هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

هیوای آسمانی من

بدون عنوان

1390/3/2 15:44
نویسنده : ساحل
1,040 بازدید
اشتراک گذاری

این اولین تصویریه که من با هزار زحمت از دکترم گرفتم.....همسرم بزرگش کرد با سیستمهای گرافیکی و هروقت نگاش میکنم..باورم..نمیشه.....

اینهم سیاه و سفیدشه.....4 هفتگیمه....اردیبهشت ماه باردار شدم....دی نی نی سایت همرو نوشتم.....

تصویر رو سایتی از اینترنت که مشترک بودم هر ماه میفرستاد برام.

اینهم نه ماهگی...باورم نمیشد بچه درون شکمم اینقدر بزرگه..و وقتی آوردنش پیشم.....نمیتونستم باور کنم......

وقتی هیوارو در کنارم گذاشتن...

دیدم..فرشته ای تپل...سرخ....سفید...تو یه پتو داه به طرفم میاد..هنوز کاملا به هوش نبودم..فکر کردم..خواهرمه...چون اونهم همینطور همین شکل بود..باورم نمیشد دیگه شکمم بزرگ نیست..میتونم صاف بخوابم...اصلا نمیتونستم تمام این وقایع رو با اون حال با هم تطبیق بدم.....اما گذاشتنش پیشم..نگام کرد و تمام وجودم آتش گرفت......بعد از سینم شیر خورد و حسی گرم در رگهام جاری شد و فهمیدم مادر شدم!!!!!!

این نوشته رو بعدها براش تو دفترش نوشتم.....

"مادر باردار میشود ، مادر کودک را نه ماه بدوش میکشد ، مادر درد میکشد ، مادر میزاید ، مادر کودک را در آغوش میکشد و درد را فراموش میکند و میخواهد که دوباره از جا برخیزد برای بوسیدن او ...

مادر شیر میدهد ، شب بیدار میماند ، مادر خسته میشود...

مادر به کودک حرف زدن می آموزد ، راه رفتن یاد میدهد ، روزها در خانه میماند و کودک بزرگ میشود ....

کودک مادر را " مادر ": صدا میزند و او از شوق بر ابرها روانه میشود . از درد او درد میکشد از خنده او شاد میشود با بیماری او بیمار میشود از تب او آتش میگیرد ... و کودک بزرگ میشود چون درخت نارون....

و به دنبال زندگی خود میرود...

مادر هنوز از دوری او رنج میکشد از بیماری او درد میکشد در تنهایی او غرق میشود ...و کودک بزرگ میشود بزرگتر...

و مادر تنها میشود با تمام خاطراتش از روزها و شبها و او همچنان کودک را می پرستد .. دوستش دارد ...

چون او یک مادر است ... یک مادر .."

بهترین هدیم فردا دیدن چشمای زیباشه.....بوسیدن دستهای کوچولوش که در عین ناباوریم بزرگ و بزرگتر میشه..حرفاش..نظراش.....میدونم براش مامان خوبی نیستم....امیدوارم هیوای بزرگ من..امیدوارم منو بخاطر تمام ناراحتیها و بدخلقیهام ببخشی و بدونی خیلی خیلی زیادتر از کهکشان واژه ها عاشقانه دوستت دارم.....تمام گرمای زندگیم..بخاطر اینکه منو مادر کردی ازت ممنونم..خدا رو سپاس از داشتن دختر همراهی چون تو........روز مادر بر همه مامانا مبارک....

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

مدرسه ی مامان ها
2 خرداد 90 19:33
سبدی هست در اندیشه ی من
که پر از گل بدهم هدیه به تو
غافل از آنکه تو خود ناب تری
یک جهان گل بخورد غبطه به تو
سلام، از طرف مدرسه ی مامان ها روز مادر رو به شما مادر بزرگوار تبریک می گم



ممنون از شما عزیز بزرگوار.
نرگس
3 خرداد 90 13:59
روزت مبارك گلم.


روز تو هم مبارک مامان مهربون فداکار خوشگلم.
سودابه
4 خرداد 90 22:31
سلام وقتی نوشته هاتو میخونم احساس آشنایی میکنم . بیش از این که هست . انگار دوست صمیمی من هستی و یک اشتراک احساسی صمیمانه رادر دلم حس میکنم.از روش رفتار ت با هیوا جون ،آموزشهات و خلاصه از همه چیز . همیشه شاد و موفق باشی . هیوا جون رو ببوس


سودابه عزیزم سلام. مرسی از اینهمه لطفت....تو هم خیلی به من نزدیکی نمیدونم چرا بدون اینکه همدیگرو دیده باشیم دوستت دارم....مگه معنای دوستی چیه جز این؟؟؟که کسیو داشته باشی که بهش احساس صمیمیت کنی و راحت باشی و از خوندن نوشته هاش لذت ببری...ممنون از احساس زیبات..از اینکه باهات هستم افتخار میکنم امیدوارم روزی همدیگرو ببینیم. ممنونم. تو هم مراقب خودت باش زیاددددددددد
محيا
6 خرداد 90 3:54
همه روز از آن توست .......هر روزت فرخنده باد


مرسی عزیزمممممممممممممممممم....روزت مبارک دوست خوبم...))
فرح
10 خرداد 90 13:53
عاشق احساسات قشنگتم.
تو نه تنها مادر بلکه دوست بسیار صمیمی و همراه هیوای عزیز و بسیار دوست داشتنی هم هستی.
خوش بحال هیوا خوش بحال تو خوش بحال همه ی مامانای قدرشناس.


مرسی فرح عزیزممممم..امروز پر از انرژی شد اول ایمیل زیباتو خوندم الان هم اینهارو باز هم ممنونم....از اینکه باهات شنا شدم بسیار خوشحالم....
فرح
5 تیر 90 12:22
سلام نازنین
چطوری؟ خدا بد نده؟
دلم براتون تنگ شده اما مثل اینکه قسمت نشد بیشتر ببینمت. بهت زنگ زدم شاید متوجه miss م نشدی.
بیشتر از هیوای نازنینت عکس بذار.
میبوسمتون
بامید دیدار مجدد


فرح جونم متوجه شدم اما یادم رفت بزنگم. هیلی گرفتارم وهد هیوا دوره آداپتشه...یه تصادف کردم با ماشین کم بود چیزی نبود..گرفتار بیمه بودم...و درد معدم هم که فعلا شده سنگ کیسه صفرا...(((فردا میرم دکتر دعا کن نگه عمل کن یا دوباره آزمایش...باشه. عزیزم. مرسی.
نگار
30 مرداد 90 17:30
ای واااااااای