هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

هیوای آسمانی من

اموزش هندسه

با سلام. هیوا حسابی سرما خورده. واقعا نمیدونم فایده این واکسن آنفولانزا چیه!!! مطمئنم اون هم مثل تمام چیزهای مملکت تقلبیش به ایران میرسه. درست مثل امپول پنی سیلین. لطفا خیلی مراقب باشید فعلا اصلا از این امپول استفاده نکنید چند نفر رو کشته این داروی چینی!!!!تاسف باره واقعا. به نظرم روند این واکسن انفولانزا اینه که بیماری رو تقطیع میکنه. مثلا هیوا دو هفته پیش یک سرماخوردگی خفیف داشت دیشب تب و سینه درد و سرفه!!! امروز هم در خدمت ماست در منزل. :)) یک کسیه فریزر کنارشه و یک بسته دستمال کاغذی. دماغشو پاک میکنه دستمال رو میندازه در کیسه و وقتی پر شد میندازه در سطل و یک کیسه دیگه. مرتب هم دستاشو میشوره:))) دارم براش سوپ مرغ با جو درست میکنم. جای همگ...
6 آبان 1391

روزنامه دیواری

برای سرگرم کردن تو دختر بازیگوش چه فکرها که نمیکنم از صبح که میری مهد تا برمیگردی حین انجام کارهای روزمره و کاری خودم. ضمن اینکه دارم کار میکنم یا کتاب میخونم چیزی به ذهنم میرسه و روی کاغذ یادداشت میکنم که بذارم جزو برنامه هفتگیت. داشتم کتاب رشد عاطفی رو میخوندم به ذهنم رسید همیشه با هم در باره خطرات زیاد صحبت کردیم. خطرات داخل خانه و بیرون. بخصوص صحبت با غریبه ها. همیشه فکر میکردم بچه ها بزرگ که میشن راحت تر معنی خطر رو درک میکنن. اما ذوق نزدیک شدن به خطر و درک چگونگی اون در واقعیت و حس کنجکاوی شدید بچه های 4 سال و نیمه به بالا نگرانی منو بیشتر کرد. خب...اینهم از خصوصیات سن تو هست عزیزم و چه خوب که برای صحبت کردن راه نزدیکتری پیدا کنیم و او...
25 مهر 1391

پاره تنم....

زیباترینم...تو ترنم یک قطره شبنم روی صبح گاه حضور تنفس منی. تو آرامشی که لحظه ای درد کشیدنت توان تمام عمرم را از بین میبرد تو مهربانترین دستهای دنیا را داری ، که لطیف ترین نوازشها را به من هدیه میدهد. تو عمیق ترین نگاه را در چشمه چشمهایت داری ، که بی تعلل تمام وجودم را در ان غرق میکنم. عشقی که به تو دارم هرگز در پهناورترین اقیانوس جای نمیگیرد. پاره تنم...شادم که از شدت عشق روی نرمی گندمزار گیسوانت اشک بریزم. و تار تار موهایت حدیث نسیم و باران است . عزیزم...یگانه هیوای زندگیم. تو مرا به آنچه بزرگترین معجزه است رساندی. به مادر شدن. همه وجود و عمر و زندگیم برای توست . من خدا رو هر شب این ثانیه ها به تماشای تو دعوت میکنم   ...
11 مهر 1391

کارگاه های روزانه

عززززززززززیزم...هفته پیش در سفر بودیم....تهران دیدن خاله های خوبت و مسیحا و مریمناز و چند تا از دوستای دیگمون.از هفته پیش چند عکس میذارم..مربوط به پارک که زیاد رفتیم...تقریبا هر روز میرفتیم پارک. عکسها...پارک شریعتی....و زیباترین عشق آسمانی من... و یکی دیگه...میان وعده میخورند..خانوم..پسته که بسیار دوست دارند...:)))) و...نگاه تو چی میگه مامان......این چه نگاهیه....تو مگه 4 سالت بیشتره عشق من....بزرگ زببای من... بعد از پارک و بازی چندین ساعته و یافتن دو تا دوست خوب...رفتیم پیتزا بخوریم...و هیوا حسابی از اون پیتزا لذت برد.... و من عاشق این عکسم...عاشق این نگاه..انگار تازه دیدمت...هر بار میبینمش انگار تو بزرگی و من کوچک...
20 ارديبهشت 1391