هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

هیوای آسمانی من

بدون عنوان

قطره ای از بارانی نرم و آغشته به بوی خاک چنان که در دستهایم لانه میکنی همچون پرنده ای سپسد و کوچک مانند ابری سرگردان و رها در آرامش سکوت بعد از رگبار خاکستری پشت چشمانت آسمان بهار را می ماند نگاه شفافت سنگهای ته چشمه ها را اقیانوس آغوشت که چون ماهی در آن گم میشوم آفتاب نگاهت هر روز سیاهی چشمانم را قلقلک میدهد کاش از اینهمه دود و صبح های تار دورت میکردم تا جایی که چکنزار پاهایت و گندمزار گیسوان طلاییت در نسیم کنار دریا رها شود و چنین خواهم کرد آرامترین ترانه تکرار نشدنی من .   برای هیوا امید و ماه زیبایم.  
16 فروردين 1390

نامه ای به دخترم هیوا

دختر زیبای من هیوا از روزی که به دنیای من و بابا پا گذاشتی هیچ چیز جز امید ندیدم.از اون روز تا بحال ۴ تا دفتر پر برات نوشتم از زمانی که فهمیدم باردارم هر تکونی که خوردی اولین طپش زیبای قلبت اولین تکونهای شدیدت...تا زمانی که داشتم میرفتم بیمارستان تا تو تبدیل به یه انسان مستقل در این دنیا بشی و من یه مادر. مادر واژه ای بود که اسم بود نه حس. حس شد وقتی صورت زیباتو دیدم. اسم بود وقتی باردار شدم وقتی جواب آزمایشمو با اشک شادی گرفتم. وقتی فهمیدم خدا اینقدر بهم لطف کرده و یه دختر بهم داده. اسم زیباتو مدتها پیش انتخاب کرده بودیم از زمانی که فیلم زیبای زنده یاد ملاقلی پور رو به نام هیوا دیدم. دوست داشتم زنی مقاوم و مستقل بشی زنی با احساسات ز...
14 فروردين 1390

نهال سبز

هر روز که از خواب بلند میشویم...روبروی خونمون یه باغه که خیلی بزرگ و قشنگه...ژر از درختای چنار و سژیداره....یه درخت هست که درست روی تراس خونمون هست دخترکم...درخته خشک خشک بود یه روز بلند شدیم و من بهت گفتم هیوا جان ببین تن درخت از جوونه ژر شده تو ژرسیدی جوونه چیه و من برات گفتم اولین نشونه بهار....حالا هر روز که بلند میشیم جونه ها بزرگتر میشن و الان شدن یه عالمه برگ سبز و قشنگ. این درخت منو یاد تو میندازه که چطور از یه نطفه بی ارزش تبدیل به درختی بزرگ شدی که هرگز ژاییز و خشکی نداره...فقط بزرگ و سبزتر میشه. دوستت دارم زیاد و زیادتر...نمیدونم مامان خوبی هستم یا نه اما تمام سعیمو میکنم تو خیلی باارزشی و من امیدوارم معنای لرزش و زندگی رو خو...
12 فروردين 1390

نوروز

سلام به همه دوستان خوبم . اینجا برای هیواست دختر ۳ سال و ۳ ماهه من. و تمام دوستای خوبم . سعی میکنم شعر بنویسم براش و عکساشو بذارم تا بعدها ببینه از همه دعوت میکنم برام شعر بنویسن و از تجربیاتشون بگن. الان نوروزه . البته ما زیاد اهل سنتهای ایرانی نیستیم بد یا خوبشو نمیدونم اما نیستیم . زیاد هم از عید و نوروز خوشم نمیاد اصلا حوصله عید رو ندارم . عید دیدنی هم نمیریم . اینجوریه دیگه . اینم از ائلین مطلب. هیوای نازم اینروزها کنار خاله هاشه و خیلی بهش خوش میگذره . امیدوارم براش بهترین زندگیرو مهیا کنیم. من و پدرش . ...
9 فروردين 1390