هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

هیوای آسمانی من

یک عصر غمناک

1392/4/24 20:29
نویسنده : ساحل
2,973 بازدید
اشتراک گذاری

عصر که میشود دلم بدجوری میگیرد. یاد تمام نداشته هایم می افتم. مینشینم و به بام خانه ها نگاه میکنم با یک لیوان چای و نبات . من عاشق رنگ عصرهای تابستانم این خاکستریها و تیرگیها که مثل نقشهای ابر روی بام خانه ها می افتد . کوه درست روبروی خانه ماست. از پنجره وقتی مینویسم بخوبی پیداست. با رنگ صورتی چرکی که خورشید از غروبش آن را بجای گذاشته است. درختهای سپیدار و نارنج آرام آرام با تکان باد به رقص در می آیند .

در اتاقی درگر رو به تراسی پر گل که تازه آب پاشی اش کرده ام صدای او می آید. صدای کودکانه ای که موجی از رنگ در هر کلام آن است. تا به فکر فرو میروم شاید شعری را که مدتهاست در سر دارم روی کاغذ بیاروم صدای آرام تو مرا از خود بیرون میکشد. 

گاهی می آیی و خواسته های مداومت را میخواهی . میگویم کار دارم و زود میروی. برمیگردی و با عروسکهایت بازی میکنی. در بازیت مثل مادر میشوی. به وکیلت زنگ میزنی به حسابدارت به بانک. ترجمه میکنی و پای کامپیوتر مشغول نوشتنی. صدای دستهایت را میشنوم. بعد صدای دستهایت با رقص ماژیک عوض میشود . میدانم داری نقاشی میکنی. این روزها به انگلیسی حرفهایی مینویسی. برایم کیک کشیده ای و نوشته ای تولدت مبارک . میبوسمت و خون در تمام تنم جریان می یابد . 

تصویر پدرت روبروی مونیتور است و گاه چشمم به او می افتد. یاد روزهایی که تو نبودی و چقدر جوان بودیم و خام. چه چیزهایی برایم دغدغه بود و حالا نیست. چه چیزهایی آزارم میداد و حالا نمیدهد. وجود تو درد را درمان میکند و سختیها را آسان. 

برایم مهم نیست اگر دیگر با پدرت به پیاده روی نمیرم. خرید نمیروم...اینها مهم نیستند اینقدر که بخواهم برای آن ، روزهای خوب کودکی تو را ، با صحبتهای خودمان خراب کنم.

شاید خیلی چیزهاست که دوست دارم داشته باشم ؛ وقتی بیرون میروم از خیلی چیزها خوشم می آید اما از کنارش رد میشوم. این رد شدنها برای توست. ارمغانی که تو به من دادی. گذشت و چشم پوشی از چیزهایی که دوست دارم. 

خیلی کارهاست دوست دارم انجام بدهم . نه اهل مهمانیم نه بیرون رفتن زیاد. عادت کرده ام با لیوانی چای سیراب شوم و با دستهای گرم پدرت خوشحال. عادت کرده ام کم بخواهم و زیاد انجام دهم. مادربزرگم همیشه میگفت در مقابل بدیهای آنهایی که واقعا دوستشان داری خوبی کن. آنقدر خوبی کن تا شرم محبتت، گذشت را به آنها بیاموزد. 

روزهایی هست که خیلی زیاد غمگینم. مگر میشود شاعر بود و غم را تجربه نکرد. مگر میشود متفاوت دید و اشک نریخت. مگر میشود از تنهایی بدت بیاید. تنهایی مانند یخی که آتش درونم را ذوب میکند . آن روزها شاید بگریم و در خود فرو روم اما میدانم خوب خواهم شد. چون تو هستی .

روزهایی واقعا شیطنت میکنی آنقدر که گلویم در حال پاره شدن است اما شب وقتی میخوابی وقتی می آیم تا نگاهت کنم نمیشود دقایقی به صورت فرشته گونت نگاه نکنم و نگویم این همان دختر یک ساعت پیش من است؟

هر روز از بودنت شادمانترم. هر لحظه از شیرینی وجودت سیراب میشوم. 

