عزیزم
دختر زیبای من....
این روزها بسیار یه تو سخت گدشت. لخطه ها و روزهایی که واقعا فکر نمیکردم تمام شود. من واقعا اعتقاد دارم مهترین وظیقه من کنار تو بودن به تو رسیدن و همراهی و لذت بردن از وکود نارنین توست. در این هفته هت هرچه کردم و تمام روزهای کاریم در مهد فقط به یاد تو بودم و اینکه تو به این وضعیت عادت خواهی کرد یا نه. متاسفانه پدرت هم در سفری طولانی مدت است و جابجایی به منزل جدید هم بسیار روی اخلاق تو تاثیر منفی گذاشت. تا حدی که بعد از خانه آمدنم فقط و فقط کنار من بودی و در آغوش من . و مدام خواسته و گلایه که سر کار نرو مامان. خب من زیاد فکر کردم . ساعات ماری مهد از آنچه تصور میکردم زیادتر بود کار با بچه ها سخت و آموزش مونتسوری نیاز به فکری آزاد و ساعاتی زیاد داشت. علاوه بر این خستگی و زیادی کار اصلا وقت برای کنار تو بودن و رسیدگی به برنامه های روزانه ات نداشتم..در این چند هفته نتئانستم حتی یکبار کارها و برنامه های همیشگی را باهم داشته باشیم. و این مرا دچار عذاب وجدان زیادی کرده بود. بیماری و درد کمر و سر درد هم مضاف بر علت. امروز با اعتماد به نفس رفتم و گفتم به دلایلی قادر به ادامه کار نیستم. امروز شاد و راضیم. تو هم حوشخالی و واقعا امروز حال بهتری داری. از هفته دیگر با هم برنامه های بیشتری را ادامه خواهیم داد و عکسها و برنامه ها را برای دوستان خوبمان خواهم گذاشت. ممنون از تو برای صبوریت. ممنون از دوستانم برای بودنهای بی دریغشان. دوستت دارم زیاد عزیزم دوستت دارم بی حد... بی انتها..... .