کتاب خواندن و مد این روزها آموزش خواندن فارسی است؟ ایا نمی شود لحظه ای با او حرف بزنید؟ نمیشود همراهش نقاشی کنید؟ نمی شود لباس بپوشید و وقتی هوا خن تر شد قدمی بزنید بستنی بخورید . چرا حتی می توانید با هم در حمام آب بازی کنید. چقدر یک دوش آب سرد برای روحیه شما لازم و بودن کودکتان همراه شما چقدر لذت بخش است. پس بجای مقایسه مداوم بچه هایمان با دیگران ، بجای بردن بچه ها به مراکز استعداد یابی فقط کافی است کمی برایشان وقت بگذاریم. شده دیدن یک فیلم ، خوردن یک بسته ذرت بو داده ، درست کردن یک ژله یا دراز کشیدن کنار هم . با هم وقت بگذرانید و همه بدانیم روزهای کودکی بسیار کوتاه است . و آغوش ما برای بوییدن گیسوان و بوسیدن دستهای کوچک این فرشته های آسمانی خیلی زود کوچک میشود. کودکان زود بزرگ می شوند در این روزها ما هم کودکی کنیم.

پسندها (1)

نظرات (12)

سوده
22 مرداد 92 17:34
سلام راستش منم اون موقع که تازه مامان شده بودم فکر میکردم باید همش آموزش در کار باشه . اما به مرور زمان فهمیدم هر حرفی یا در کنار بچه بودن با آرامش خودش هم یه نوع آموزشه شاید مهم تر از همه آموزشهای مستقیم . راستش با زبان دوم مشکل داشتم و عجول بودم از شما آموختم تا قبل از دو سال اقدام نکنم و خیالم راحت شد . ممنونم از شما


سوده جان خیلی خوشحالم. ارامش رو برات آرزو میکنم و شادی. موفق باشی
نیکو مامان محمد امیر
22 مرداد 92 23:21
موافقم باهات شدید . هیچ وقت نباید این عسلک ها رو مجبور کرد فکر کن چه تهوع آوره برای خود ادم اجبار ؟
توی بچی به یاد گرفتن یه چیزی مجبور شدم نه از طرف خانواده مدرسه الان تا ی رم سراغش انگار دارن مغزمو سمباده می کشن


درسته عزیزم
مامان فاطمه زهرا
22 مرداد 92 23:52
آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند مرحبا سحر چه خوب گفتی ...چقدر بچه های امروز به این لحظات با هم بودن محتاج اند و ما محتاج تر...


بلی عزیزم
مامان روانشناس
23 مرداد 92 0:57
با اجازه این متن زیبا رو توی وب روانشناسی کودک به نمایش میگذارم


لطف میکنید. بسیار ممنون از شما.
.....!!!!!.....
23 مرداد 92 2:58
ساحل باتمام تلاطم امواجش همیشه آرامش بخش وانرژی دهنده است که مصداق شماست...
بسیاااااااااار و ب گردی ها کردم ولی چون شما هرگز ندیدم ومیدانم که نخواهم دید...
پس همیشه برایمان بمان.بااحترام بسیار...



دوست عزیزم. ممنون. نمیدونم چی بگم)))))))) هزاران سپاس و بوسه برای شما.
بهناز مامان نازنین
23 مرداد 92 17:00
سحر جون هزارن لایک برای این پستت


ممنون عزیزم. راستی ادرس اییمل من عوض شده. بزودی برات برنامه رو میفرستم. یادم هست.
مامی
23 مرداد 92 23:55
سحر جان کاملا موافقم
خودم در شرف غرق شدن در باتلاق نابغه پروری بودم
به خود اومدم
باکمک شما و دوستان
حالم ازکسایی که پز خوندن و .....بچه های کوچک رو میدن به هم ......


مامی جانم خیلی خوشحالم غرق نشدی))) شکر خدا که تونستم کمک کوچکی باشم برات
مامان محیا
24 مرداد 92 10:36
خوشحالم از آشنایی با شما. دختر من 22 مهر 3 ساله میشه .از تجربه های شما استفاده میکنم.من برای فرزند دومم باردارم با ویار شدید. و با وجدان نا ارام. برای یک نقاشی هم حال ندارم. محیا دی و دی زبان پپا پیگ را خودش میذاره و هر چند تا که میخواد میبینه.و من خوشحال از اینکه تا مدتی با من کاری نداره. دلم برای بازی کردن و قصه خوندن و پیاده روی با دخترم تنگ شده.


عزیزم نگران نباش. شرایطتت دشواره. اروم باش و شاد. کنار دختر باش همین کافیه
samane
25 مرداد 92 7:29
سلام عزیزم و خسته نباشی. دختر گلت خوبه ؟
من مامان سارینا هستم. میخواستم ببینم پکیجت اماده نشد ؟
من بی صبرانه منتطرم


سلام عزیزم. تمام تلاشم را دارم میکنم. به احتمال 90 درصد نمایشگاه مادر و کودک در خدمتتون هستیم.
مادر آیاتای
28 مرداد 92 11:07
بازم مثل همیشه عالی هستی سحر جون. واقعا متوجه میشم که آغوش ما براشون هر روز داره جمع و جورتر میشه. اما مدتی میشه با الهام از برون ریزی شما و چند تا مادر دیگه، یه کم احساساتم رو بروز میدم و زیــــاد بغل میکنمش، میبوسمش و یه کار منحصر بفرد داریم برای خودمون و اون اینه که شبها ، هر شب حداقل یه ربع با هم میخندیم. خیلی دوست داره و استقبال میکنه و با صدای بلند به هیچ می خندیم. دستتون دارم، ما یه اصطلاحی داریم که "خیلیها درخت میشن اما همه درختا سایه ندارن"، شما سحر جون ازون افرادی هستید که سایه دارید. همیشه مستدام باشید.


عزیزم چقدر و چقدر و چقدر جمله آخریت زیبا بود . خیلی ازت ممنونم. حس بسیار خوبی بهم داد . موفق باشی همیهش و شاد و سالم عزیز دلم.
آزاده
4 شهریور 92 13:15
چه حس خوبی منتقل کردی به من عزیزم با این پستت

واقعا ممنونم


قابل شما نازنین رو نداشت
مامان آبتین
5 شهریور 92 1:51
خصوصی عزیزم




چشم


دوست خوبم لینکت کردم موفق باشی