هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

هیوای آسمانی من

تکرر

1394/7/8 7:59
نویسنده : ساحل
1,930 بازدید
اشتراک گذاری

زیبای آسمانی من :

یک هفته ای میی گذرد که به مدرسه می روی و مادر بسیار خسته و افسرده است . می دانم می دانم اما گاهی زندگی بدجور درهم می شود و انگیزه ی من برای ادامه دادن راهی که در ذهن داشتم کمتر و کمتر.

می دانی دخترم روزی که نشستی و در وبلاگت پست گذاشتی روز اوج من بود. وقتی صدایم کردی تا پستت را بخوانم مانند شمعی ناگهان ذوب مهربانیت شدم. تو بزرگی هیوا . بزرگ و دوست داشتنی. نه تنها برای من نه تنها از زبان من برای یک مادر چه چیزی شگفت آورتر از این که جگر گوشه اش متکی به نفس ، مهربان ، مستقل و محکم باشد و بتواند به خوبی از حق خود دفاع کند . افتخار سالهای عمر منی . هفته ی پیش وقتی برای سطح زبان انگلیسی آنهم به اصرار ناظم مدرسه ات رفتی وقتی چشمهای مدیر موسسه ی .......... از تعجب باز مانده بود وقتی مانند یک بانوی انگلیسی زبان به راحتی بدون فکر بدون ذره ای تعلل با اعتماد به نفس کامل با او صحبت می کردی وقتی متعجب به من گفت دختر شما یک نیتیو آمریکایی سخن می گوید وقتی از من پرسید با چه روشی کار کردید چطور در ایران آنهم در شیراز به این مرتبه رسیدید اینها همه و همه هر مادری را از دنیایی خستگی ذهن و بدن رها می سازد . از این روزها برای من زیاد است. در تمام طول سفرم به بوشهر برای همایش حتا یک بار یک شکایت از دهان تو بیرون نیامد . کنارم بودی و همراهم. چطور با مهربانی و لذت از دوست خوبت که مهمان خانه ی گرمشان بودیم مراقبت کردی و دوباره از فاطمه و هلیا و جهان عزیزم برای مهمان نوازی بی دریغ و شبهای زیبایی که کنار خانواده ی گرمشان داشتیم تشکر می کنم. از فاطمه ی خوبم که دلم برای شنیدن صدا و خواندن شعر کنار هم بی مقدار تنگ شده است . 

تمام قامت تو مهربانی و فداکاری است . هیوا وقتی به چشمهایت نگاه می کنم از خودم گاهی شرم می کنم و نمی دانم چطور باید برایت مادری کنم. این روزها نمی دانم ادامه ی کار کردنم برای کودکان درست است یا نه. هیوا چه افتخاری از این بالاتر که راهنمای من تو هستی . گله هایم برای تو نیست تو مجبور به شنیدن گله و ناراحتی های من نیستی دخترم هرگز. همین که کنارت بنشینم و در بوی عطر گیسوان طلایت گم شوم شناور شدن میان رودی از ارامش است. 

از کار برای این مردم خسته شدم. این آدمهای پر توقع و گاهن قدرنشناس . از کار در کشوری که ذره ای مجریان طرح و مردمانش را حمایت نمی کند خسته شدم. از همراهی با آنهایی که فقط تو را نظاره می کنند خسته شده ام. از گوش دادن به شکایت های مدام روسا و مدیران صحبتهای بی پایه و بدون تخصص . از اینکه به شهرداری می روم برای یک مجوز تا بتوانم فقط به کودکانم خدمت کنم و او بجای شنیدن و خواندن مطالب من از عربی و زبان بیگانه.....صحبت می کند خسته شدم. از آموزش و پرورشی که باید پرورش دهنده ی استعدادها باشد و حمایت کننده ی مبدعان روشهای آموزشی اما تنها دلیل می آورد تعرفه تعییین می کند نمودار می شکد و به تو عنوان می دهد تا مغزت فکرت روحت را فقط در راه همان عناوین مورد تایید آنها به کار بیاندازی خسته شده ام. از مهدکودک هایی که به اسم مربی روح و روان کودکان را به سخره می گیرند . 

از تمام روش ها و آموزه ها و از این کشور خسته شده ام.

فکر می کنم و حالا می دانم چرا بیشتر اندیشه ها از این کشور رخت بر می بندد. چرا هیچ کسی به فکر نسل جدید نیست ... . بیشتر و بیشتر فکر می کنم باید تمام آنچه را می دانم فقط برای تو فقط و فقط برای تو هزینه کنم. تمام فکرم دانشم روحیه ام تمام توانم. 

باید به انزوایی سخت فرو بروم. میان آغوش تو دخترم. 

از دویدن و نرسیدن خسته شدم. شاید ماهی دیگر شاید موقعی دیگر خبری خوب مرا دوباره بسازد. اما خسته ام.

و میان اینهمه هیوای بی مثال من....عاشقانه تو را می پرستم. 

