تاسف
پست جناب زمانی رو گذاشتم چون خیلی بارم مهم بود. هم ایشون لطف کرده بودند و هم من از سردرگمی نجات پیدا کردم. امروز کامنتها رو میخوندم و واقعا نتاسف شدم. چرا بعضی ادوها درست مثل یک سوز باد موذی هر طور شده خودشون رو وارد خصوص ترین عمق وجود یک نفر نه حتی زندگیش وجودش میکنن. چرا فکر میکنن چون متفاوت فکر میکنند باید با موج حرفهای زشت و بد دیگری را تخریب کنند. چرا هر کسی در ایران خودش رو متخصص میدونه.؟ همه روانشناس همه دکتر همه منتقد همه شاعر . چرااااااااااااااااااااا.
هدف من اینجا آگاه کردنه دوست یاب یکمک به دیگران مگر در این مدت کسی بیشتر از این چیزی از من دیده؟ همیشه سعی کردم مهربون باشم و کمک کنم و این دو مورد رو همیشه به هیوام هم یاد دادم. که انسان باشه. بارها میخواستم دیگه ننویسم اما من بیدی نیستم که با این بادها بلرزم. اصلااااااااااااااااا. این نوشته ها برای هیوا هست و دوستان خوبش.
فرزانگان میشنوتد و سکوت میکنند
دانایان میشنوند و پاسخ میدهند
نادانان میشنوند و توهین میکنند.
بهتر است سعی کنم اولی باشم. سعییییی کنم. در پست دیروز درباره هیوا نوشته بودم. دوستان نگران شده بودند و حرفهایی زده بودند که سعی کردم نگرانیشان را رفع کنم. خانوم دیگری که میگفتند مادر هستند کامنتهای طولانی با مضامینی عجیب............. .
خب من پاسخ ایشان را در حد کافی دادم. هیوای من اگر باهوش است به تزریق من نیست. اگر میخواده بداند به اجبار من نیست اگر دوست دارد بداند بواسطه من نیست. 3 سالگی روانشناسی تست گرفت و گفت هوشش اینقدر هست دیروز گرفت و گفت اینقدر هست. میگفتند شما توه زدی بچه باهوش داری اینها عقده های کودکی خودت هست!!!!!!!!!!!1 فکر کنید!!!!!!!!میگویند بچه را تحت اجبار قرار دادی اصلا هم هوش ندارد این بچه. بگو به شما چه!!!!!!!!!!!!!! ای خداااااااااااااااااااااااااااا
کی یاد میگیریم به حریم دیگری تجاوز نکنیم کی. اظهار نظر بی مورد نکنیم. در جایی که نمیدانیم سخن نگوییم.
حرفهای ایشان برای من بی اعتبار و مضحک است. ادامه میدهم برای شما. همه میدانید هرگز قصد پز دادن و توصیف احوالات نداشتم. هرگز.
برای همین لازم دانستم اینها را دوباره بنویسم.
به هیوا نخست احترام و مهربانی و کمک به دیگران را یاد دادم. کودکی من بر خلاف انچه ایشان مورد حمله قرار داده بودند نه سرشار از عقده بوده نه کمبود نه رفاه زیاد نه فقر. کودکی من همه و همه بازی در حیاط مادربزرگ محبتهای بی دریغ او چهره جوان مادرم...بازیهای خواهر ها و برادرم سبزه و درخت و زیبایی ها. شعر حافظ و سعدی و مولانا کتابهای بیشماری که پدرم برایم میخرید ووووووووووو همه خوبی است.
