هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

هیوای آسمانی من

دلم گرفته تنها دخترم.

1390/1/27 14:28
نویسنده : ساحل
1,591 بازدید
اشتراک گذاری

قصه من و بابا رو هزاران بار برات گفتم ..از روزی که به وجود اومدی تا حالا. قصه ۱۲ سال عشق و دلدادگی...جدایی و رنج و اشک و ناله....لحظه هایی که هرگز نمیخوام بهشون برگردم...و لحظه های که دوست دارم کاش دوباره تکرار میشدن. عجیب نیست که انسان و احساساتش تغییر پذیره..تا وقتی تو نبودی عروسک من...هم وجود من مال سهند بود پدرت. تنها عشقی که نمیذاشتم رنگ تکرر بگیره...و هرگز باور نمیکردم روزی عشقی بتونه با تمام مشکلات و دعواهای همیشگی جای اونو بگیره یا بهش شبیه باشه..تا اینکه تو اومدی..ثانیه ای که درونم احساس گرم عبور یک ماهی لغزنده شکل گرفت....لحظه ای که زید دستای سردم گودی و توده داغی رو حس کردم و فهمیدم پاهای کوچولوت داره شکل میگیره...شبهایی که تمام قصه ها و شعرهای زندگیمو برات میخوندم و تو ناباورانه تکون میخوردی....آنقدر که با نگاه کردن به  جسم بدنم حس میکنم درون چشمهای زیبات غرق شدم..انگار در خودم فرو رفته بودم....روزها گذشت و دیدمت...ماهی بی بدیل....سنتاره ای درخشان...چشمهایی که بهم نگاه میکرد. وقتی با بغض صدات کردم هیوا......برگشتی و نگام کردی و من فهمیدم مادر شدم ... مادر دختری فهمیده و خوش کلام. دختری که از کودکی به حرفهام آنچنان گوش میکرد که انگار با دوستم حرف میزدم..و آنقدر بهم محبت میکرد که از همه محبتی بی نیاز شدم....نفهمیدم چطور و چگونه...تو شدی تمام وجودم...تمام حرفها و دلخوشیم....شدی دومین عشقم اما بسیار متفاوت...عشقی که حتی یک لحظه رنگ تکرر نمیگیره....روز که صدام کردی قلبم لرزید...روی که بیمار بودم و پتو روم کشیدی نمیدانستم در رویام یا بیداری. باهات نفس کشیدم. با هر نفس گرمت چشمهام بسته شد و باز  شد. بابا سهند شد پدر.....من همیشه خاطرات عشقم رو با اون در خاطر دارم اما میدونم همه چیز عوض میشه...احساسات یک زن هرگز عوض نمیشه...." که عشق اگر عشق باشد زمان حرف  احمقانه ایست " فروغ فرخزاد.

و امروز تو حتی میگی که برات از فروغ بخونم و بگم کی بود و چرا مامان تصمصم گرفت مثل اون متفاوت زندگی کنه و شعر بنویسه....و امروز هرکسی تورو میبینه در باورش نمیگنجه فقط ۳ سال و ۳ ماه داری...چون مثل یه شاعر حرف میزنی و مثل یک متفکر فکر میکنی و نظر میدی. دوستت دارم ناگفتنی..تمام زندگیم مال توست و فقط برای تو زندگی میکنم تا روز که از این شهر و وطن تو رو بجایی ببرم تا بهترین ها و بهترین زندگیرو داشته باشی. تنها ترین یکتای زندگیم...مرا بخاطر گاهی نگرانی و ناراحتیهایم ببخش زیبای بیدایم.

 

می شورد از نگاهم اگر غم مرا ببخش

میگویم از سکوت دمادم مرا ببخش

آغوشم از همهمه خالی مرا ببخش

گمگشته در شبان خیالی مرا ببخش

"مامان "

پسندها (3)

نظرات (4)

نرگس
7 اردیبهشت 90 16:31
نمي دونستم با يك شاعر صحبت كردم.منو ببخش.


ای بابا نرگس.....خجالت نده...شاعر کودومه...ما هنوز تو آفسایدیم. مرسی از نظرت دوست جونم.
نیلوفر
11 اردیبهشت 90 13:58
سلام
خوش به حال دختر گلت با این مامان گلش. کاش من هم بتونم برا بچه ام همینقدر مایه بذارم. تو مادر با احساسی هستی کوچولوتم به خودت برده. با اجازه میخوام وبلاگتونو به وبلاگ دخترم پیوند کنم. کوچولوتو ببوس


سلام مرسی نیلوفر خوبم. تو لطف داری. حتما. خوشحال میشم. میبوسمت عزیزم.
محيا
31 اردیبهشت 90 0:37
خيلي گلي ..........گلي از گلهاي بهشت ..پيشاپيش تولد حضرت فاطمه زهرا(س) و روز مادر رو به شما تبريك ميگم ...موفق و مويد باشي.


محیای گلم...ممنونم..احاسات تو اینقدر پاکه که حست میکنم بهت نزدیک خیلی نزدیک.روزت مبارک زیبای پاک.
مونایی
17 بهمن 91 15:56
چقدر این دلنوشته ها رو دوست دارم ...