بدون عنوان
امروز نخستین روز ورود هیوای عزیزم به دنیای جدید مهد کودک بود. صبح بلند شدیم و مثل یک دختر ناز و خوب صورتشو شست و مسواک کرد لباس پوشید و مامان کلی ازش عکس و فیلم گرفت و از زیر قرآن رد شد و رفتیم مهد. :)
وقتی هیوا ساختمون سفید رنگ رو با اون برجهای بلند و نوک طلایی رنگش دید واقعا حس کرد یک پرنسس هست و اونجام قصر سیندرلاست...و واقعا هم بود...هیوای من پرنسس قلب من رفت با خوشحالی.
منم از فرصت استفاده کردم و از صورت زیباش عکس گرفتم...با اون چهره مصمم و با جذبش :))))
باورنکردنی و زیبا....همه جمع بودن و خیلی شلوغ بود خیلی از بچه ها هم گریه میکردن اام هیوا مصمم و مهربون از من خداحافظی کرد بوسیدم و رفت. برات خوشحالم دختر زیبای من. امیدوارم هر روز شاد باشی و از من راضی باشی چون برای انتخاب مهدت سالها گشتم و گشتم و واقعا خوشحالم که اینجارو دوست داری. دوستت دارم عروسک نازنینم.