وقتی عصر است و در خودم  ،صدای آرام تو کم کمک من را از غارم بیرون می آورد. میبینم کنارت در اتاق نشسته ام. تو روی پای منی. سرت با آن موهای طلایی و خوشبویت روی سینه ام. دستهای من روی موها و بدنت کشیده میشود و برایت کتاب میخوانم و میبوسمت.

تو بوی بهاری ، قرمزی برگهای پاییزی ، شکفته ترین رویای زیبایی ، معنی آرامش و ادامه دنیایی .

تو گرمی و گرما بخش . اینهمه گرمی بوسه هایت را هرگز از من نگیر. هرجا می خواهی برو و بدان عطر نفست همیشه در هر دم و بازدم من جاریست . تو فرشته منی بال پرواز منی . با یادت هرجا باشی به سویت خواهم آمد

هیوا....

دخترم ....

تمام زندگیم برای توست. تمام وجودم مال توست. دوستت دارم بی نهایت در بی نهایت لا متناهی دنیا .

 

مادرت .

پسندها (2)

نظرات (15)

یلدا
25 تیر 92 0:11
سراسر احساسی
مادر نمونه


ممنون دوست عزیزم. لطف داری
حسنا
25 تیر 92 0:41
سلام ساحل جان لذت بردم از نوشتهای زیبایت امیدوارم همیشه این حس خوب وقشنگ مادرانه ات باهات باشه و خدا دختر گلت برات نگه داره


سلام حسنای عزیزم. ممنون از لطفت. منهم برات بهرتین و شادترین روزها رو آرزو میکنم.
سارا مامان باران
25 تیر 92 8:54
سلام ساحل جان
مدتیه که خاموش میخونمت و لذت میبرم
ولی این پست... حرفای دل منه... اشک، توی چشامه ... انقدر که احساست به هیوا به احساس من نسبت به دخترکم نزدیکه... من قلم زیبایی مثل تو ندارم ولی دوست دارم یک روز این متنو برای بارانم بخونم و بهش بگم که اینها دقیقا حرفای دل منه... که دلم به شوق وجود نازنینش جون میگیره و دیدن لبخندش یا شنیدن صداش منو از همه خستگیها و غمها دور میکنه



سارای عزیزم. ممنونم. مشتکرم از اینهمه خوبی و زیبایی حرفات. تو هم قلم بسیار خوبی داری. عزیزم بنویس اینهارو و برای باران عزیز بخون. هر مادری میتونه راحت حررفاشو به هر زبانی هب بچش بزنه اونهم خوب و درست میفهمه. امیدوارم همیشه شاد باشی در کنار نازنین جاودانیت.
مامان عبدالرحمن واویس
25 تیر 92 18:18
عاشق این احساستم عزیزم


مرسیییییییییییییی
maman kasra
25 تیر 92 20:02
سحر عزیزم نوشته هات ادم رو مسحور میکنه.انقدر که من را ناخواسته به گریه می ندازه.امیدوارم که خدا تو را واسه دخترت نگه داره.آممممممین


عزیزم من که راضی به دیدن اشکات نبودم (( ممنون. خدا تمام مادرها رو سالم نگه داره برای جگر گوشه هاشون.
maman kasra
25 تیر 92 20:06
سحر جان اینجا خیلی گرمه.نمی تونم عصرها کسری ر ببرم بیرون.خیلی بی قراری میکنه.طوری که کلافه میشم.نمیدونم چی کار کنم؟دیگه حاضر نیست با اسباب بازیهاش بازی کنه.زود خسته می شه.جایی خوندم بچه ها بیشتر از 15 دقیقه بازی نمی کنند.خدا کنه زود تابستون تمام بشه.خسته شدیم به خدا


