نقاشی و زندگی
این روزها همه چیزم شده بیرون رفتن و نوشتن و آماده کردن کارهای مجموعه.
اما هیچ کدام باعث نمیوشد از ناز دردانه ام غافل بمانم.
از ذهنی که مدام رشد میکند . از چشمهایی که همیهش دنبال تازه هاست.
این روزها دخترم شدیدا فضول شده:))) دقیقا همین. کمی حاضر جواب تر و کم تحمل تر .
من اما بیشتر صبوری میکنم. البته نه همیشه. مثلا وقتی اتاقش را باید تمی زکند و نمیکند . باور کنید راهکارهای 3 ساله ها ابدا برای هیوا تاثیری ندارد. :)
لباسهایش را در حالت بدی میچپاند گوشه کمد..اما وقتی میبینم فقط صدایش میکنم " هیوا لباسهایت "
غر میزند و راه میرود اما مرتب میکند .
خب میدانم و خوب میدانم در رشد فکر یو ذهنی است. روزهای آخر مهد است و خسته . منتظر ورود به دنیای جدیدی به نام مدرسه است و بی تاب.
خیلی بغلش میکنم. وقتی از مهد می اید یک ساعتی فقط بغلش میکنم و می بوسمش . حتی در ماشین چندین بار می پرسم " میدانی چقدر دوستت دارم " ؟
و هر بار میگوید " نه "
تا باز بگویم " اندازه تمام ابرها و آسمان و اندازه بی نهایت هر چیزی " .
میخندد و میگوید میشود ببوسمت .
و میگویم بلی مادررررررررررررررررررررررررررررررر.
این روزها عصرها میرود به حیاط و بازی میکند. دوچرخه سواری و بازی با بچه ها. اجازه ندارد خانه کسی برود یا جایی بدون اجازه مادر.
چهارشنبه وقت دکتر دارد برای چک دندان زیبای تازه افتاده اش. :)
این هفته قرار است با چند جای خالی دستمال توالت عروسک انگشتی درست کنیم که برایتان میگذارم.
جند کتاب ریاضی داریم که باید کار کنیم ....و یک بدن شناسی .
و این هم تصویری از یک هنرمند کوچک :
هر رنگ یک قلمو دارد و این تخته سیاه برای پایه نقاشی بسیار مناسب است .
شاد باشید و سالم.