من و هیوا در کیش
سفری رفتیم کیش...خیلی خوب بود و آروم.....دخترم...چند روز دیگه تولد زمستانه. من از اولین روز میلاد زمستان....نیمه این فصل زیبارو که تو درش به دنیا اومدی..چشم به راهم و انتظار میکشم صبح روز 15 دی ماه بیدار شم..به چشمای زیات نگاه کنم بغلت کنم و بگم زیباترین برف دینا...مهربانترین فرشته ...امید زندگی من..تولدت مبارک......و هنوز نمیدونم چطور جلوی خودمو بگیرم گریه نکنم....هیوا هیوااااااا....نمیدونی چقدر تنهاییمو پر کردی...نمیدونی چقدر باهات راحتم..نمیدونی از وقتی اومدی به هیچ دوستی نیاز ندارم...بزرگترنی حرفامو میفهمی...و تازه 4 سالت هست...هیوای من وقتی 20 سالت بشه..اونوقت اگه باشم اگه باشم....باز هم باهام دوست هستی؟؟؟؟اونروز بهت گفتم قول میدی تا وقتی بزرگ شدی بذاری من بغلت کنم...گفتی من تو بغلت جا نمیشم...گفتم عزیزم آغوش من همیشه برای تو جا داره...تو همیشه تو بغلم جا میشی...خندیدی و گفتی باشه..میام بغلت .:))))
دوستت دارم فقط همین........ازت یاد گرفتم صبور باشم و فداکار....تو با اومدنت به من یاد دادی از بزرگترین چیزها برات بگذرم...چون بزرگتر از تو وجود نداره....تو به من یاد دای میشه در هر زمان خودمو تغییر بدم..میتونم بیشتر دوست داشته باشم..میتونم از آسایش و راحتیم راحت بگذرم....تو به من یاد دای امید چیه...تو صبح های منو از تکرر آفتاب و نور رها کردی...تو شبهای منو از سیاهی و خاموشی رها کردی چون صدای نفست شب رو ستاره بارون میکنه...تو عزیزم...تو هیوای آروم من تو منو لایق زیباترین نام دنیا کردی.....مادر . اگر واقعا لیاقتشو داشته باشم. ممنونم عزیزم...از اینکه اومدی و منو کامل کردی. هیوای زیبای من.