کارت تولد
با همه پوچی از تو لبریزم
نه بر آنم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگریزم
امروز ساعت چهار بدنیا آمدم. هرگز لحظه ای نگفتم چرا مرا بوجود آوردید و چرا به این دنیای بد آمدم. چرا که لحظه لحظه سختی و زیبایش برایم جاودانی بوده و خواهد بود و سرشار از اتفاقات خاص. دیشب که نه صبح ساعت 4 با صدای باران که روی آبچک میخورد چشمم را باز کردم و با خود گفتم در این آسمان صاف که ابری نبود
اما چرا خدا برایم زیباترین لالایی و هدیه را از آسمان رها کرده بود. صبح با صدای باران و آسمان خاکستری بیدار شدم. گوشی همراهم را برداشتم ببینم ساعت چند است اس ام اس سهند را دیدم مثل همیشه خاص و زیبا. بعد اس ام اس نگار خوبم را بعد اس ام اس پدر بزرگم را " تولدت را پیشاپیش تبریک میگویم. در ارامشی سبز . پدرت " .
و بعد اس ام اس خاله خوبم را ".....یک سبد گل نسترن تقدیم تو باد تولدت مبارک" . اشکم سرازیر شد چرا که بیشتر از همه چیز دلم برای مامان بزرگ تنگ شده بود. " ننه تولدت مبارک عزیزم چقدر زود بزرگ شدی " . صدایش در گوشم زنگ میزد. او تنها کسی است که هر روزم به یادش میگذرد چون مرا تربیت کرد و هرچه دارم از اوست. او به من سه چیز را آموخت که میتوانم در سه جمله خلاصه اش کنم :
اول اینکه زنی باشم که از پس کارهایم بر ایم. و تا نیاز شدید نباشد به کسی برای کارهایم رجوع نکنم. دوم مستقل باشم چه مالی چه روحی چه معنوی. دوست بدارم بدون توقعی حتی برای دوست داشته شدن. کمک کنم و مهربان باشم. و سوم درونم را زیبا کنم فکر کنم مقتدر و محکم باشم در مقابل سختی و بیماری. درد را بجان بخرم و متفاوت زندگی کنم.
همانطور که خود اینگونه بود. سعی کردم چنین باشم. در این سالها اینگونه زندگی کردم . خدا برایم عشقی جاودان به ارمغان آورد که نوجوانی و جوانیم برایش سختی و درد کشیدم و همان روزها باعث شد همیشه قدر کنار او بودن را بدانم و بعد پدیده ای شگرف که حاصل عشقی قدیمی و جاودان بود. تولد دخترم تکه ای از وجودم که مرا از " سحر " به " مامان سحر " تغییر داد. نامی که مسوولیت به دوش کشیدنش مقدس و سخت است . لذتی که شیرین است. صورتی که همین امروز گفت " مامان تولدت مبارک " و ساعاتی چند صرف درست کردن کارت تولد کرد برای مادرش. برای تمام اینها از زندگیم راضیم. امروز برای من تولد تمام خوبیهایی است که در این سالها داشتم. از همه دوستان خواهرهای خوبم سهند هیوای عزیزم بخاطر محبتشان سپاسگزارم. هستم و دوستتان دارم.
سحر/4 آذر 91
و بعد اس ام اس خاله خوبم را ".....یک سبد گل نسترن تقدیم تو باد تولدت مبارک" . اشکم سرازیر شد چرا که بیشتر از همه چیز دلم برای مامان بزرگ تنگ شده بود. " ننه تولدت مبارک عزیزم چقدر زود بزرگ شدی " . صدایش در گوشم زنگ میزد. او تنها کسی است که هر روزم به یادش میگذرد چون مرا تربیت کرد و هرچه دارم از اوست. او به من سه چیز را آموخت که میتوانم در سه جمله خلاصه اش کنم :
اول اینکه زنی باشم که از پس کارهایم بر ایم. و تا نیاز شدید نباشد به کسی برای کارهایم رجوع نکنم. دوم مستقل باشم چه مالی چه روحی چه معنوی. دوست بدارم بدون توقعی حتی برای دوست داشته شدن. کمک کنم و مهربان باشم. و سوم درونم را زیبا کنم فکر کنم مقتدر و محکم باشم در مقابل سختی و بیماری. درد را بجان بخرم و متفاوت زندگی کنم.
همانطور که خود اینگونه بود. سعی کردم چنین باشم. در این سالها اینگونه زندگی کردم . خدا برایم عشقی جاودان به ارمغان آورد که نوجوانی و جوانیم برایش سختی و درد کشیدم و همان روزها باعث شد همیشه قدر کنار او بودن را بدانم و بعد پدیده ای شگرف که حاصل عشقی قدیمی و جاودان بود. تولد دخترم تکه ای از وجودم که مرا از " سحر " به " مامان سحر " تغییر داد. نامی که مسوولیت به دوش کشیدنش مقدس و سخت است . لذتی که شیرین است. صورتی که همین امروز گفت " مامان تولدت مبارک " و ساعاتی چند صرف درست کردن کارت تولد کرد برای مادرش. برای تمام اینها از زندگیم راضیم. امروز برای من تولد تمام خوبیهایی است که در این سالها داشتم. از همه دوستان خواهرهای خوبم سهند هیوای عزیزم بخاطر محبتشان سپاسگزارم. هستم و دوستتان دارم.
سحر/4 آذر 91
بزودی کارتهای زیبای هیوای عزیزم را میگذارم امروز صبح با خنده زیبایش بلند شدم و ساعتها در اتاقش مشغول درست کردن کارت بود. عاشقتم عزیزم. هم به انگلیسی هم به فارسی گفت تولدت مبارک. عشقی بزگتر از این وجود داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بعد هم رفتیم بیرون و گفت کیک بخر و خریدیم. اینهم از روز تولد من. امروز آش رشته پختم هوا بارانی است و بسیار زیبا.
خوب باشید.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی