رشد نگاه کودک...گردشی با دخترم هیوا.
سلام :)
این روزها در هر خانه ای بساط خانه تکانی برپاست. هرچقدر هم که تازه باشد خانه و تمیز ، خودبخود
وسوسه خانه تکانی مثل خوره به جان آدم می افتد. خب حالا که وقت وقت خانه تکانی است ما هم
پستی تمیز میگذاریم :))) از نوع خاک گرفته :)
همیشه فکر میکردم وقتی هیوا بزرگ بشه حتما کمکم خواهد کرد و بعد دوباره با خودم میگفتم شاید هم
نکند و اصلا مهم هم نیست . اما واقعا فکر نمیکردم دخترک گلدانه ام اینقدر خوب و اثر گذار باشد اینقدر
که مادر منتظر شود تعطیل باشد و هیوا خانه باشد و کنار مادر برای تمیز کردن یک فروند یخچال. :) و وای
که چقدر سخت است تمیز کردن این وسیله. من برای این کارها اینقدر دور و برم شلوغ بود که هیچ
عکسی ندارم برایتان :)) هیوا وسایل را دانه دانه برمیداشت تمیز میکرد مرتب میکرد و به من میداد و
حدود دو ساعت کار کردیم بعد هم ناهار خوردیم و دریت مثل یک خانم یک زن فهمیده و بزرگ گفت
میخواهم بخوابم . رفت خوابید و بعد قرار بود اسباب بازیهای خود دخترکامن را تمیز کنیم. بیدار شد و یک
راست رفت سراغ برنامه. هرچقدر خواستیم از زیر کار در برویم نگذاشت که نگذاشت :))))
گفتیم سینی بیاورد و تمام وسایلش را بگذارد در آن....و دوربین هم برداشتیم :)
رفتیم سینی دیگری بیاورم برای وسایل دیگر و چقدر هیوا اسباب بازی ریز دارد . در همین حین در ادامه
صحبتهای پیشین که داشتیم درباره انتخاب اسباب بازی. که همیشه باید دور ریخت بعد خرید و نیمی از
اسباب بازیهای ها را باید جمع کرد و گذاشت جایی که جلوی دید کودک نباشد و بعد دوباره اورد و چقدر
برای بچه ها جدید و جالب خواهد بود ..ما هم همین کار را کرده بودیم....
آمدیم صدای کنیم دردانه مان را برویم حمام دیدیم وای...از همان لحظه هایی که در مادر کافی
نوشتم...من عاشق این لحظه ها هستم. یادم می افتد به روزهایی که هیوایم حتی 3 دقیقه با خودش
بازی نمیکرد و وقتی میروم و میبینم با لحن دخترانه و اسباب بازیهای کوچک و چهره معصومش اینطور ارام
بازی میکند از خود بیخود میشود. اینهم از خصوصیات مادر احساساتی و اشک دم مشک است دیگر :)))
مدتی نگاهش کردم و دوربین هم بود :)
این کوزه های کوچک برای نیم ساعت وقت ما را گرفت اما وقت هیوا را کاملا طلایی کرد :)
و رفتیم حمام و همه را شستیم و دیروز گذاشتیم سر جایش :)
و در ادامه .....
اگر شیراز آمدید میدانید این روزها چه هوایی دارد این شهر. بوی گل و سبزه و نسیم خنکی که واقعا انگار
دیازپام درونش دارد :)))مست کننده و سکر اور است. حتی اگر شیراز دوست نباشی مثل من :))) بهار
شیراز دوست داشتنی است. همیشه قبل از عید من و هیوا سری به بازار وکیل میزنیم. جایی که پر از
سنت و بوی گیاهان دارویی و عطاری و مردم خوب و قدیمی و حوض های فیروزه ای پر از ماهی و فرشها
و گلیم های سنتی و بوی عید است و عید و عید .
بهترنی و پر کار ترین فصل در شیراز همین اسفند ماه است. برای اینکه به ازدحام عید نخوریم ما همیشه
اسفند سری به بازار میزنیم...امسال هیوا بزرگ است و عاشق بازار وکیل :)) شنبه مهد کودک را تعطیل
کردیم و با اتوبوس راه افتادیم بازار .:)
در راه بودیم همسر گرام تماس گرفتند و گفتند کلاسشان تمام شده و با ما همراه میشوند. برای ما که
موقعیتی بس عالی و برای هیوا همراه با ذوق و جیغ شوق بود :)
رسیدیم بازار و هیوا همراه با پدر و ما با دوربین :)
بازار پر از در و راهروهای عجیب و بسیار قدیمی است. به این حوض در یکی از این راهروهای قدیمی
رسیدیم که پر از ماهی قرمز بود....
