ورود به عالم مدرسه
انگار برای یک مادر روز آرام کم پیدا میشود. روزی که بدون دغدغه سپری شود و نخواهی برای فرار از بدیها تصمیم های جدیدی بگیری. دوستی میگفت تو هویتت اینجاست و نمیتوانی در جای دیگر آارمش داشته باشی. نمیدانم اگر جای دیگر باشم نمیتانم بنویسم یا شعر بگویم...یا ترجمه کنم یا خودم باشم؟؟؟ و وقتی مادر سهیت مدام اسم جگر گوشه ات جلوی چشمهایت تکرار میشود و تصویرش روبرویت تکان می خورد. آیا اگر اینجا نباشد همه چیز بهتر است؟ آیا جای دیگر نمیتواند آرامتر و راحت تر زندگی کند؟ آیا میتواند روزی از اینجا برود؟ اصلا دوست دارد که برود؟ بعد میان دو دلی زننده ای گیر میکنی. اصلا تو در چه حد حق دخال در سرنوشت کودکت را داری. میتوانی بدانی و مطمئن باشی تصمیم تو برایش خوب است یا بد.
خب بعضی روزها بد همه چیز این مملکت توی اعصابم راه میرود. الینقدر که حتی حتی حوصله تکان خوردن از روی مبل را ندارم و فقط فکر میکنم. میان اینهمه تردید میمانم....امروز از همان روزهاست چرا ؟
صبح رفتم مهد هیوا بعد دوستی را دیدم که سالهاس با هم دوستیم. با وجود تفاوت فکر زیاد اما دوستیم و خوب هم دوستیم :) دخترش در مدرسه هیوا است. راستی اول بگویم هیوا مدرسه مهرتابان مصاحبه داد وامروز قبول شد اسمش را در سایت دیدم. حالا دوستم دخترش را در بخش بین الملل مدرسه ثبت نام کرده کلی از محسنات اینجا گفت و اینکه چقدر برای از اینجا رفتن خوب است و چقدر محسنات دارد کلاسها کم جمعیت است معلمها خوب مدرک بین المللی.....و.............. خب شهریه چند؟ ستلی 6 میلیون!!!!!!!!!!! مدریه موسیقی و باله و رقص و همه چی زهم دارد.
میدانید از این آأمهاییی نیستم که خام حرف و تعاریف دیگران شوم. اصلا. تنها چیزی که امروز مرا خیلی آزار داد این تفاوت گزاری و تبعیض است. میدانم که اینجا نان و حلوا نمیدهند. میدانم بچه ای که تمام درسهایش انگلیسی است قدرت رفتن به هیچ مدرسه دیگرا جز آنجا را نخواهد داشت و بیاد مقطع تطبیقی را بخواند . میدانم این مدرسه برای کسانی است که ایارنی نیستند یا هستند و اینجا مسافرند. اما آای به مدرسه دوزبانه هم به اندازه آنجا رسیدگی میکنند. ایا کودکان ما به آنها به چشم دیگری نگاه نمیکنند؟ و اصلا من چرا ایران ماندم؟؟؟؟؟ یادم نمیا یاد لحظه یا در زندگیم به وطنم دلبستگی داشته باشم. بد یا خوب همیهش دوست داشتم از اینجا بروم با هر چیز کوچکی خاکستر زیر آتش میشوم. گر میگیرم آتش میگیرم. الان سرچ کردم دبستانهای خوب یدر دبی و مالزی....این تبعیض این تفاوقت مالی وحشتناک این پز دادنهای همیشگی مادرها وای وای وای. نمیدانم از دوستی در مالزی در حال گرفتن اطلاعت هستم. و هنوز نمیدانم. اما دخترم ورودت به مدرسه را تبریک میگویم. میدانی که مادر هر چه توانست برایت کرد و باز هم خواهد کرد. و شدیدا میدانم بچه اگر بخواهد خوب باشد و متفاوت و درسخوان در بدترنی مدرسه هم میشود و اگر نخواهد در بهترین هم نخواهد شد. عزیزم تو لایق بهترینهایی اما دوست دارم در میان همگان به این بهترنیها دست یابی نه کودکانی که فقط مال و پول و تفاقوتهای ظاهری را ملاک میدانند. هیوای من خیلیییییییییییییی دوستت دارم. و وقتی فکر میکنم قرار است با مقنعه عکس بگیری حس افتخار درون رگهایم جریان می یابد. عروسکم تو با مقنعه......:)))))))))