تکرر
زیبای آسمانی من :
یک هفته ای میی گذرد که به مدرسه می روی و مادر بسیار خسته و افسرده است . می دانم می دانم اما گاهی زندگی بدجور درهم می شود و انگیزه ی من برای ادامه دادن راهی که در ذهن داشتم کمتر و کمتر.
می دانی دخترم روزی که نشستی و در وبلاگت پست گذاشتی روز اوج من بود. وقتی صدایم کردی تا پستت را بخوانم مانند شمعی ناگهان ذوب مهربانیت شدم. تو بزرگی هیوا . بزرگ و دوست داشتنی. نه تنها برای من نه تنها از زبان من برای یک مادر چه چیزی شگفت آورتر از این که جگر گوشه اش متکی به نفس ، مهربان ، مستقل و محکم باشد و بتواند به خوبی از حق خود دفاع کند . افتخار سالهای عمر منی . هفته ی پیش وقتی برای سطح زبان انگلیسی آنهم به اصرار ناظم مدرسه ات رفتی وقتی چشمهای مدیر موسسه ی .......... از تعجب باز مانده بود وقتی مانند یک بانوی انگلیسی زبان به راحتی بدون فکر بدون ذره ای تعلل با اعتماد به نفس کامل با او صحبت می کردی وقتی متعجب به من گفت دختر شما یک نیتیو آمریکایی سخن می گوید وقتی از من پرسید با چه روشی کار کردید چطور در ایران آنهم در شیراز به این مرتبه رسیدید اینها همه و همه هر مادری را از دنیایی خستگی ذهن و بدن رها می سازد . از این روزها برای من زیاد است. در تمام طول سفرم به بوشهر برای همایش حتا یک بار یک شکایت از دهان تو بیرون نیامد . کنارم بودی و همراهم. چطور با مهربانی و لذت از دوست خوبت که مهمان خانه ی گرمشان بودیم مراقبت کردی و دوباره از فاطمه و هلیا و جهان عزیزم برای مهمان نوازی بی دریغ و شبهای زیبایی که کنار خانواده ی گرمشان داشتیم تشکر می کنم. از فاطمه ی خوبم که دلم برای شنیدن صدا و خواندن شعر کنار هم بی مقدار تنگ شده است .
تمام قامت تو مهربانی و فداکاری است . هیوا وقتی به چشمهایت نگاه می کنم از خودم گاهی شرم می کنم و نمی دانم چطور باید برایت مادری کنم. این روزها نمی دانم ادامه ی کار کردنم برای کودکان درست است یا نه. هیوا چه افتخاری از این بالاتر که راهنمای من تو هستی . گله هایم برای تو نیست تو مجبور به شنیدن گله و ناراحتی های من نیستی دخترم هرگز. همین که کنارت بنشینم و در بوی عطر گیسوان طلایت گم شوم شناور شدن میان رودی از ارامش است.
از کار برای این مردم خسته شدم. این آدمهای پر توقع و گاهن قدرنشناس . از کار در کشوری که ذره ای مجریان طرح و مردمانش را حمایت نمی کند خسته شدم. از همراهی با آنهایی که فقط تو را نظاره می کنند خسته شده ام. از گوش دادن به شکایت های مدام روسا و مدیران صحبتهای بی پایه و بدون تخصص . از اینکه به شهرداری می روم برای یک مجوز تا بتوانم فقط به کودکانم خدمت کنم و او بجای شنیدن و خواندن مطالب من از عربی و زبان بیگانه.....صحبت می کند خسته شدم. از آموزش و پرورشی که باید پرورش دهنده ی استعدادها باشد و حمایت کننده ی مبدعان روشهای آموزشی اما تنها دلیل می آورد تعرفه تعییین می کند نمودار می شکد و به تو عنوان می دهد تا مغزت فکرت روحت را فقط در راه همان عناوین مورد تایید آنها به کار بیاندازی خسته شده ام. از مهدکودک هایی که به اسم مربی روح و روان کودکان را به سخره می گیرند .
از تمام روش ها و آموزه ها و از این کشور خسته شده ام.
فکر می کنم و حالا می دانم چرا بیشتر اندیشه ها از این کشور رخت بر می بندد. چرا هیچ کسی به فکر نسل جدید نیست ... . بیشتر و بیشتر فکر می کنم باید تمام آنچه را می دانم فقط برای تو فقط و فقط برای تو هزینه کنم. تمام فکرم دانشم روحیه ام تمام توانم.
باید به انزوایی سخت فرو بروم. میان آغوش تو دخترم.
از دویدن و نرسیدن خسته شدم. شاید ماهی دیگر شاید موقعی دیگر خبری خوب مرا دوباره بسازد. اما خسته ام.
و میان اینهمه هیوای بی مثال من....عاشقانه تو را می پرستم.