هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

هیوای آسمانی من

هیوا و پدر....

1391/1/30 11:43
نویسنده : ساحل
1,971 بازدید
اشتراک گذاری

خب...در مورد پدر بهتر میدونم نظری ندم...میخوام هیوا خودش در این مورد بگه و بدونه و بفهمه....این روزها زیادتر و زیادتر به هیوا آزادی عمل میدم..میذارم حسابی کثیف کاری کنه...بدوه و بهم بریزه...دیروز فکر میکردم...این مادر...یعنی چی؟ چه شد که من شدم مادر....چه شد که عشق در بند بند وجودم جریان یافت. این چگونه است که در اوج خستگی بدن را میشود کشید و از این سو به آن سو رفت. چه شد که من میتوانم ساعتها بی حرکت بنشینم و فقط به تو بنگرم. چه شد که زمان برایم اینقدر پر معنا و کوتاه شد....تکراری ترین کلمات از زبان تو بی پرواترین و بزرگترین شد. کوتاه ترین زمان روزهای بزرگ شدن توست. دستهایت مثل نهالی رشد میکن و من در برکه بند بند انگشتان کوچکت غرق در معنا و محبت و صفا میشوم. به تو میگویم...مادر..مادر تو تمام زندگی منی. میدانم که نمیدانی چقدددددددددددددددددر این زندگی بزرگ است در آن لحظه....

به تو میگویم...مادر مادر تو هیوای آرام منی..تو وجود منی. میدانم که نمیدانی وجود چقددددددددددددددددر وسیع و نامنتهاست. 

امروز پرسیدی منو دوست داری....ماشین را کنار خیابان پارک کردم...کمربند را باز کردم..تمام بدنم را به پشت آوردم و بوسیدمت و گفتم مادر هرگز این را نپرس...تو میدانی لحظه چیه؟ و گفتی بله..وقت . گفتم هیچ لحظه هیچ وقت هیچ زمانی نیست که ثانیه ای تو را دوست نداشته باشم..هیچ وقت. و گفتی مرسی.

این شد برای ماهی پر انرژی.....عزیزم.....این نوشته ها این همه کار و حرف و بازی و عکس..این روزگار برای توست..تا بدانی تا هر زمان باشم...برای تو هستم....تا بدانی از روزی که درونم حس شدی...فهمیدم جوانی...بزرگی...طراوت..عشق چیست....و تا مادر نشود زن...هرگز نمیداند عشق چیست. من مادر تو کوچک بزرگ اندیشه ای هستم به نام هیوا. ممنونم....دوستت دارم...این عکس رشته رشته اشکهای من است که در تار هر گیسوی تو جریان دارد...و این سایه مژگان بلندت خنک ترین و دنج ترین خلوت من. زیبای من...بی نظیر من....آرام جان من....دوستت دارم...

روز ..شب..زندگی من

پدر و هیوا......اخم نکن عشق من....:)))

میدانم پدر هم دوستت دارد..زیاددددددددددددددد....و تو هم عزیزکم.

هیوا و پدر

سالم شاد و خوب باشید.

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مريم مامان آريا
30 فروردین 91 13:06
خيلي زيبا بود

غرق شدم در نوشته هايت

چرا اخم كردي هيوا !


مرسی....تقصیر باباشه...)) اخم کردنشو دوست داره...
حسنا
1 اردیبهشت 91 1:02
بسیار زیبا مینویسی. میخوانمت اما اکثرا خاموش.
بسی چند به داشتن این قلم زیبایت غبطه خوردم. خوش به حالتون که خدا این ذوق رو در وجودتون گذاشته.3 نفر هایتان مستدام


ممنون خاموش مهربان. نوشتن برام یک امر واجبه از 10 سالگی تا به امروز. ممنون از چشمهات برای خوندن نوشته هام. شاد باشی و آفتابی همواره.
فرشته
5 اردیبهشت 91 10:54
خداوند شما پدر و مادر نمونه را برای هیوا جون و این دختر گل رو برای شما حفظ کنه...راستی ساحل جون جمعه دارم میام شهرتون خیلی وقته میخواستم شهر قشنگتونو از نزدیک ببینم...


ممنونم فرشته جان. من این هفته تهران هستم چه بد میتونستم ببینمت. البته من شیرازی نیستم اصلا هم شیراز رو دوست ندارم باور کن..اما میدونم تو دوست داری. امیدوارم بهت خوش بگذره. اینجا هوا خیلی گرمه..لباس خنک همرات بیار ممنونم ازت دوستم


نیلوفر(فرح) مامان آوا
6 اردیبهشت 91 9:41
فدای دختر آشپز و کدبانو. ماشالله مامانش براش کم نمیذاره.


ممنون عزیزم.
مهرسا
6 مهر 94 17:19
سلام عزیزم تک تک نوشته هاتون رو خوندم خیلی خوب مینویسید،کارتون عالیه فقط خانمی یه سوال مربی باله دخترتون آقای نصرآبادی بودن فکر کنم آره؟ الان که ایشون شیراز نیستن برای کلاس باله دخترتون چکار میکنید؟میشه منو راهنمایی کنید
ساحل
پاسخ
تشکر. الان با ایشون کلاس نداره.
نازنین
20 مهر 95 0:07
سلام خانوم .بابت مطالب مفیدی که مینویسید ممنونم .باتوجه به اشنایی با مسایل عاطفی کودک میتونم ازتون یه کمکی بگیذم؟ پسرم هشت ساله هست و برای دفاع ازخودش کمی بیتابی میکنه ،وقاطعانه برخورد نمیکنه واین موصوع منو اذیت میکنه ،کیشه راهنماییم کنید؟!؟
ساحل
پاسخ
سلام عزیزم. لطف کنید و در تلگرامم بهم پیام بدید باهاتونئ صحبت کنم. 09304302927