هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

هیوای آسمانی من

پست ثابت

برای هیوای عزیزم :
عزیزم...زیباترینم...روزی که تو رو درونم احساس کردم...نه آزمایش داده بودم....نه فرشته ها برام خبر 
آوردن..فقط صبح احساس کردم..نقطه ای سپید درونم میجوشه..حس گرمی رگهامو پر کرده بود....
کسی باور نکرد حرفمو اما میدونستم دارم مادر میشم. وقتی جواب آزمایش اومد همه حیرت کردن...
میدونستم خدا بهم یک دختر میده....ازش خواستم سالم و مهربان باشی..دی ماه متولد شی چون 
متولدین این ماه بی نظیرن....تو هم بی نظیری...از اینکه کنارمی بعد از این چند سال خوشحالم... این
شعر رو روزهای اول بارداری برات نوشتم...میذارم اولین پست گرچه بارها خواستی برات بخونم اما وقتی 
بزرگ شدی خودت بخون دخترم. دوستت دارم امید دل مادر. تو جوشش امید و احساس منی. 
عاشقانه دوستت دارم.
به دخترم هیوا 
تو مثل ماه                                                       

تو مثل ماهیهای حوض عید
در سردی یک صبح پیجیدی
مهمان گرم خانه ام گشتی
در بسترم چون نور خوابیدی
مانند برف اول دی ماه
نرم و سبک در خاطرم ماندی
هر لحظه از تنهایی من را
باران شدی از پیکرم راندی
با جنبشی همچون نسیمی گرم
تو لانه کردی در زمستانم
گویی که رفت از روی آیینه
خاکستر فکر پریشانم
من با تو مثل نهری از باران
من با تو مثل قطره های آب
من از تو می گویم به هر شاخه
من با تو می رقصم درون خواب
تو با منی مانند یک سایه
من با توام مثل نگاهی گرم
جان می دهی ذرات سردم را
با خاطرت مانند آهی گرم
تو پا گرفتی در نفسهایم
در چشمهایم ، آرزوهایم
در شعر من هم جان گرفتی تو
فانوس مهتابی به شبهایم
دیگر ز تو دوری توانم نیست
پیچیده ای اکنون درون من
با هر نفس تکرار نام توست
هر لحظه در رگها و خون من
آری تو مثل برفها آرام
بر دستهایم نرم لغزیدی
مانند گلهای درخت یخ
عطری شدی در من تو پیچیدی
همچون شقایق های دشتی سبز
تو ریشه کردی در وجود من
دیگر ز تو دوری توانم نیست
نام تو ذکر هر سجود من
اینگونه نامت را صدا کردم
ای آرزوی پاک دیرینم
ای بهترین سوغاتی یلدا
برف سپیدم ، خواب شیرینم
بنگر چگونه اشک چشمانم
از دیدنت سیلی روان گشته
آغوشم از احساس تو لبریز
قلبم به گرمای تو آغشته
آرام جانم لحظه ای بنگر
کاین زندگی با حس تو زیباست
زین پس خوشم با دیدگان تو
بی تو وجودم خسته و تنهاست
بر تو مبارک ماه شبهایم
این روزهای سرد خواب انگیز
بر تو مبارک باشد این دنیا
امید من از خواب خود برخیز .

 

جشن سه زبانگی هیوای من/فارسی/انگلیسی/اسپانیایی

یک شوق هایی هست از نوع مادرانه که تمامی ندارد. همیشه تازه است. بوی عطر نان سنگگ می دهد آنهم کنجدی اشن در عصر سرد پاییزی . انگار هوای خنک پاییز با آن باد رقصان میان چنارهای زرد و قرمزش میان روح و روانت پیچیده باشد . انگار همه چیزت شده باشد یک جمله یک عکس یک اتفاق. و یادت برود داد و فریادهای همان روز صبحت را سر نمره ی ریاضی و قضاوت های بیهوده و متداول معلم فرزندت. یادت برود داشتی آتش می گرفتی که نکند تمرکز و دقتش را از دست داده و نکند اینهمه مقایسه و اسم برتر و شاگردان برتر تمام آنچه را رشته ای پنبهخ کند. یادت می رود مدام به خودت نهیب می زدی : آهای تو ، شعار ندی ها. نباید مقایسه کنی. نباید فکر کنی بی دقت است نباید فکر کنی بلد نیست نباید جوش بیا...
30 مهر 1396

اموزش در دنیای مجازی

سلام دوستان عزیز. پاییزتان هرچند گرم همچنان خوش. پیج من و دختر خلاقم فعالیتهای من و پسرای گلم مامان خلاق Playtime ..... Creativity ..... English kids این اسامی اینستاگرامی حتما براتون اشناست. برای من هم. مدتهاست از قیل و قال فعالیت گذاشتن و اشتراک گزاری این قبیل کارها بیرون زده ام. چرا ؟؟؟ تمام زندگی مادران ایرانی گاها خلاصه شده است در : آموزش خودمحور و زودهنگام اشتراک گزاری فعالیتها در فضاهای مجازی کانال های تلگرام و خلاقیتها تبلیغات کلاس های مختلف و دوره ها بماند کنار فخرفروشی هاس درونی و پولدار بازی و سفرهای اروپایی و بقیه. در هیچ کجای دنیا هیچ کجا ندیدم والدین این اندازه کودکان خود...
20 مهر 1396

