خواب هیوا
هیوای عزیزم....دیشب بعد از مدتها تونستم بر خودم غلبه کنم در این مورد هم قوی بشم و سرسخت و با وجود بهانه ها و گریه های یکم الکی هیوا :)) من کوتاه نیومدم و هیوا تمام شب رو بی گریه در تخت خودش در اتاقش تنها خوابید. برنامم اینطور بود که دو شب رختخوابم رو مینداختم وقتی هیوا میخوابید میرفتم بیرون. دیشب بهش گفتم دیگه رختخواب نمیندازم...فقط میشینم تا بخوابی. خب 45 دقیقه حرف میزد و انواع و اقسام دلایل و مباحث و هر چیزی که فکرش رو بکنی. مامان نشین پات درد میگیره..مامان بیا پیش من بخواب راحت تری. مامان دلم تنگ میشه. مامان چرا منو تنها میذاری. مامان من هنوز بچم بزرگ نشدم که! مامان اشک میریزما...مامان تنها میمونما...اما من فقط گفتم مامان دوستت داره زیاد اما دیگه میخواد بره اتاق خدش و شما باید تنها بخوابی. قبلش برنامه جو فراست رو دیده بودیم و هیوا میگفت همش تقصیر این خانمست از بس کتابشو خوندی با من بدرفتاری میکنی:)))) بالاخره خوابید اما من تمام شب دلهره داشتم..انگار در اتوبوس باشم همونطور بد و مقطعی خوابیدم. باورم نمیشد بتونه بخوابه فکر میکردم الان میاد بیرون یا با صدای جیغش بیدار میشم....اما صبح بود ساعت 6 اومد بیرون. بردمش و دوباره پایین تختش خوابیدم...خوابش برد. امروز انگاری تریلی از روم رد شده باشه تنم درد میکرد. براش یک جفت کفش خریدم هدیه . و یواشی چند تا چیز دیگه قایم کردم برای هر شب که میخوابه. تا کم کم تعداد هدیه ارو کم کنم در حد یک بوس بزرگ. :) امشب قراره مامان فقط قصه بخونه ببوسه گل قشنگشو و بره بیرون. امیدوارم موفق بشم. واقعا فقط همین مورد همین یک مورد از سخت ترین کارهای هیوا مونده. برامون دعا کنید. فردا میخوایم بریم پارک با هدف نقاشی از محیط طبیعی. باهاتون خواهیم بود. سالم باشید.
عزیزم.....سخت ترین سنگها در مقابل هرم چشمان تو نرم میشوند و سردترین برف زیر آتش چشمهایت ذوب خواهد شد. دخترم تمام زندگی در کلمات نام تو شکل میگیرد. و وقتی میخوابی وقتی میخوابی زیباترین ابریشم دنیا در روبروی مژگان تو شرمگین میشود. مادر فدای بزرگمنشی حرکت تک تک اندامت. دوستت دارم بزرگترینم. عشق من. دوستت دارم.