پستی برای دریا و مادر خوبش
روزی بود مثل تمام روزها و من بعد از مدتها به دفتر سری زده بودم . کمتر پیش می آید که تلفن همراه مشاوره ی سایت را پاسخ دهم. منشی ام اصرار داشت خانمی می خواهند با شما صحبت کنند. تلفن را برداشتم و با او حرف زدم. فکر میکنم نیم ساعت گذشت و همراهی با صدای دوستی خوب مرا کاملن تسخیر کرده بود.
از آن روز تصمیم گرفتم برای نسرین و دریایش پستی بگذارم. متوجه شدم باید از دنیای خیلی مجازی واتس اپ و تلکرام و بقیه ی موارد کمی دور شوم. اجساس کردم دلم برای همه ی روزهایی که تنها راه ارتباطم با دوستان مجازی همین وبلاگ و دوستها و پست هایش بود حسابی تنگ شده. احساس کردم دلم احساسم خاطراتم جایی جا مانده . انگار دلشوره ای عجیب داری و نمیدانی دنبال چه هستی. عموما درباره ی احساسم راحت و بدون ترس می نویسم درباره ی ترس ها و اشتباهاتم هم. مهم نیست کسی خوشش بیاید یا نیاید مهم این است که بگویم کاری را که انجام داده ام قبول دارم یا نه و شاید در این میان یک نفر حتا یک نفر دیگر آن اشتباه من را تکرار نکند یا از کاری که کرده ام شاد شود و خوشحال.
درست است من وظایفی دارم شاید بعنوان مربی زبان و یا فقط شخصی که چیزهایی را می داند اما انگار راحت نبودم. درست مثل غزیبی دور از وطن که در یک پیاده روی عصرانه می بیند دلش برای همان خیابان های درهم و دود آلود کشورش هم تنگ شده است.
راحت بگویم در تمام این سالها مانند شماها شما دوستان خوب در هیچ کجا نیافتم. بسیار پیش آمد دوستانی که از این دنیای وبلاگی وادر دنیای مجازی تر شدند و دریافتم چقدر درباره شان اشتباه می کردم و کاش همان دوست درون وبلاک بافی مانده بودند . اینجا دلها پاک تر است و حسادت ها کمتر . اینجا می شود از درد و شادی نوشت بدون اینکه کسی شما را قضاوت کند. وقتی از دخترم می نویسم می دانم برای تک تک شما هم عزیز است و کسی من را بخاطر کارهایم ملامت نمی کند و متهم به از خود متشکر بودن.
از آن روز وقتی دوست همراهم نسرین خواهش کرد بیشتر پست بگذارم شعله ای درونم افروخته شد تا همین امروز صبح که حتا از گرو ه های ویدیویی کودکان دوزبانه ام در تلکرام هم خارج شدم و تصمیم گرفتم فیلمهای زبان انگلیسی هیوایم را فقط در برنامه ی آپارات " مادران امروز " آپلود کنم و برنامه و کارهایش را فقط در وبلاک خانه ی گرم خودش و اینستاگرامم بگذارم. این وبلاگ مانند خانه ای است که هر روز مهمان چشمان شماست و منتظر دیدارتان.
وقتی شنیدم دریا نام دختری خوش سیما و زیبا با مادر خوبش پستهای ما را می خوانند و حتا فایلی به نام هیوا دارند شرمگین شدم. شاید نوشتن این پست هیچ قایده ای برای او نداشته باشد اما این تصمیم من و آرامشی که از امروز با شما دوباره دارم و نزدیکی بیشتر و پست های بیشترم مدیون صحبت های زیبای نسرین بود و نسرینهایی که همیشه و همیشه با نوشته ایشان من را شرمنده ی نام بزرگ مادر بودنشان می کنند.
دریای زیبای من من دخترهای زیادی دارم و از این به بعد تو هم یکی از دخترهای منی و نسرین جان من همیشه کنارت خواهم ماند و کنار تمام شما دوستهای خوبم .
همانطور که گفتی ساحل هرگز دریایش را تنها نمی گذارد .
دوستهای خوبم از کنارتان بودم خوشحالم...
شاد باشید