مدرسه ی هیوا

مدرسه ی امسال هیوا را دوست داریم. هم من هم دخترم. روش برخورد. تمیزی. رسیدگی. نظم. دقت. کادر مناسب. مشاور و مرکز دیجیتالش. کانال و اطلاع رسانی شان. تفریح و میان وعده و ناهارشان. همه چیز عالی است. مشارکت هیوا و علاقه اش عالی بوده. بیش از چیزی که میخواهند تکالیف را می نویسد. معلمی با سابقه و مهربان دارد. نیمی از تکالیف را در مدرسه می نویسند. ممنون از مدرسه ی پرتو علوی شیراز. 🏻 🏻 🏻 🏻 🏻...
4 مهر 1396

استفاده از تبلت و ای پد

مدتهاست درباره ی ای پد و تبلت چیزی ننوشتم و تجربه های جدید. شاید تعدد ‌پست های اینستاگرام مادران باعث شد مجدد مشتاق به نوشتن شوم. استفاده از تبلت را از شش سالگی و ای پد را هشت سالگی شروع کردیم. با بازیهای مناسب تمرکزی برنامه های اموزشی انگلیسی. مهارتهای خواندن. اجازه ی تایپ را تا بعد از هشت سالگی کامل ندادیم. مدتهاست اموزش بیش از حد و گزاردن پستهای اموزشی را به دلایلی در اینستاگرام حذف کردیم. دخترکمان بانویی شده و عکسهایش را نیز کمتر منتشر می کنیم. مادران ایرانی همچنان دنبال تفکر قدیمی خود بابت اموزشهای خودکار قبل از مدرسه هستند و مضرات این مساله بسیار زیاد است که با جان و روحمان تجربه اش کردیم. استفاده از تبلت و ای پد ...
4 مهر 1396

جراحي دوم

وحشتناك ترين چيز ديدن چهره ي معصوم توست زماني كه درونت پر از نگراني و اضطراب يك عمل است اما همچنان محكم و مهربان مي خندي دخترم. زماني كه خودم را بي هوا به اتاق ريكاوري تحميل كردم و داشتي به هوش مي امدي ، بدترين بدترين لحظه ي عمرم بود. چشمهاي بسته و اشك كنار چشمانت كه روي گونه ات سرازير بود ، بالا و پايين رفتن قفسه ي سينه ات ، ماسك روي دهانت ديدن تمام اينها برزخي دهشتناك بود. انچه ميخواهم فقط خوشبختي و سلامتي توست. و بزرگترين هديه ي خداوند به تو مهرباني و مقاومتي است كه در برابر همه چيز و همه كسي داري. تحمل بي حد تو قابل ستايش است. دختر خوبم ، اميدوارم هرگز هرگز تو را اينگونه نبينم. تمام دردهاي دنيا درون من جمع شون...
20 شهريور 1396

خاطرات

بعضي ادمها را بايد چندين بار خواند بعضي را نيمه كاره رها كرد. بعضي را بست و كنار گذاشت....
3 شهريور 1396

جراحي لثه

دخترم هيوا فردا عازم اتاق عمل است براي يك عمل جراحي لثه. براي دومين بار تجربه ي يك روز ناخوشايند. دعايمان كنيد 🏻 🏻 🏻 🏻...
3 شهريور 1396

مركز مشاوره ي دانشگاه شيراز

دنياي كتاب هم كه خوانده باشي ، خودت هم كه يك پا روانشناس باشي ، هرچقدر هم ريلكس كني و آرام باشي هر چقدر هم فكر كني همه چيز را ميداني ، به جايي مثل اينجا نياز داري. مركز مشاوره ي كودك جايي كه روانشناسي كه قبولش داري باشد و همراهيت كند. نه با كتاب و سايت رو در رو. و با فرزندت صحبت كند نه آنطور و با آن ديد كه تو مي بيني و صحبت مي كني يك جورِ متفاوت و شايد تخصصي تر. مدتها دنبال دكتر روانشناس كودك بودم. جايي كه مشاوره هاي طولاني و بدون فايده نباشد و مشاوران مدرس دانشگاه باشند. اينجا مركز مشاوره ي دانشگاه شيراز هست. هيوايم مشغول صحبت با دكتر سليمي عزيز در اتاق بازي درماني است. دوران بلوغ را سپري مي كند و تربي...
31 مرداد 1396

دلنوشته ي من

يك روزهايي در زندگي ادم هست كه همه چيز سياه و افسرده و ناراحت كننده هست. وقتي فكر مي كنم چه ضربه هايي از اعتمادهاي بيهوده ام به ادمهاي بيهوده خورده ام ، چه تهمت ها كه بعد از لطف و محبتهايي كه كردم شنيدم ، چه لحظه هايي از عمرم را براي افرادي كه ذره اي ارزش حتي يك روز دوستي را نداشته اند صرف كرده ام ، از خودم انقدر متنفر ميشوم كه حد ندارد. جالب اينجاست كه ادمهاي زندگي من هميشه خود را محق ميدانند. كه خوبي كرده اند و من نديده ام. بگذار فكر كنند و خوش باشند. كه هميشه مقصر نيستند. در همين وبلاگ خاطراتي دارم كه چقدر از كشورم گريزانم. روز به روز حس گريزاني ام بيشتر مي شود. خوشحالم تصميمم براي رفتن از ابتدا درست بوده. ادمهاي اين زما...
27 مرداد 1396