روزهایی کسل آور
روزهایی در زندگی آدم هست که احساس می کند هیچ کاری انجام نداده. روزهای عمرش با شتاب می گذرد و مانند درختی ایستاده و فقط به گذر ابرها می نگرد.
از رفتار آدمیان آزرده و خسته می شود.
از اینهمه بی عدالتی و بی حرمتی.
از رفتار های تبعیض آلود مردها.
وقت رانندگی وقت راه رفتن وقت صحبت کردن همیشه یک جای کار می لنگد. گاهی ترجیح می دهم روزها ماشین را بخوابانم در پارکینگ و با خیال آسوده از وسایل نقلیه ی عمومی استفاده کنم. در آن صورت هم هزار اتفاق رنگارنگ دیگر در انتظار ماست. نگاه های مریض ، رفتارهای نامطلوب ، و جالب است اگر روزی فکر می کردم در جای دیگر این کره ی خاکی رفتارها طور دیگری است ، امروز فکر میکنم هر جا روی آسمان همین رنگ است.
اگر روزی عاشق رفتن از ایران بودم امروز از تغییر رفتار دخترم می ترسم و ترجیح می دهم تا زمان بزرگی او صبر کنم.
این روزهای پر از فکر وقتی اسفند ماه با قدمهای آرام و متینش از راه می رسند پر رنگ تر می شود. بیشتر فکر میکنم برای هیوایم هیچ کار ی نکرده ام. وقتی به خانه می آید و یادم می آید ویدیویی را که می خواسته فراموش کردم دانلود کنم ، از خودم بدم می آید.
وقتی در یخچال را باز می کنم و میبینم یادم رفته سالاد درست کنم از خودم متنفر می شوم.
و بعد یک هفته می مانم خانه و می شوم زن خانه دار.
و چقدددددددددددددددر دلم برای خانه داری تنگ شده. برای زنانگی هایم. برای زن بودن و آشپزی کردن/ برای دویدن و جیغ زدن.
دیروز میان تمام این سردرگمی ها حس خنکای نسیم دریایی درونم را قلقلک داد. گفتم من اینجا چکار میکنم؟
به سراغ دفتر هواپیمایی نزدیک محل کارم رفتم و بی خیال از مدرسه هیوا و انبوه کارم با دو بلیط برگشتم تا هفته ی دیگر کنار دخترم پای در آب خنک دریا و رو در نسیم دلنواز بهاری کیش نفسی تازه کنیم.
می خواهم تمام ان چهار روز کنار هیوا و کنار خودم باشم.
کنار زنی که مدتهاست فراموش کرده ام.
امروز برای هیوایم نامه نوشتم. برای دخترم...برای تنها موجودیت سر سبز روی زمینم ، برای تنها چشمانی که خونم را به جریان می اندازد.
خوبی آدم به این است که بتواند تغییر کند و تغیر دهد .
و باید از حجم کارهایم کم کنم و کم می کنم.
چاشنی زندگیم کم شده باید کمی ادویه به زندگیم اضافه کنم :)))))))))