بدون عنوان
سه شنبه بود که رفتم بیمارستان برای عمل لاپروسکپی دختر خوشگلم. اونقدر درد داشتم که حاضر بودم بدون بیهوشی راحتم کنن. سنگ کیسه صفرا داشتم و خیلی اذیت بودم. باهات خداحافظی کردم عمه و خاله اومدن پیشت برنامه روزانتو دادم بهشون و رفتیم بیمارستان مثلا خصوصی دنا. به هوش که اومدم داشتم میمردم...حالت تهوع شدید داشتم قبلش هم سرمای شدید خورده بودم سرفه میکردم و نا نداشتم چشمامو باز کنم نفهمیدم چطوری آوردنم به اتاق. شب هم حالم بهم میخورد و خیلی وضع بدی بود. باهات حرف زدم و صدات بهم آرامش داد. همون شب از تخت اومدم پایین خودم...فکر کن پرستار نیومد کمکم..به کمک زندایی اودم پایین. فرداش هم با وجود درد همش راه رفتم تا زود مرخصم کنن..بیمارستان نبود که سلاخی بود هزار تا بیماری میگرفت آدم...نمیشد نفس کشید...دستشوییش که محشر کبرا بود....همه دادشون دراومده بود...غذا هم بهمون ندادن..وقتی مرخص شدیم دکتر هم نیومد راند کنه زنگ زد گفت برن..مثلا دکتر ملک حسینی بهترین جراح کبد بود!!!!!!خلاصه اومدم خونه و نمیتونستم بغلت کنم..دو روز گذشت و بهتر شدم تا بغلت کردم بوی تنت بهم آرامش داد صدات و حرفهای زیبات بهم میگفتی بهتری دیگه درد نداری؟؟مگه میشه با وجود تو درد داشت ..همش فکر میکردم وقتی تو به دنیا اومدی با اونهمه بخیه اصلا درد نداشتم تو اتاق ریکاوری چشمهام باز باز بود فقط منتظر بودم منو ببرن بیرون ببینمت..چقدر حالم خوب بود اما اینبار نه...مادر شدن به آدم انرژی میده انگیزه یه حسی که باورمردنی و ملموس نیست و همون یکباره که هر دردی برات لذت بخشه چون مادر شدی. الان خیلی خوبم. تو هم یبوست شدید داشتی..دکتر گفت بخاطر استرس دوری از من بوده بمیرم که دیشب چقدر درد کشیدی تا رفتی دستشویی عزیزم...امیدوارم آخرین بار باشه...بهت قول میدم دیگه مراقب باشم بیمار نشم و ازت دور نمونم..فکر میکنم 2 هفته دیگه میریم تهران پیش خاله ها و حسابی حال و هوات عوض میشه دختر بزرگ و خانومم. تو بزرگترین امید منی زیباترین شعر زندگیم عزیزترین موجودیتی که دارم برات هر کاری میکنم دخترم از داشتنت به خود میبالم از اینکه اینقدر بزرگ و فهمیده ای. از خدا بخاطر داشتنت ممنونم. عزیزم.