از این تیوپهای بادی بگیر اندازه متوسط. عصرها آب کن براش با وسایل مخصوص آب بازی. تفنگ آبپاش هم خیلی خوبه. اصلا مهم نیست قیمتش چقدر باشه فقط بازی کنه باهاش. اسباب بازیهای مخصوص آب هم بخر اینترنت هم داره کتابهای مخصوص آب هم بگیر عصرها خیلی زیاد کمکت میکنه. روی تراس یا حیاط کاغذ بزرگ بذار با رنگ بازی کنه. امیدوارم کمکت کرده باشم. در هر حال اینجا که شیرازه ما بدون کولر خفه میشیم و آ بهم کمه. چه رسد به شهر شما
مامان عبدالرحمن واویس
25 تیر 92 20:49
سلام عزیزم ایمیلتوچک کن


حتما.
alireza
25 تیر 92 20:53
سلام خوبین؟ ممنون از مطالبت خیلی خوب بود. راستی میای تبادل لینک کنیم؟ اگه دوست داشتی بیا به سایتم
مامان فاطمه
26 تیر 92 1:43
سلام بازم که با اشکام بازی کردی و این پستت نالاحتم کرد.آخه فک کنم هممون مادریم و دلای نازک و شیشه ای داریم و همدرد همدیگه. ان شالله که همیشه شاد باشی و م39


مرسی عزیزم شادم شاد شاد
maman kasra
26 تیر 92 10:45
mersi azizam.estakhr badi barash ghablan gerefteh boodam.por az toop kardam gahi vaghta bazi mikoneh .vali kolan doost dareh b vasayel khooneh dast bezaneh.inam nazare khoobieh emtehan mikonam.


موفق باشی. وسایل خونه برای بچه ها خیلی جذابن
فرانک مامان ریحانه
27 تیر 92 8:31
سلام ساحل جان
راستی که خوشا شیراز و وصف بی مثالش. و صد البته که اهل شیراز بودن با شعر و شاعری قرینه. ساحل جان چه خوب که هیوا خودش و مشغول میکنه و اگه بگی کار داری میره و با اسباب بازیهاش بازی میکنه. من بعد از اینکه ریحانه از مهد میاد خونه باید توی اتاقش باشم تا خود شب. هر بازی بخواد کنه منم باید باشم. گاهی دیگه لذت بخش نیست و عذاب آوره. بازیهای تنهاییش خیییلی کوتاهن. اون الان 4 سال و 3 ماهشه بنظرت طبیعیه و درست میشه؟ راه حلی داری بتونم کمی رهاش کنم. هر کاری میکنم مقاومت میکنه همه کارای شخصیم و زمانهایی که میخوام برای خودم باشه بعد از خوابیدن ساعت 12 شب ایشونه و گاهی زیاد خسته میشم.


دوست خوبم البته من شیرازی نیتسم اما بلی شیراز شهر ادب هست
هیوا هم همینطور بود. من از 2 سالگی شروع کردم برای تنها بازی کردنش. تایمر میذاشتم و میگفتم تا وقتی زنگ مینزه بازی کن من میام. از 3 دقیقه شرو عکردم و هر روز یک دقیقه بیشترش کردم. برای هر تایمی که خودش بازی میکرد توی یک جدول بهش ستاره میدادم. خیلی طول کشدی اما درست شد. و سعی کن شب زودتر بخوابه. مثلا 10 نهایت 11. تا خودت وقت داشته باشی استارحت کنی. ببین کمکت میکنه این راهکار
عسل
28 تیر 92 11:04
خدای من.چقدر زیبا مینویسی ساحل!لذذذذت بردم از خوندنش.


ممنون عسل خانومی. ))))))))))
ستاره
4 شهریور 92 0:52
سحر عزيز با خوندن نوشته هات هميشه لذت ميبرم ...اين يكي اشكم رو درآورد ...چه قلم زيبايي. هميشه پايدار باشيد .


ممنون. نمی خواستم نراارحتت کنم عزیزم)))))))
مامان آبتین
5 شهریور 92 1:56
زیبا نوشتی بانو! زیبا...


ممنون دوست مهربونم
سعیده ، مامان هومان
20 آبان 92 16:48
بی نهایت زیبا بود
ساحل
پاسخ