کودکی هیوا از او گرفته نشده. هیوا اگر میخواهد یاد بگیرد خود انتخاب میکند نه انطور که اینشان فرموده بودند شما برای او انتخاب کردید. من فقط پرورش دادم. کاری که هر مادری میکند. هیوا عاشق موسیقی بود چون میشنید. هیوا عاشق زبان بود چون کار من را میدید. هیوا عاشق ورزش رزمی است چون پر تحرک است. هیوا عاشق رقص باله است چون عاشق موسیقی است. هیوا مدام حرف میزندن چون کنجکاو و تشنه حرف زدن است. میخواهد بخواند خودش انتخاب کرده. دارد مینویسد بخدااااااا قسم خودش مینویسد و نشانم میدهد. من حتی تراشه ها را با بازی با هیوا کار میکنم. هیوا مستند بی بی سی میبیند از من درباره تخم گذاران میپرسد. میبیند. خب کانالهایی که ما میبینیم در همین رده هاست. موزیک کلاسیک و بی بی سی و همین کانالهای بسیار خوب. من فقط هفته ای یک روز با هیوا کار میکنم انهم به اصرار خودش. امروز با مربی مهدش صحبت کردم و چقدر استقبال کرد و گفت هیوا کتاب بیاورد مهد بخواند و خیلی خوشحال شدم. گفت هر چیزی را میخواهد برایش انجام دهید بیاورد در مهد من با بچه ها باهم انجام میدهیم. روانشناس هم همین را گفت. در امتداد اموزشهای مهد. من نمیتوانم وقتی هیوا میخواهد بگویم نه. نمیتوانم وقتی جمله ای میگوید به انگلیسی جوابش را ندهم. همین الاااااااااااان جلوی من تمام حروف فوم انگلیسیش را اورده و شعر میخواند و حروف را ردیف میچیند و صدا و نامشان را با مثال میگوید و مدام لبخند میزند. من چکار کنم؟ ؟؟؟هیوا الان در مرحله ای رسیده که مستقل خودش یاد میگیرد نه حتی با کمک من. خودش سی دی میبینه خودش میپرسه خودش کتاب مثلا ریاضی کودکانه رو میاره و کار میکنه. امااااااااا هیوا بازی هم میکنه بخدا. هیوا هر روز نقاشی بازی با رنگ. در حمام رنگ زدن در و دیوار. کلاژ. کاردستی. دویدن. دوچرخه بازی. شعر خوانی. رقصیدن. خاک بازی. شن بازی. توپ بازی. گرتاب حلقه. بازی با بولینگ. مامان بازی خاله بازی...چادر بازی. تاب بازی..معلم بازی. نمایش عروسکی...وووووو تمام کارهایی که همسنهایش میکنند. هیوا شاد است بسیار شاد. اما اگر زیاد میپرسه و زیادتر از سنش میفهمه هیچ وقت روانشناس یا کسی نگفت این بده. این خصوصیت اخلاقی هیواست. هیوا دوست داره بدونه البته من این دانستن رو در خیلی مراحل کنترل میکنم میدونم نباید هر چیزی رو بدونه :))))))))))) اما ذاتا دختری هست که بیشتر از سنش میفهمه. خیلییییییییییییییییییییییییی از دوستاش همینطورن. خیلی زاید با دوستاش بازی میکنه دوستای خوبی داره. اینطور نیست که بعدها حتی لحظه ای فکر کنم هیوا کودکی نکرد. نه هیوا خیلی خوب کودکی میکنه درسن=ت مثل همه دوستاش. دریا میره شنا میکنه خاک بازی میکنه.....
همین دیروز نشسته بود و داشت جمله میساخت با " رفت " . حدود 10تا جمله. اینها اجبار من هست؟ بی انصافی هم حدی داره....
شاید نباید هرچیزی رو بنویسم. شاید....
" زندگی رویاست و زیباست. زندگی کابوس نیست. " دیروز اینرو برام گفت و گفت " مامان شعر گفتم برات "
خب اون لحظه من دیکته کردم شعر رو. نه ذاتا هنر ذاتی هست بخدا ذاتی هست. سعی میکنم کمتر بنویسم. میخواستم برنامه های خاص مونتسوری و زبان رو بنویسم فکر میکنم نباید اینکارو بکنم. نمیشه دوستانم نمیشه در این مملکت کاری کرد نیک.
بخیلان زیادند زیاددددددددددددد.
متاسفم .
دخترم خوشحالم تو میدانی چقدر ازادی و رها درست مثل بادبادک رد آسمان آبی. برایم مهم نیست فقط تو بدان بسیار دوستت دارم. داریم چمدان میبندیم و بسیار کار سخته :))))))))))) دلم بارتون تنگ میهش سعی میکنم سر بزنم.
شاد باشید و امیدوار زندگی کنید.