هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

هیوای آسمانی من

عزیزم

1391/4/28 18:27
نویسنده : ساحل
2,422 بازدید
اشتراک گذاری

دختر زیبای من....

این روزها بسیار یه تو سخت گدشت. لخطه ها و روزهایی که واقعا فکر نمیکردم تمام شود. من واقعا اعتقاد دارم مهترین وظیقه من کنار تو بودن به تو رسیدن و همراهی و لذت بردن از وکود نارنین توست. در این هفته هت هرچه کردم و تمام روزهای کاریم در مهد فقط به یاد تو بودم و اینکه تو به این وضعیت عادت خواهی کرد یا نه. متاسفانه پدرت هم در سفری طولانی مدت است و جابجایی به منزل جدید هم بسیار روی اخلاق تو تاثیر منفی گذاشت. تا حدی که بعد از خانه آمدنم فقط و فقط کنار من بودی و در آغوش من . و مدام خواسته و گلایه که سر کار نرو مامان. خب من زیاد فکر کردم . ساعات ماری مهد از آنچه تصور میکردم زیادتر بود کار با بچه ها سخت و آموزش مونتسوری نیاز به فکری آزاد و ساعاتی زیاد داشت. علاوه بر این خستگی و زیادی کار اصلا وقت برای کنار تو بودن و رسیدگی به برنامه های روزانه ات نداشتم..در این چند هفته نتئانستم حتی یکبار کارها و برنامه های همیشگی را باهم داشته باشیم. و این مرا دچار عذاب وجدان زیادی کرده بود. بیماری و درد کمر و سر درد هم مضاف بر علت. امروز با اعتماد به نفس رفتم و گفتم به دلایلی قادر به ادامه کار نیستم. امروز شاد و راضیم. تو هم حوشخالی و واقعا امروز حال بهتری داری. از هفته دیگر با هم برنامه های بیشتری را ادامه خواهیم داد و عکسها و برنامه ها را برای دوستان خوبمان خواهم گذاشت. ممنون از تو برای صبوریت. ممنون از دوستانم برای بودنهای بی دریغشان. دوستت دارم زیاد عزیزم دوستت دارم بی حد... بی انتها..... .

پسندها (1)

نظرات (9)

سیما
29 تیر 91 0:00
سلام خانمی خونه جدید مبارک باشه
پرنیا
29 تیر 91 11:51
دوست شیرازی نادیده من
امیدوارم بهترین تصمیم رو گرفته باشی.


مرسی عزیزم. من شیرازی نیستم فقط اینجا زندگی میکنیم. ))
مامان طلا
30 تیر 91 23:53
واااااااااااس سحر جون چه کار خوبی کردی همیشه فک می کردم چطوری با این روحیاتی که داری کار رو انتخاب کردی چون با بچه های مردم بودی ودخترت تنها بود افرین سحر جون خوشم اومد از تصمیمت


ممنونم. واقعا برام سخت بود. نه خود کار. عوامل محیطی و اینکه هرکاری میکردم فکر مرکدم الان هیوا تنهاست و من باید با اون باشم. مررررررررررسی )
حسنا مامان ایلیا
31 تیر 91 9:36
سلام عزیزم امیدوارم از تصمیمی گرفتی هیچ زمان پشیمان نشویی بهرحال شما الان یه فن و یه هنر خوب داری که هر زمان اراده کنی می تونی برای کار از اول شروع کنی نه مثل ما کارمند ها که کلی تعهد دادیم واسه کار و برای قسط های عقب افتاده که باید کار کنیم


ممنونم. شما هم زندگی خوبی دارید بعنوان کارمند انسان به همه چیز زود عادت میکنه عزیزم. علت استعفای من هم نبودن دلیل مافی برای کار بود هم حقوق فوقالعاده کمش هم .اقعا نیاز به کنار هیوا بودن داشتم. موفق باشی گلم.
مهدیه
31 تیر 91 17:52
عزیزم زیاد نگران نباش این نیز بگذرد.
مامان سارا ...(دردونه جون)
31 تیر 91 19:02
سلام ساحل جان
چه روزهاي سختي گذروندي. اسباب كشي بدون كمك همسر كار خيلي طاقت فرساست . درك مي كنم كه چقدر سختي كشيدي تا همه چيز را مرتب كني. همه چيز برات همزمان شد كار كردنت اسباب كشي و نبود همسرت و اين همه خيلي سخته واقعا. خسته نباشي .
دلم گرفت از اين كه استعفا دادي شايد بعد از خلاصي از فشار هاي جابه جايي در خانه ي جديد اوضاع بهتر مي شد! نمي دونم شايد هم نميشد و مطمينم كه بهترين تصميم را گرفتي و اين از خود گذشتگي و عشق مادرانه خيلي با ارزشه خيلي
در هر جا هستي موفق و شاد باشي