ساختمانی سنتی و قدیمی به نام بارانداز :)
بازار پارچه فروشها :)
و باز .....
رسیدیم به حوض میان " سرای مشیر " . این سرا یکی از قسمتهای قدیمی و بسیار زیبای بازار است که
یک حوض زیبا میانش است و فعلا خالی است در ایام عید پر از ماهی و فواره میشود..و هیوا عاشق
سرای مشیر و این حوض است :)
اینجا نمایی از کل سرای مشیر است. دور تا دور ساختمانهای قدیمی ار درختهای نارنج ، اتاقهای قدیمی
، عکاسخانه های قدیمی گرفته است .
و من عاشققققققققققققققققققققق این قسمت هستم. کیف لباس مانتو سنتی گردنبند قدمی که پر از
خاکه :) تسبیح و کلی چیز زیبای دیگه :))) از همینجا ظرفهای سفره هفت سینمان را خریدیم :)
درون قسمت سرپوشیده سرای مشیر مقادیر فراوان زیورآلات قدیمی است و جای برای توقف هیوا :)))
" وای بابا ببین چقدر خوشگلهههههههههههههههههههههههههه. " دیالوگ هیوا در تمام مدت :))))
و این قسمت رو فقط مخصوص مسیحا گرفتم جدی میگم...خیلی بیادش بودم :) اینجا اجسام ظروف و
مجسمه و وسایل عتیقه هست :) زیاد علاقه ای ندارم :)
و دیزی سرای مشیر :) قرار بود در اینجا ناهار بخوریم. من و هیوا ماندیم برای ناهار . هیوا منو را خواند و
دیزی را انتخاب کرد . عاشق آبگوشت و کلا پاچه هست این دردانه ما و من نمیدونم چرا ؟؟؟ :)
جای همه خالی....کوبیدیم :)
و چای سفارش دادیم. اینقدر چای زیاد بود که مجبور شدیم چندین استکان بخوریم. :)
هیوا عاشق جای است. از همان عنفوان نوزادی هم بود. نمیدادیم اما عشقش هست دیگر نمیشود گفت
نه نه . و البته چای داغ. کلا امان نمیده خنک بشه. هیوا میگفت " مامان اینقدر خوبه این چای که نیازی به
قند هم ندارم " خدا رو شکر مادرررررررررررررررررر
و فالوده های شیراز هم که ماجرایش را میدانید. اینجا یکی از بهترین فالوده و بستنی های شیراز را دارد.
فالوده هم خواست عشق مادر و خریدیم....کنار اینهمه انگشتر :)
یک روز خوب بود. یک روز خوب دیگر....رسیدیم خانه و هیوا واقعا خسته بود. :) بنده هم با اجازه درد
شدید شکم بخاطر آبگوشت :)
این پست را برای استقبال از بهار گذاشتم و اینکه بگویم همه چیز در بهار خرید نیست. همه چیز تازه بودن
صورت و ظاهر نیست. همچنان که کودکان ما فقط و فقط به تازگی لباس نیاز ندارند و تازگی اسباب بازی.
چیزی که آنها بیش از همه نیاز دارند با ما بودن است. دیدن و چرخیدن میان طبیعت..سر در آوردن از انچه
از گذشته بجا مانده. مکانهای قدیمی و ایرانگردی. خوردن غذاهای مرسوم و تازه و خوب کشورمان. دیدن
آدمهای متنوع از هر قوم و نژاد . و دیدن اینهمه تازگی آنها را به فکر فرو میبرد و سالهای زیادی میپرسند .
این یعنی رشد فکر این همان فلسفه کودکی است همان چیزی که به نام فلسفه کودک خوانده
میشود. چیزی جز کشف و فکر کردن و پرسیدن نیست. بجای آموزش دادن و کار کردن روی زبان انگلیسی
و ریاضی و هوش و این چیزهایی که روز بروز بیشتر و بیشتر در ایران ما باب میشود ساعاتی را باید
درهفته به این نوع گردشها حرفها و دیدنها اختصاص دهیم. این روزها دیگر برنمیگردند و کودک ما دیگر
کودک نخواهد شد. در بین راه چه حرفها که پیش نمی اید و چه لذتها که چشمهای تیز و پر دقت
عزیزهای دلمان نمیبیند . رشد یعنی همین. تربیت یعنی حضور این دقایق. و بهار یعنی لطفی که در هر
قدمهای ما در نسیمی خنک و حرفهای سبز نهفته است. بهارتان سبز و روزهایتان تازه :)