شعر خودم
با اجازه یکی از شعرهای خودم رو هم چون خیلی از دوستانم خواستن و نمیتونن در صفحه فیس بوک باشند میذارم در وبلاگ هیوای عزیزم.
کارم ز گریه گذشتست زانکه میدانم
هرگزم روی تو نخواهم دید
از بهار درخت چشمانت
میوه عشق را نخواهم چید.
وقت رفتن براحتی گفتی ،
رفته از بینمان هر انچه که بود
میروم خانه ای که دیگر بار
بزند در دلم نهال سرود.
دستهایم به دور گردن تو
اشکهایم به زیر میلغزید.
میفشردم نگاه ساکت تو
چشمهایم فقط تو را میدید.
قفل دستم شکستی و آرام
از کنارم گذشتی و رفتی
باز شد درب خانه با ناله
تو مرا چون شکستی و رفتی
زد نهیبی غرور آه ای زن
دور کن ابر شوم دلتنگی .
تو اسیر کتاب تقدیری
از چه رو اینچنین تو میجنگی؟
گفتم ای آشنای کهنه خموش .
در من اکنون دگر تکبر نیست
در سرایی که عشق جاری شد
عقل و منطق کلام پوشالیست.
میروم تا زنی شوم عاشق
تا بگویم مرو ببخش و بیا
میکشم این غرور مضحک را
نیست در دامنم دروغ و ریا
گفتم و گفتم و نگاه تو بود
سرد و ساکت پر از چرا و سوال
رفته بودی و نبض دستانت
داستانی از آرزوی محال
تن من جام کهنه ای از عشق
تن تو کهنگی نمی خواهد .
دل من شور زندگی دارد
دل تو زندگی نمی خواهد .
گفتی آخر کلام آخر را
که دگر دوستم نمیداری
که دگر در زمین خشک تنم
دانه عشق را نمیکاری.
روی این صندلی کنار اتاق
مینشینم خمود و راکد و سرد
میدرم هر دقیقه هر ساعت
بغض خود را هزار بار به درد
تو ولی غرق خوابهای خودی
بی تفاوت به هرچه رفت و گذشت
کاش میشد ببوسمت اما ،
به کذشته نمیتوان برگشت.
مادرت/ سوم دی ماه 91