مرسی دردونه جونم از همدردیت. واقعا دوران سختی بود. علت این که استعفا دادم فقط این نبود. نیدونی کار مهد اصلا اونقدر سخت نبود علت کافی نداشتم. حقوقش پایین بود ساعت کار تا 4 بود. کار واقها سنگین بود و متاسفانه انتظارات بیشتر ار توان مربی بود و متاسفانه جو اداری اصلا اونطوری که فکر میکردم آزادانه و منطقی نبود. بچه هایی که انتخاب شده بودن بر حسب توئانایی نبودن و از همه جار شهر پذیرش داشتن امسال در حالیکه همیشه فکر میکردم این مهد اینطور نباشه اما بود و متاسفانه در مورد بچه هایی که واقعا مودب مبودن و میزان پرخاشگریشون زیاد بود عکس العمل مناسب نشون داده نمیشد. اینها با انتظارات من همخوانی نداشتن. از طرفی هیوا تنها بود و داشت اذیت میشد و اصلا به برنامه هاش نمیرسیدم. مطمئن باش از کاری که کردم راضیم دوستم. ) و الان خیلی اروم و راحتم. بزودی براتون مینویسم. از مونتسوری و مهد و هیوا. خوب باشی عزیزم
مامان سارا ...(دردونه جون)
6 مرداد 91 15:26
موفق باشي عزيزم .چيزي كه مي گي درسته تا توي كار وارد نشي لمس نميكني مشكلاتش و محدوديت هاش چيه . معمولا حقوق ها در اين كار حقوق هاي ايده آلي نيست معمولا كساني كه در اين كار هستند يك ذوق و شوق و علاقه ي دروني زيادي دارند و معمولا يك فراق بال از مسايل زندگي شون. من هم نگرانم كه دلشوره هام در مورد دخترم مانع از كارم همانند قبل بشه.

دوست دارم نظرت را درباره ي مونتسوري الان بدونم الان كه به عنوان مربي واردش شدي و از نزديك لمسش كردي . من هم همچين تجربه اي را چهار پنج سال پيش داشتم و دوست دارم بدونم چگونه ديديش.
اگه تو تاپيك مادر كافي بحثش را پيش كشيدين بي زحمت منم خبر كنيد بيام


عزیزم حتما در این باره همینجا مطلب میذارم. امیدوارم تو بتونی موفق باشی در کارت. میدونی شوق و ذوق رو خیلی چیزها تحت تاثیر قرار میده. یکیش همین مدیریت و محیط اداری هست که با تاسف اصلا مناسب من نبود. من زیادی حساس نیستم اما واقعا وقت کارهای هیوا رو نداشتم و دوست دارم تا 6 سالگی کاملا در خدمت ایده ها و استعداد هاش باشم. میبینمت دوستم.
سعید
7 مرداد 91 18:30
خوشحال میشم به ما هم سربزنید
مامان آزی
10 مرداد 91 16:54
________________________$$$$$$$_______________$$____ ________________________$$$$$$$$$$___________$$$$$___ ________________________$$$$$$$$$$$________$$$$$$$$__ _________________________$$$$$$$$$$$$____$$$$$$$$$___ __________________________$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$$$$__ _____________________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$___ ___________________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$___ _________________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$_____ ________________$$$______$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$_______ ______________$$$$$$$$_____$$$$$$$$$$$$$$$$$_________ _____________$$$$$$$$$$_____$$$$$$$$_$$$$$___________ ___________$$$$$$_$$$$$$$$__$$$$$$$___$$$$___________ __________$$$$$_____$$$$$$$$_$$$$$$____$$$_________ _________$$$$__________$$$$$$$$$$$$$$___$$$________ _______$$$$____________$$$$$$$$$$$$$$___$$$_________ ______$$$_________________$$$$$$$$$$$$____$$$$$$_____ __$$$$$$___________________$$$$$$$ I LOVE YOU !!!!!!!!! درود عزیزم میشه بیای وبلاگ ما برای مسابقه به سوگل و کیانوش کمک کنی؟؟؟