پسندها (2)

نظرات (5)

شقایق
8 مهر 94 11:13
سلام سحر عزیزم ..این بار چندم است یک نامه بلد بالا می نویسم و می پرد..عزیزم من همیشه به این همه پشتکار و استقامت و تلاش شما تحسین گفته ام.همیشه از این همه فعالیت متعجبم..همیشه می خوانمتان..از اولین روزهای وبلاگ همراهتان بودم..چقدر زیبا و عاشقانه می نویسید..چقدر تونستم از داهنماییتان بهره ببرم..چقدر خوب وه بودید و هستید..در یکی از این گروههای مجازی صحبتی شد و انجا فهمیدم که همه جای ازران شما رو خوب می شناسند..شما محبوبید.بخاطر وقت و زمانی که برای کمک به من مادر و فرزندان عزیزمون..همیشه خوانندتون هستم ..سی دیهاتون رو تهیه کردم..همیشه دوستتون داشتم و دارم ..بخاطربه اشتراک گذاشتن تجربیاتتون و صادقانه نوشتنتون..در نوشتن تنبلی می کنم..اما همیشه براتون دعا کردم و می کنم. ..امیدوارم دل اندوهگینتون به زودی تبدیل به همون قلب شاد و پر انرژی شود..شما موفق بودید و هستید و خواهید بود..دوستتون دارم
ساحل
پاسخ
شقایق جان دیدارت رو در نمایشگاه فراموش نمیکنم . مممنون و سپاس از اینهمه دلگرمی هات
مامان شراره(راحله عباسی)
9 مهر 94 9:11
عزیز دلم چقدر برایم آشنایی انگار از درون دلم فرشته ای نشسته و سخن می گوید و او تو هستی عزیزم . چقدر ناراحت کننده است باز شنیدن سخنانی آشنا که من ماه ها پیش خودم تجربه کردم و من هم به همان نتیجه شما رسیدم چه سخت است زندگی در این سرزمین سرزمینی که بوی وطن می دهد ولی دلسردت می کند روحت را اسیر می کند... من هم عزیزم با انرژی فراوان و تنها به عشق رشد کودکان یه مدت مشغول به همکاری با یه موسسه در زمینه کودک ارسنجان شدم تمام تلاشم می کردم تا بسازم و فکر ها رو از عشق پر کنم و ذره ای موجب رشد انسانیت و ...بشم اما در این سرزمین تنها حس بی گانگی کردم انگار با کسانی سخن می گفتم که از دیاری دیگر بودند . رها کردم تمام آنچه را در فکر داشتم سخت است باشی و ببینی و نبینی . اما زندگی در این دیار همین است . حال دیگر تنها به انرژی خودم می اندیشم خواب آلودگان را به حال خودشان رها کردم بگذار آنقدر در خواب بمانند تا روزگار بیدارشان کند و من تنها با عشق سلام می کنم و دور می شوم از هر آنکه هاله ای از رخوت و سستی دارد . زندگی هنوز زیباست عزیزم می دانم که می دانی نگاهت را از انسانهای منفی دور کن تنها این راه بازگرداندن انرژی های از دست رفته توست . به عشق زندگی نفس بکش و راهت را ادامه بده به عشق خودت نه برای رفع توقع دیگران بگزار تا دلشان می خواهد توقع کنند نبین و رد شو .. عاشقانه دوستت دارم
ساحل
پاسخ
مهتاب مامان اشکان
9 مهر 94 9:14
سلام سحر جان.وقتی پستت را خوندم دلم واقعا به درد اومد.تمام نوشته ها و گفته هایت را لمس کردم و میدانم که چه سختیهایی کشیدی . درست است توی جامعه ما برای کسانی که بیشتر میدانند و قصد کمک به آنهایی که نمیدانند و نمیتوانند را دارند ، جایی نیست. خستگیت را کاملا درک میکنم ، وقتی قصد خدمتی را داری و دیگران از آن استقبال نمی کنند پر و بالت شکسته میشود اما دعای مادرانی که با تو شروع کردند و با تو دارند ادامه میدن باید بهت انرژی بده و انگیزه . تو علاوه بر اینکه مادر خوبی هستی ، یک انسان بسیار شریف و مهربانی هستی که بدون هیچ چشمداشتی در زمینه آموزش دیگر کودکان ایران زمینمان تلاش میکنی و اینکار تو بسیار قابل ستایش هست.من اگر در شهر شما و نزدیک به شما بودم فکر نمیکنم دوستی و همراه بودن با انسانی مثل تو را از دست میدادم و برای هر لحظه با تو بودن و کنار تو بودن حاضر بودم اما افسوس که شهر ما از شهر شما دور است و شرایط برایم فراهم نیست. تو خیلی خوبی دوست من و دخترت قابل تحسینه.امیدوارم شما دختر و مادر همیشه موفق باشید و پر از انرژی .
ساحل
پاسخ
مهتاب عزیزم مطمینم اگر تمام دوستهای وبلاگی من که صداقت و رفاقتشون بی همتاس کنار من بودند هرگز خسته نمی شدم...ممنون از اینهمه انرژی و صحبت های شیرینت عزیزم.
الهه
11 مهر 94 0:37
سحر عزیز .چقدر ناراحت شدم که این نوشته ی شما رو خوندم .آرزو میکنم ن هر چه زودتر این خستگی او ناراحتی از تنتون بره بیرون و مثل همیشه فعال و پر انرژی باشین در کنار هیوای عزیز.واقعن امثال شما خیلی کم هستن .من از شما خیلی چیزها یاد گرفتم و خدا میدونه که همیشه دعاگوی شما هستم. موفق باشید شما وهیوا جان.
ساحل
پاسخ
تشکر الهه ی عزیزم.
مامان علی
27 مهر 94 11:46
سحر جون ،ممنون از این که تجربه هاتو در اختیار ما میذاری،کاش منم میتونستم استفاده کنم
ساحل
پاسخ
عزیزم چرا نتونی دوست من؟