بدون عنوان
این اولین تصویریه که من با هزار زحمت از دکترم گرفتم.....همسرم بزرگش کرد با سیستمهای گرافیکی و هروقت نگاش میکنم..باورم..نمیشه.....
اینهم سیاه و سفیدشه.....4 هفتگیمه....اردیبهشت ماه باردار شدم....دی نی نی سایت همرو نوشتم.....
اینهم نه ماهگی...باورم نمیشد بچه درون شکمم اینقدر بزرگه..و وقتی آوردنش پیشم.....نمیتونستم باور کنم......
دیدم..فرشته ای تپل...سرخ....سفید...تو یه پتو داه به طرفم میاد..هنوز کاملا به هوش نبودم..فکر کردم..خواهرمه...چون اونهم همینطور همین شکل بود..باورم نمیشد دیگه شکمم بزرگ نیست..میتونم صاف بخوابم...اصلا نمیتونستم تمام این وقایع رو با اون حال با هم تطبیق بدم.....اما گذاشتنش پیشم..نگام کرد و تمام وجودم آتش گرفت......بعد از سینم شیر خورد و حسی گرم در رگهام جاری شد و فهمیدم مادر شدم!!!!!!
این نوشته رو بعدها براش تو دفترش نوشتم.....
"مادر باردار میشود ، مادر کودک را نه ماه بدوش میکشد ، مادر درد میکشد ، مادر میزاید ، مادر کودک را در آغوش میکشد و درد را فراموش میکند و میخواهد که دوباره از جا برخیزد برای بوسیدن او ...
مادر شیر میدهد ، شب بیدار میماند ، مادر خسته میشود...
مادر به کودک حرف زدن می آموزد ، راه رفتن یاد میدهد ، روزها در خانه میماند و کودک بزرگ میشود ....
کودک مادر را " مادر ": صدا میزند و او از شوق بر ابرها روانه میشود . از درد او درد میکشد از خنده او شاد میشود با بیماری او بیمار میشود از تب او آتش میگیرد ... و کودک بزرگ میشود چون درخت نارون....
و به دنبال زندگی خود میرود...
مادر هنوز از دوری او رنج میکشد از بیماری او درد میکشد در تنهایی او غرق میشود ...و کودک بزرگ میشود بزرگتر...
و مادر تنها میشود با تمام خاطراتش از روزها و شبها و او همچنان کودک را می پرستد .. دوستش دارد ...
چون او یک مادر است ... یک مادر .."
بهترین هدیم فردا دیدن چشمای زیباشه.....بوسیدن دستهای کوچولوش که در عین ناباوریم بزرگ و بزرگتر میشه..حرفاش..نظراش.....میدونم براش مامان خوبی نیستم....امیدوارم هیوای بزرگ من..امیدوارم منو بخاطر تمام ناراحتیها و بدخلقیهام ببخشی و بدونی خیلی خیلی زیادتر از کهکشان واژه ها عاشقانه دوستت دارم.....تمام گرمای زندگیم..بخاطر اینکه منو مادر کردی ازت ممنونم..خدا رو سپاس از داشتن دختر همراهی چون تو........روز مادر بر همه مامانا مبارک....